تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 70 از 640 اولاول ... 206066676869707172737480120170570 ... آخرآخر
نمايش نتايج 691 به 700 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #691
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    خنده ی تلخ ادمها همیشه از دلخوشی نیست گاهی شکستن دلی
    کمتر از ادمکشی نیست گاهی دل اونقدر تنگ میشه
    که گریه هم کم میاره یه حرف
    خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره

  2. #692
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    اولین باران که زد تو با من بودی یادته؟
    من و باران تو و دریا آسمان بالای سرمان
    من و تو پر از حرف در سکوت و مرز عشق ما قطره های باران بود
    اولین باران که زد مال من بود ،و آسمان آبیش مال تو
    باران می بارد من و تو من و بی تابی شب من و هق هق منو هم آغوشی مرگ..
    و من برای همیشه تنها می مانم........

  3. #693
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    پاییزاست

    بغض آسمان می ترکد

    و فرشته ها می گریند

    کسی چه می داند

    شاید برای تنهایی من

    یا غریبی تو..

    .......


    پاییزانتهای درد نبود



    آغاز تنهایی دستانی بود که در انتظار دستانی ماند



    پاییزهیچ نبود اما همه بود



    فهمیدم پاییزآن نبود



    پاییز



    تو بودی



    من بودم و



    جداییمان بود . . .
    Last edited by god_girl; 20-02-2008 at 05:40.

  4. #694
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    در گذرگاه



    زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد و فقط



    خاطره هاست



    که در این وادی عشق دست نخورده به جا میماند.............

  5. #695
    اگه نباشه جاش خالی می مونه •*´• pegah •´*•'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    neverland
    پست ها
    467

    پيش فرض

    شب رسید و باز ستاره
    میگه تنهایی دوباره
    رو حریر خلوت تو
    هیچکسی پا نمیزاره
    مث سایه رو تن شب
    پرسه می زنم به هر جا
    میام اونجا که تو باشی
    اگه حتی ته دریا
    خیلی وقته پر کشیدی
    از حصار غربت من
    بی کسی و هجرت تو
    شده انگار قسمت من
    تویی که واسم عزیزی
    با غم من آشنایی
    تویی که از جنس خورشید
    یا خود ستاره هایی
    بیا همراه قدیمی
    دل من تنگه هنوزم
    تا رسیدن سپیده
    چشم به راه تو می دوزم

  6. #696
    اگه نباشه جاش خالی می مونه •*´• pegah •´*•'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    neverland
    پست ها
    467

    پيش فرض

    باز من و تنهايي و قلم و کاغذ
    بازم دل گرفته و خسته
    بازم
    بازم ... ؟
    نيست رهگذري آشنا
    که دل خسته مرا به آواز بهار
    به نم هوا
    به طراوت گل
    و روشنايي نور نشان دهد
    شايد با زنگي آشتي دهد ؟
    شايد ...
    خورشيد خاموش ، بهتر خموش
    نيست کسي که بشکند تنهايي تو را
    به تبسم بهاري
    به نگاه رازقي
    انتظار از نسيم بهاري
    کو بهاري ؟
    شايد نيست نسيم بهاري ؟
    بدهد طراوت
    به لحظه هاي بي خاطره
    پاک کند غبار از ذهن
    از قلب
    باز مينويسم
    از تنهاييم
    روي ذهن سفيد ترانه ها
    با قلم جاودانگي
    چه کسي تنهاي مرا ميشکند ؟
    چه کسي از پس غروب تنهايي
    با لطافت محبت
    با گرمي عشق
    ميشکند ؟
    اي خورشيد چه انتظار بيهوده
    نديدي ؟ چه کسي روشنايي خورشيد رو شکست
    اري حالا خورشيد خاموشم
    هنوز اميد به انتظار بيهوده
    که شايد
    بشکند تنهاي مرا دوباره
    روشنايي بخشد به خورشيد خاموش
    آيا کسي تنهايي مرا ميشکند ؟
    يک دوست ...
    يک آشنا ...
    يک غريبه ...
    شايد ...

  7. #697
    اگه نباشه جاش خالی می مونه •*´• pegah •´*•'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    neverland
    پست ها
    467

    پيش فرض

    دير گاهي است در اين تنهايي
    رنگ خاموشي در طرح لب است
    بانگي از دور مرا مي خواند
    ليك پاهايم در قير شب است
    رخنه اي نيست دراين تاريكي
    در و ديوار به هم پيوسته
    سايه اي لغزد اگر روي زمين
    نقش وهمي است ز بندي رسته
    نفس آدم ها
    سر به سر افسرده است
    روزگاري است دراين گوشه پژمرده هوا
    هر نشاطي مرده است
    دست جادويي شب
    در به روي من و غم مي بندد
    مي كنم هر چه تلاش
    او به من مي خندد
    نقشهايي كه كشيدم در روز
    شب ز راه آمد و با دود اندود
    طرح هايي كه فكندم در شب
    روز پيدا شد و با پنبه زدود
    ديرگاهي است كه چون من همه را
    رنگ خاموشي در طرح لب است
    جنبشي نيست دراين خاموشي
    دست ها پاها در قير شب است

  8. #698
    اگه نباشه جاش خالی می مونه •*´• pegah •´*•'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    neverland
    پست ها
    467

    پيش فرض

    دیـرگـاهیسـت که تـنها شـده ام
    قصه ی غربت صحرا شده ام
    وسعت درد فقط سهم من است
    بـاز هم قسـمت غم ها شـده ام
    دگر آییـنه زمن بـی خبر است
    کــه اسـیر شـب یـلـدا شــده ام
    مـن کـه بـی تاب شـقایق بودم
    هـمـدم سـردی یـخ ها شـده ام
    کـاش چـشمان مرا خاک کنید
    تـا نبیـنم کـه چـه تـنها شده ام

  9. #699
    اگه نباشه جاش خالی می مونه •*´• pegah •´*•'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    neverland
    پست ها
    467

    پيش فرض

    بزن باران بر گونه هايم

    كه زندگاني سرد است و من تنهايم

    ز گهواره خاكستر بنشسته

    عروسكي با پستانكش بنشسته ، خاك غم

    عنكبوتي بر چادر مادر كرده لانه

    اين اتاق چه سرد است و من چه پر غم

    بزن باران بر گونه هايم

    سياهي بنشسته بر سر خانه من

    اشك ها جاري‌اند اندر اين منزل

    كه تنهايم و تنهايي‌ هم كلام من

    بزن باران بر گونه هايم

    كولباري خسته بر پشت دارم

    سنگينيش چون كوه بر من تازيانه مي‌زند

    مصداق يك تن آهن ز دوش من

    بزن باران بر گونه هايم

    صداي خاموشي مي رسد بر گوشم

    چو فرياديست خاموش

    در تاريكي شب مست پيري با زنگوله رود بي‌هوش

    بزن باران بر گونه هايم

    در اين ظلمت غم بر چاك پينه هايم

    بر اين دستان خشكيده ز مهر

    بر اين بيابان ، گم گشته ام من

    بزن باران بر گونه هايم

    بر اين غم و اندوه و دلهايم

    ز اين دل بي تاب و ماهي فتاده بر خاكم

    بزن باران بر گونه هايم

  10. #700
    اگه نباشه جاش خالی می مونه •*´• pegah •´*•'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    neverland
    پست ها
    467

    پيش فرض

    اشک رازي است
    لبخند رازي است
    عشق رازي است
    اشک آن شب لبخند عشقم بود
    قصه نيستم که بگويي
    نغمه نيستم که بخواني
    صدا نيستم که بشنوي يا چيزي چنان که ببيني يا چيزي چنان که بداني
    من درد مشترکم مرا فرياد کن
    درخت با جنگل سخن مي گويدعلف صحرا با کهکشان
    و من با تو سخن مي گويم
    نامت را به من بگو ، دستت را به من بده
    حرفت را به من بگو قلبت را به من بده
    من ريشه هاي تو را دريافته ام
    با لبانت براي همه ي لبها سخن گفته ام
    و دستانت با دستان من آشناست
    در خلوت روشن با تو گريسته ام براي خاطر زندگان
    و در گورستان تاريک با تو خوانده ام زيباترين سرودها را
    زيرا که مردگان اين سال عاشق ترين زندگان بودند
    دستت را به من بده دستهاي تو با من آشناست
    اي دير يافته با تو سخن مي گويم
    بسان ابر که با طوفان ، بسان علف که با صحرا ، بسان باران که با دريا ، بسان پرنده که با بهار ، بسان
    درخت که با جنگل
    سخن مي گويم زيرا که من ريشه هاي تو را دريافته ام
    زيرا صداي من با صداي تو آشناست

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •