کسی از بچه هایی که خدمت کرده فکر نکنم این گندی که من زمان خدمت زدم رو زده باشه.
غروب تابستون بعد از خواب داشتم تو محوطه ول می گشتم با دمپایی و پیراهن و شلوار فرم.در حالی که دکمه هام باز بود و زیر پوشم هم از شلوار نصفه نیمه زده بود بیرون.
یه چیزی تو این مایه ها البته مودب تر
یکی از فرمانده های گروهان که سرهنگ بود بنده خدا جلوم ظاهر شد با ماشین
من حول کردم با اون وضعیت یه احترام با دست براش گذاشتم و پا چسبوندم.نمی دونم چرا هیچی بهم نگفت فقط نگاه کرد و رفت.هم ترسیده بودم هم دلم براش سوخت آخه این یه بی احترامی بزرگه خیلی بزرگ.خدا منو ببخشه