بحث سر آموزشی هست.پس بهتره منم یه چیزهایی رو بگم
من پارسال در چنین روزیایی بود که رفتم آموزشی ارتش نیرو دریایی / سرجان!
میتونم بگم از صبح که بیدار میشدیم تا خود ساعت 5:30 که کلاس و رژه و تمرین و ورزش و اینا بود که میتونم بگم اصلا در خودم نمی دیدم که انقدر بتونم فعالیت مستمر داشته باشم ( یعنی 12 ساعت با یک وقفه ی 2 ساعته برای نهار و عبادات)!
فقط اینو بگم!
یه بنده خدایی بود که من خیلی دوستش داشتم و فکرای بزرگی هم توی سرم بود.
من چه میدونستم که قراره همچین دربه دری داشته باشم!
توی 2 ماه آموزشی فقط 2 با تونستم زنگ بزنم که یک بارش به خونه بود و یک بارش به دختره ( اونم روز آخر بود گفتم بهرحال من خونه میرم بزار زنگ بزنم به اون ) با اینکه بهش گفته بودم که من 2 ماه معلوم نیست در چه شرایطی باشم!
2 ماه بی خبری از خونه و خونه واده. الان همه وسط آموزشی میان خونه یا حتی تو شهر خودشون آخر هفته رو خونه هستن ولی ما برای یه تلفن زدن خودمون رو میزدیم به مریضی که بریم بهداری و از اونجا زنگ بزنیم خونه!!!!
روزهای تعطیل که فعالیتی نداشتیم همش به خوابیدن میگشت و فوتبال بازی کردن و تلویزون تماشا کردن.
تو پادگانی به وسعت 45 * 45 کیلومتر مربع که تا چشم کار میکرد بیابون بود با سربازهایی با لباسهای مشخص یه سری تفریحات مثل منچ و تلویزون حکم یه بلیط دوسره به ال ای رو داشت...!
.gif)