تو اگر معشوق من نیستی،
پس چرا باران می بارد؟...
کامران رسول زاده
تو اگر معشوق من نیستی،
پس چرا باران می بارد؟...
کامران رسول زاده
یعنی چی ؟ چه ربطی داره![]()
فكر كنم منظور شاعر ( البته اگه بشه اسم هر چيز بي ربطي كه به ذهن مياد رو شعر گذاشت ( !!!! ) ... ) اينه كه بارون بخاطر درد دوري ايشون از معشوق ميباره ! يعني نظام طبيعت همه چيو ول كرده و با توجه به حال و روز ايشون داره كار انجام ميده !! ( انقدر بي ربط بود كه توضيحات منم بي ربط ترش هم كرد : دي )
قسمتهای bold شده: و یا شاید ننوشت. لطفا دقت کنید.
نظر خودم: کمی باران رو با اشک مقایسه کنید و تشبیه صورت گرفته میان این دو رو در نظر بگیرید.
(رویارویی یک نفر با معشوق خود. برخوردی سرد و سوالی که عاشق از معشوق خود میپرسد، آنگاه که اشکهایی که حتی از گونههایش فرو میریزد، امانش نمیدهد.)
تو دیگر چه جور معشوقی هستی...؟
نه دستم به تو می رسد
نه می توانم از شوق دیدنت
بال در آورم..
تو
دست و بال مرا بسته ای...
کامران رسول زاده
«زن زمستون»
من زنم، همزاد بارون، همنژاد کوه و تیشه
طعم شیرین یه آغوش، معنی درخت و ریشه
عطر من اگه بپیچه، ذهن شعرا تازه میشه
اگه دستامُ بکارم، سبز میشم تا همیشه
من زنم که روح عشقُ، میسپره به سینهی من
من زنم، مرهم دردِ دل عاشقای شبگرد
تنم از جنس بهاره، توو شبای کهنه و سرد
تکدرخت ایستاده، توو هجوم وحشی درد
اما توو عمق نگاهم، یه قبیله بیکسی هست
روی هر گوشهی قلبم، زخم بیهم نفسی هست
من زنم زنِ زمستون، زنِ شعرهای پریشون
رو تنم زخم یه غربت، توو چشام هوای بارون
ترانه سرا و آهنگساز:کامران رسول زاده
*روز جهانی «زن» بر زنان سرزمینم مبارک*
هفت سین
* * * * * * *
سرزده گاهی
به شعرهام سر بزن!
باور کن
هنوز
سرم
به شعرهام...
* * * * * * *
سرت را از روی شانه ی من بردار!
این شعر،
هنوز
به ذهنم نرسیده...
* * * * * * *
ستاره ی من
جایی،قبل تر از هزار سال نوریِ پیش
مرده است،
من قرن هاست
به «هیچ»زُل زده ام...
* * * * * * *
سرم رفت
بس که در سرم صدا می کنی،
تو که رفته بودی...
نکند سر به سرم گذاشته باشی و
باشی...؟
* * * * * * *
سرت را روی سینه ام جا گذاشته ای،
تو این همه سال
بدون سر
چگونه زندگی می کنی...؟
* * * * * * *
سرانگشتانم پر از شکوفه های بهار نارنج شده
و روی شقیقه هام
جنگل های انبوهی روییده ست،
چنان که باد که می وزد
جهان پر از بوی بهار می شود و نارنج...
بی اعتنا به رودهای خروشانی
که از رگ هام به دریا می رسند،
من،
زیر آبشاری که از این سطر می ریزد
نشسته ام
و دارم می نویسمت...
* * * * * * *
سر و ته این حرفها را که بزنم،
باز هم
تویی
که در سرم
تهِ حرفها را میزنی...
* * * * * * *
کامران رسول زاده
طبیعتاً
بهار
اشکال طبیعت است،
وگرنه تو نیامده،
نمیآمد...
کامران رسول زاده
به پر و پای تو می پیچم،
که نپَری،
من از پرنده بودن تو
دلگیرم...
کامران رسول زاده
این حرفها
مثل گلوله در گلوم گیر کرده...
میخواهم شعر بنویسم،
خدا به خیر کند...
کامران رسول زاده
دوستان کتاب های جدید کامران رسول زاده منتشر شد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)