آب حیات
*********************************
نانشان در روغن است امروز جراحان ما // تیغ جراحان فتاده برتن و بر جان ما
دختری کرده است بینی های خود همچون عقاب// دیگری چربی زیر اشکمش را کرده آب
بینی آن دیگری گشته چو شمشیر دولب// دیگری کرده است همچون قلوه ای سیما ی لب
یا که چربی کرده آن دختر به زیر گونه اش// تا شود گرد و قلمبه گونه همچون سینه اش
چشمهای آن یکی گشته است چون قوم مغول// تنگ کرده دیگری لب را چنان یک غنچه گُل
آن یکی کرده است مَشک خویش چون لیموی باغ// دیگری رو به هوا کرده است سوراخ دماغ
پوست ِصورت کشیده، کرده همچون تنبکی// وان دگرلبهای خود کرده بسان نلبکی
گشته پیر از تیغ جراحان جوانی نیک روی// کرده صورت را سفید و تیره کرده زلف و موی
الغرض گشته است تیغ از بهرشان آب حیات// گوییا رفته است از یاد همه فکر ممات
گرچه بُرنا می کند جراح با تیغش بسی// لیک چون تیغ اجل آمد نمی ماند کسی
سیرت نیکو بُوَد« جاوید» و صورت رفتنی است// چهرۀ زیبا شود فانی و سیرت ماندنی است