روياهايم را دور نريخته ام
نگران نباش !
برگ پاييزي هر درخت
زير سايه ي تابستاني همان درخت ، مي ريزد ...
روياهايم را دور نريخته ام
نگران نباش !
برگ پاييزي هر درخت
زير سايه ي تابستاني همان درخت ، مي ريزد ...
Last edited by vahid_ba; 12-05-2011 at 00:15.
اگر دل کندن آسان بود،فرهاد به جای بیستون،دل می کند..
تو را چه به فرهاد...!
یک فرهاد است و یک بیستون و...
تو همین یک وجب دیواره فاصله رو بردار،من باورت میکنم...
پیراهن ِ تــو دل ِ مــAـن استــــ ــ
کــــEــــ تــAــنگــــ میشَـود ..
بَرای ِ تـــو ..
Last edited by F l o w e r; 11-05-2011 at 20:24.
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابي، خواب و سرابي
گفتي كه منم با تو وليكن تو نقابي، اما تو نقابي
فرياد كشيدم تو كجايي، تو كجايي
گفتي كه طلب كن تو مرا تا كه بيابي
فرياد كشيدم تو كجايي، تو كجايي
گفتي كه طلب كن تو مرا تا كه بيابي
چون همسفر عشق شدي مرد سفر باش، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش، فكر خطر باش
هر منزل اين راه بيابان هلاك است
هر چشمه سرابي است كه بر سينه خاك است
در سايه هر سنگ اگر گل به زمين است
نقش تن ماري است كه در خوابِ كمين است
در هر قدمت خاك هر شاخه سر دار
در هر نفس آزاد هر ثانيه صد بار
چون همسفر عشق شدي مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش فكر خطر باش
گفتم كه عطش ميكشدم در تب صحرا
گفتي كه مجوي آب و عطش باش سراپا
گفتم كه نشانم بده گر چشمهاي آنجاست
گفتي چو شدي تشنهترين قلب تو درياست
گفتم كه در اين راه كو نقطه آغاز
گفتي كه تويي تو خود پاسخ اين راز
چون همسفر عشق شدي مرد سفر باش، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش، فكر خطر باش
چون همسفر عشق شدي مرد سفر باش، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش، فكر خطر باش
داریوش
اگر دل قابلت بود
كه در پيش دلت بود
تو گفتي هيچ فرقم با كسي نيست
همان گشتم اگر اين مشكلت بود
مگر تيري كه مژگانت به دل زد
كمت مي بود و آزار دل من
به هر كاري هميشه حاصلت بود
غرورت آن چنان بر اوج بنشست
كه ديدي دل هميشه سائلت بود
به هر مجلس كه از حسني سخن رفت
تو و حسنت در آنجا بودي و
دل حاملت بود
هميشه پا به روي دل گذاري
ندانستي همان دل از تو و خاك و گلت بود
چنان بي رحم بشكستي دلم را
ندانستم مگر دل قاتلت بود
ندانستم مگر دل قاتلت بود
نگاهم یاد باران کرده امشب
مرا سر در گریبان کرده امشب
غم و فریاد من از این وان نیست
دلم یاد رفیقان کرده امشب ….
گفتم آخر عشق را معنا کنيمبلکه جاي خويش را پيدا کنيمآمدم ديدم که جاي لاف نيستعشق غير از عين وشين وقاف نيستآمدم گفتم به آواي جليعين يعني عدل مولايم عليشين يعني شور الله الصمدقاف يعني قل هوالله احد
من ميدونستم كه حرفات دروغه ... فريبه
اون نگاه قشنگت ... فريبه ... دروغه
تو ميگفتي كه با من ميموني ... كه با من ميخوني
قصه ي عشق و رويا تمومش دروغه ... فريبه ... دروغه
اما تو امروز دستات تو دست يار غريبس ... فردا ميدونم چشمات اسير دلدار ديگس
حرفات ميدونم ... همش فريـــــــــبه ... همش دروغـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــه
پ.ن: اينم شعر عاشقانه براي دنيايي كه عشقي بجز عشق مادر به فرزندش درش وجود نداره !!!
یا با من مدارا کن که من مجـــنونم و مســـتم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که من غمگین و دلخستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بســتم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از همدلی پرسی بدان نازکدلی خستم
بیا از درد حکایت کن که من محتاج این هستـم
اگر از زخم دل پرسی بدان مرهم بران بستم
مجنونــــم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچــــــاره شکســتم
مجنونــــم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچــــــاره شکســتم
برو راه وفـــا آمـــوز که من بار ســفر بستـــــم
اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستـــم
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستـــم
مجنونــــم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچــــــاره شکســتم
مجنونــم و دستم به دامان تو بستــــم
هــشیار شدم آخر از دام تو جستـــم
مجــنون ، مجنــونـــــــــم و مستـــــــــــم
عاشــــــــــــق ، عاشقـــــــم و خستــــــــم
مر عاشقان را پند به کس، هرگز نباشد سودمند
نی آنچنان سیــلی است این، کو ناتوانی کرد بند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)