تاوان خنده ي گندم گاهي
اين چار دره برابر نيست
لنگر كه مي كشد حضور راهبه
گودال ديگري
گرد سرم به عمق افق
تار مي زند
چه قدر همه سریع شدن امشب
تاوان خنده ي گندم گاهي
اين چار دره برابر نيست
لنگر كه مي كشد حضور راهبه
گودال ديگري
گرد سرم به عمق افق
تار مي زند
چه قدر همه سریع شدن امشب
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
Last edited by هیچ; 26-02-2007 at 22:40.
اشکیم و حلقه در چشم، کس آشنای ما نیست
در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست
چون کاروانِ سایه رفتیم ازین بیابان
زان رو درین گذرگاه نقشی ز پای ما نیست
آیینۀ شکسته، بی روشنی نماند
گر دل شکست ما را، نقصِ صفای ما نیست
با آن که همچو مجنون، گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس اشنای ما نیست
عمری خدا تو را خواست،ای گل نصیبِ دشمن
عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست.
آدم می ترسه پست بده
ط دسته دار!
طرف ما شب نیست
چخماق ها کنار فتیله بی طاقتند
خشم کوچه در مشت توست
بر لبان تو شعر روشن صیقل می خورد
من تو را دوست می دارم
و شب از ظلمت خود وحشت می کند
فک کنم از شاملو
تاك خشك تشنه بودم-سر نهاده روي خاك-
جان گرفتم زير باران نوازش ها ي او
خوشه هاي بوسه اش در من شكفت.
شاخه ها گستردم همه آفاق را!
آسمان را بارها
با ابر هایی تیره تر از این
دیده ام
اما بگو
ابی برگ!
در افق این ابری شبگیران،
کاین چنین دلگیر و
بارانی ست،
پاره اندوهِ کدامین یارِ زندانی ست؟
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ي ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من
تنها تو بمان!
در دل ساغر هستي تو بجوش
من همين يك نفس از جرعه ي جانم باقي ست
آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش!
شاداب گلی بودم و افسرد مرا
آنگاه به مینایی بسپرد مرا.
بنشست رها ز من ولی در همه حال
دانستم باز نام می برد مرا.
از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي كه فرزندان آدم
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد
آدميت مرد!
ای ول حال کردیم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)