کجا ممکن است پیدایش کنم
هاروکی موراکامی - بزرگمهر شریف الدین
کتاب روایت 5 داستان مینمال و کاملا متفاوت از هم هستش
نمی دونم چی بگم این سومین کتابی بود که تو عمرم می خوندم و نمی تونستم زمین بذارمش و از خوندنش دست بکشم از کلمه کلمه کتاب ، از خط به خطش لذتی بردم که می دونم دیگه هیچ وقت نصیبم نمیشه. موقع خوندن کتاب انگار داشتم همه ی شخصیت ها و احساساتشون رو لمس می کردم ، انگار خودم رفتم توی جلدشون دارم احساساتشون رو خودم تجربه می کنم ، انگار هیچ شخصیتی وجود نداشته به جای همشون این من بودم و من بودم و من...
نمی دونم شاید دارم زیادی این کتاب رو بزرگ می کنم شاید این تقصیر منه که اینقدر روایت های مینمال و ساده رو دوست دارم روایت آدم هایی تنهایی که به درونیاتشون شکلی فوق العاده توصیف شده اند. حتی نمی دونم کدوم داستان رو بیشتر دوست داشتم هر کدومشون یه حسی رو بهم میدادن یکی تنهایی یکی ترس یکی افسردگی یکی مرگ ولی تجربه ی همه ی این تلخی ها برام شیرین بود.
خواب: بالاخره صبح ، هنگامی که آسمان رو به روشنی می رفت ، احساس می کردم خواب من را می رباید. اما آن خواب نبود. نوک انگشت هایم به سختی لبه ی بیرونی خواب را لمس می کرد و تمام مدت ذهنم کاملا هوشیار بود. ردپای خواب آلودگی را احساس می کردم ، اما ذهنم آنجا بود ، در اتاق خودش ، آن سوی دیوار شیشه ای و به من نگاه می کرد. خود جسمانی ام در کورسوی صبحگاه به خواب فرو می رفت و در تمام مدت احساس می کرد ذهنم کنار او نفس می کشد و به او خیره شده است. بدنم در آستانه ی خواب بود و ذهنم اصرار داشت بیدار بماند.