تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 11 اولاول ... 34567891011 آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 109

نام تاپيک: مرجع مقالات انجمن ادبیات

  1. #61
    آخر فروم باز Rahe Kavir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    تواغوش يار
    پست ها
    1,509

    پيش فرض بررسی تطبیقی فن شعر ارسطو و بوطیقای خواجه نصیر طوسی

    در قبل عنوان شد که فنون شعر یا بوطیقایی که فلاسفه‌ی مسلمان نوشته‌اند شرح و تلخیص فن شعر ارسطو است* و غالبا از چند صفحه بیشتر تجاوز نمی‌کند و کلا این شروح به جامعیت فن شعر نیستند، و البته مشکل در بررسی تطبیقی نیز از همین جا شروع می‌شود. مثلا ارسطو که در فن شعر صحبت از تراژدی می‌کند، فلاسفه‌ی مسلمان در شروح خود (چون معنا و مفهوم تراژدی را درک نمی‌کردند) غالبا جمله‌ای در توضیح تراژدی گفته و از آن گذر کرده‌‌اند. به همین سبب است که این شروح بیشتر به علوم بلاغت می‌پردازند تا تئاتر (تراژدی) که منظور نظر ارسطو بوده است. به همین خاطر در این بررسی بیشتر نکات مهم فن شعر ارسطو با کلام خواجه نصیر در بوطیقایش مقایسه می‌شود و سپس توضیحاتی پیرامون آن می‌آید.

    ابتدا یک بار دیگر توضیحاتی را که ارسطو در شروع فن شعر می‌آورد را بخوانیم: «قصد ما آن است که از شعر و از انواع آن گفتگو کنیم و وظیفه‌ی خاص هر یک را بشناسیم و معلوم داریم که کدام طرح برای بنای یک شعر خوب، شایسته است و سپس تعداد و کیفیت اجزا هر نوع را مشخص سازیم. به همین طریق درباره‌ی سایر مسائل مربوط به فن شعر بحث خواهیم کرد. اینک از آغاز به ترتیب طبیعی پیش می‌رویم.»1 می‌بینید که ارسطو قصد دارد انواع شعر را معرفی کند، که انواع شعر عبارتند از: حماسه، تراژدی، کمدی و اشعار دیتیرامبیک. بحث درباره‌ی کمدی را به آینده‌ی نامعلومی موکول می‌کند. در مورد اشعار دیتیرامبیک فقط این را می‌گوید که از انواع تقلید است، از حماسه بیشتر از دو نوع قبل بحث می‌کند و نود درصد مطالب کتاب مربوط به تراژدی است.

    خواجه، بوطیقای خود را در سه فصل تنظیم کرده است. رساله‌ی بوطیقا رساله‌ی انتهایی کتاب اساس الاقتباس است که این کتاب کتابی در منطق است و خواجه نیز به مانند دیگر فلاسفه شعر را جزئی از منطق می‌داند. فصل اول رساله این عنوان را دارد: اشاره‌ای به ماهیت و منفعت شعر و آن چه متعلق به آن است. در این فصل شعر و صناعت شعری به این صورت تعریف می‌شود: «شعر کلامی تخیلی بوده که از اقوال دارای وزن متساوی و قافیه تالیف می‌شود.»2 یعنی اینکه شعر نوشته‌ایی است تخیلی که باید دارای وزن عروضی باشد و این وزن باید در مصرع‌ها مساوی باشد و در عین حال این کلام دارای قافیه هم باشد. (البته در همه‌ی کتاب‌های منطق دوره‌ی اسلامی شعر را کلام مخیل و بنیاد شعر را تخییل دانسته‌‌اند)3. و صناعت شعری: «ملکه‌ای است که با حصول آن، انسان می‌تواند تخیلاتی را که مبادی انفعالاتی مخصوص هستند، واقع کند.4 یعنی اینکه چون خواهند که انفعالاتی به جهت مقصود و معین در کسی ایجاد کنند به وسیله‌ی صناعت شعری تخیلاتی را بر می‌انگیزانند که موجب این انفعالات باشد.5

    ارسطو نیز در فن شعر به بررسی ادبیات تخیلی و خصایص ممیزه‌ی آن می‌پردازد با این نظر که نشان دهد ادبیات، حقیقی جدی و مفید است. توجه او بیشتر به هستی شناسی و کشف این که ادبیات در حقیقت چیست، معطوف است یا به حالتی معیاری مبنی بر وصف این که ادبیات چه باید باشد. خواجه نیز این چنین بحث می‌کند، همانطور که سعی می‌کند تعاریف قدما و متاخرین را مطرح کند. اما یک نکته را باید مد نظر داشت این که ارسطو درست است که شعر را توصیف می‌کند ولی با این حال اصلا «به وضع قانون نمی‌پردازد.»6 اما خواجه به وضع قانون می‌پردازد. چرا؟ یک دلیل برای آن این است: «علم منطق متشکل از قوانینی ثابت است (بر پایه‌ی اصول موضوعه‌ی اولیه) که در طول قرن‌های متمادی لایتغیر مانده است و کشفیات جدید نه تنها نقض کننده‌ی قوانین قدیمی نیست بلکه کامل کننده و یا کاربرد‌های جدیدی از آنها در علوم امروزی است.»7 حال خواجه (و دیگر فلاسفه‌ای که به شرح فن شعر پرداخته‌‌اند به جهت اینکه فن شعر را جزیی از علم منطق به حساب آورده‌‌اند (البته به اشتباه) خواسته‌‌اند که قانون کلی برای شعر وضع کنند و این را بگویند که فنون شعری همیشه ثابت است؛ البته کار خودشان این را نقض می‌کند چرا که اگر فنون شعری همیشه ثابت می‌بود باید حداقل شرحی که تک‌تک اینان بر فن شعر نوشته‌‌اند بایستی با همدیگر تفاوتی نداشته باشد ولی همان‌طور که در مبحث «فن شعر در جوامع اسلامی‌» آمده این گونه نبوده است. بگذریم به نظر می‌رسد خواجه در این مباحث سوای فن شعر ارسطو به کتب پیشینیانی چون جاحظ و ابن‌قتیبه دینوری و شرح حالی که اینان از شعرا و اشعار عرب جاهلیت و همچنین فنونی که آنها عنوان کرده‌‌اند، نیز نظری داشته است. مثلا این باور در عرب وجود داشت که شاعر خود شعر نمی‌گوید بلکه جنی به او شعر را الهام می‌کند و شاعر فقط شعر را می‌نویسد یا حفظ می‌کند. (این خیلی با نظر افلاطون نزدیک است که می‌گفت شاعر در حالتی غیرزمینی و بیخودانه شعر می‌گوید.) به همین خاطر بود که مقام شاعر در عرب بدوی مقامی والا و در حد یک نیمه خدا بود. کافی بود تا شاعری کسی را هجو کند آن وقت او تمام توانش را به کار می‌گرفت تا شاعر را راضی کند که هجوش را از او بردارد. به عنوان مثال: می‌دانیم که یورش و غارت رسم رایج بین عرب بوده است لیکن تاراجگران اگر بر گله‌ی شتری دست می‌یافتند که شتر شاعری در میان داشت و شاعر تهدید به هجو می‌کرد، ناچار دست از گله باز می‌داشتند یا حداقل مال شاعر را پس می‌دادند. از این گونه مثال‌ها در تاریخ عرب زیاد داریم.8 حتی حضرت محمد که بنا بر خوی خویش از خونریزی گریزان بود، تنها در برابر شاعران و یهودیان دست به خشونت شدید زد، ولی از سویی هم کوشید گروهی شاعر را گرد خویش جمع کند که بتواند از افتخارات وی دفاع کرده و به دشمنانش حمله کنند.9 توجه کنید که این چه قدر با افکار افلاطون نزدیکی دارد.



    مقصود خواجه از ممسیس

    ممسیس یا تقلید در قبل تعریف شد و عنوان شد که در عرب به محاکات ترجمه شده است. خواجه محاکات را این گونه تعریف می‌کند: «محاکات عبارت است از ایراد مثل چیزی، به شرط آن که میان آن دو هو هویت نباشد، مانند حیوان نسبت به مصور طبیعی.»10 تعریف خواجه از محاکات در فصل دوم بوطیقایش است. در قسمت یک عنوان شد که شعر کلامی ‌تخیلی است. خواجه خیال را محاکات نفس می‌داند از اعیان و محسوسات. به عنوان مثال منظره‌ای زیبا که از جلوی دید انسان می‌گذرد تصویر آن در ذهن و خیال آدمی می‌ماند و انسان ممکن است از روی همان تصویر که در ذهن مانده محاکات کند و شعری بسراید.

    اسباب محاکات به این قرار است:

    1) طبع: چنان که بعضی از حیوانات (مانند طوطی) آوازی را محاکات می‌کنند و یا شمایل و شکلی را (مانند بوزینه و میمون)

    2) عادت: چنانکه بعضی از مردم با دَمِ خود قادر بر محاکات امور موجود هستند.

    3) صناعت: مانند تصویر و شعر

    و شعر به وسیله‌ی سه امر محاکات می‌کند:

    الف) به لحن و نغمه، زیرا هر نغمه‌ای محاکات حالی است، مثلا نغمه‌ی درشت محاکات غضب بوده و نغمه‌ی حزین محاکات غم است.

    ب) به وزن: زیرا هر وزنی نیز محاکاتی از حالی است و از این رو مقتضی انفعال در نفوس است. زیرا بعضی از اوزان، موجب طپش ، و برخی موجب وقار است. و خود حروف کلام در شعر محاکات از ایقاع آن احوال می‌نماید.

    ج) به خود کلام مخیل: زیرا که تخیل محاکات است.11

    این سه امر که خواجه عنوان می‌کند، اختلاف انواع شعر‌ها را می‌رساند. مثلا غزل و قصیده از محاکات وزن با هم اختلاف دارند و همین طور قصیده و مثنوی و این تقریبا مشابه تقسیم‌بندی انواع شعری است که ارسطو بر حسب موضوع و طریقه‌ی تقلید انجام می‌دهد.

    شعر نه فقط محاکات امر موجود است، بلکه گاه امری غیر موجود را نیز محاکات می‌کند، مانند هیات استعداد حالی که انتظار و توقع آن می‌رود، یا در هیئت اثری باقی از حالی که گذشته است.12 این سخن نیز همان سخن ارسطو است که می‌گوید: شاعر جهان را بهتر از آنچه که هست نشان می‌دهد یا آن طور که باید باشد. (یعنی این که جهان بر اصول نیست و اصول آن چیزی است که من در شعرم نشان می‌دهم.) این سه امر می‌توانند با همدیگر و یا جدا جدا باشند و غرض از محاکات مطابقت بر یکی از این سه امر است:

    1)مطابقت مجرد از تحسین

    2)مطابقت همراه با تحسین

    3)مطابقت همراه با تقبیح

    مطابقت بدون تحسین، مانند محاکات نقاش از صورتی محسوس، مطابقت همراه با تحسین، مانند محاکات نقاش از صورت فرشته و مطابقت همراه با تقبیح، مانند محاکات نقاش از صورت دیو.

    اما محاکات شعری به وسیله‌ی تحسین و تقبیح مانند مدح و یا هجو در شعر لذیذتر است. «مدح محاکات تحسینی و هجو محاکات تقبیحی است.»13 کسانی که دارای نفس نیکی هستند بیشتر به محاکات تحسینی مایل بوده و نفوس شریر به محاکات تقبیحی بیشتر علاقه دارند. از میان شاعران یونانی «اومیروس»، خیر و فضیلت را محاکات می‌نمود و در این امر بر شعرای آن زمان تقدم داشت.14 خواجه در این جا فقط نقل می‌کند که هومر شاعری یونانی بوده و خیر و فضیلت را محاکات می‌کرده است و ما در تاریخ نداریم که ایلیاد و ادیسه در آن زمان ترجمه شده باشد.

    و اما گفته‌ی خواجه در این جا مبهم است، این کسان که او می‌گوید منظور شعرا هستند یا خوانندگان که تقسیم می‌شوند به کسانی که نفس نیک و شرور دارند.

    خواجه در فصل اول اشاره‌ی کوتاهی به تراژدی و کمدی می‌کند و در این جا هم تقسیم‌بندی محاکات تحسینی و تقبیحی چیزی شبیه به اختلافی است که ارسطو میان کمدی و تراژدی عنوان می‌کند: تراژدی قهرمانان را بهتر از مردم عادی نشان می‌دهد (محاکات تحسینی) و کمدی قهرمانان را بدتر از مردم عادی (محاکات تقبیحی) «علت وجود شعر دو امر است: نخست آن که لذت محاکات را دریابند و دوم آن که در جوهر نفس شعف به تالیف متفق، نهاده شده است و سپس با تذهیب این صناعت آن را از پایین‌ترین مرتبه به بالاترین مرتبه‌ی حسن و نظام که دیگر مرتبه‌ای بالاتر از آن نیست می‌رسانند.» علت وجودی شعر نیز از دیدگاه ارسطو تقریبا به همین صورت است. به نظر می‌رسد که این جمله برداشتی اشتباه از مفهوم کاتارسیس باشد؛ به نظر خواجه نصیر در اینجا به جای مفهوم کاتارسیس هدف شعر در جوامع مسلمان را که همان بهترین کارکرد شعر در دیدگاه افلاطون است را آورده است.

    در این بررسی-با این که خواجه محاکات را در فصل دوم توضیح می‌دهد و تفسیر می‌کند- ابتدا محاکات از دید خواجه را بررسی شد فقط به جهت این که بر طبق فصل‌بندی فن شعر ارسطو کار شود. حال با توجه به این امر مفهوم تراژدی و کمدی از دیدگاه خواجه بررسی می‌شود.



    بررسی مفهوم تراژدی و کمدی

    خواجه درفصل یک تراژدی و کمدی و انواع دیگر شعر یونانی را این گونه تعریف می‌کند: «یونانیان را اغراضی محدود بوده است در شعر و هر یکی را وزنی خاص مناسب. مثلا نوعی بوده است مشتمل بر ذکر خیر و اخیار و تخلص به مدح یکی از آن طایفه که آن را «طراغودیا» خوانده‌‌اند؛ و آن بهترین انواع بوده است. و آن را وزنی به غایت لذیذ بوده. و نوعی دیگر مشتمل بر ذکر شرور و رذایل و هجو کسی. و نوعی مشتمل بر امور حرب و جدال و تهییج و غضب و ضجرت. و نوعی دیگر مشتمل بر امور معاد و تهویل نفوس شریره. و نوعی دیگر مقتضی طرب و فرح. و نوعی دیگر مشتمل بر سیاسات و نوامیس و اخبار ملوک و همچنین انواعی دیگر.»15

    طراغودیا همان تراژدی است و نوع دوم که نامی ‌از آن برده نمی‌شود کمدی است. نوع سوم حماسه است و اما نوع آخر که خواجه آن را مشتمل بر سیاسات و نوامیس و اخبار ملوک عنوان می‌کند که آن «تاریخ» است، که ارسطو آن را شعر نمی‌داند و خواجه در این جا اشتباه کرده است.

    و اما تعریف طراغودیا یا همان تراژدی از زبان ارسطو: تراژدی عبارت است از تقلید یک عمل جدی و کامل که دارای طول معینی باشد، سخن در هر قسمت آن به وسیله‌ایی مطبوع و دلنشین شود، تقلید به صورت روایت نباشد و در صحنه‌ی نمایش به عمل درآید و وقایع باید حس رحم و ترس را برانگیزد تا تزکیه‌ی این عواطف را موجب گردد.» با مقایسه‌ی این دو تعریف مشخص می‌شود که خواجه تا چه حد از منظور ارسطو دور بوده است، بی‌تعارف بگوییم هر چه را که می‌فهمیده است شرح گفته و هر چه را که نمی‌فهمیده و درک نمی‌کرده از آن گذر کرده است. ما در منابع تاریخی چیزی به نام تئاتر (نمایش را نمی‌گویم زیرا که این دو را دانشمندان این فن از همدیگر متمایز می‌دانند) در ایران نداریم و خواجه نیز به دلیل عدم آشنایی با تئاتر، این گونه فن شعر را شرح کرده است. خواجه گمان می‌کند که تراژدی فقط نوعی قالب شعری است (به مانند مثنوی) و آن را بهترین قالب شعر در یونان می‌داند.16 و کاری به این ندارد که چرا ارسطو می‌گوید که تراژدی باید در صحنه‌ی نمایش به عمل در آید و تقلید به صورت روایت نباشد و همین طور باعث کاتارسیس شود. (در اساس الاقتباس جمله‌ای که در شرح مفهوم کاتارسیس باشد نداریم). در مورد کمدی هم ما با همین مشکلات روبه‌رو هستیم و اینکه خواجه حتی اسمی ‌هم از کمدی نمی‌برد.

    خواجه در دنباله‌ی بحث از محاکات و بعد از اینکه توصیف هومر را می‌کند مثالی می‌زند: «شحنه‌ی مستهزی محاکات سه چیز می‌کند: یکی قبح آن کس که به او استهزا کند. دوم محاکات ایذاء و آزار آن کس از طریق اصرار او به کم مبالاتی. و سوم محاکات بی‌غمی. اما شحنه‌ایی که غضبناک باشد، اذیت، غم و ترس افراد مورد غضب را محاکات می‌نماید.» به نظر منظور از شحنه‌ی مستهزی بازیگر کمدی است. این جمله به نظر از عجیب‌ترین و تاریک‌ترین و مبهم‌ترین جملاتی است که خواجه در بوطیقا به کار برده است؛ البته این مثال‌ها برای فهم و درک بهتر مبحث محاکات است؛ ولی آیا واقعا این جملات مفهوم بوده است؟ آیا در آن زمان و جامعه نمایش‌هایی بوده که خواجه این مثال‌ها را آورده است؟ نمی‌دانیم ولی این را می‌دانیم که این جملات ما به ازایی در فن شعر ندارد. خواجه می‌گوید که بازیگر کمدی و بازیگر (نمی‌شود گفت تراژدی ولی چاره‌ای نیست) به ‌این امور محاکات می‌کنند.

    فصل سوم و پایانی بوطیقای خواجه نصیر به صنایع بیان و بدیع اختصاص دارد، که با ذکر یک مثال به این مبحث خاتمه داده می‌شود.

    در باب مبالغه: کلا عقاید ارسطو در این مبحث در نظر علمای بلاغت اسلامی ‌اثر مستقیم گذاشته است و بسیاری از علما آن را نپسندیده‌‌اند و آن را راه و رسم یونانیان می‌دانند و البته بسیاری نیز آن را در زمره‌ی هنر شاعری قرار داده‌‌اند. خواجه از اغراق به خرافات تعبیر می‌کند و می‌گوید: آنچه مشتمل بر عدول از ممکنات به محال، آن را خرافات خوانند و باشد که مستملح‌تر شمرند و بدین سبب گفته‌‌اند: احسن الشعر اکذبه.17 و ارسطو اعتقاد دارد که شاعر می‌تواند چیزهایی را که در عالم واقع موجود نیستند را موضوع قرار دهد ولی مشروط بر این که با رای و عقیده‌ی عموم مبتنی باشد.

    در این مبحث به طور خلاصه سعی شد که مقایسه‌ای بین آرا ارسطو و خواجه نصیر صورت گیرد و مواردی را که خواجه از منظور ارسطو دور بوده است به طور واضح نشان داده شود و همچنین آرا شخص خواجه تبیین شود.



    * به مقاله‌ی فن شعر در جوامع اسلامی رجوع شود

    1) ارسطو- هنر شاعری (بوطیقا)- ترجمه‌ی فتح‌الله مجتبایی- بنگاه نشر اندیشه- تهران 1337- ص 42

    2) طوسی خواجه نصیر- اساس الاقتباس- بازنگاری دکتر مصطفی بروجردی- سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی- تهران 1380- ص 655

    3) شفیعی کدکنی محمدرضا- صور خیال در شعر فارسی- انتشارات آگه- چ نهم 1383- ص 28

    4) طوسی خواجه نصیر- اساس الاقتباس-همان

    5) انوار عبدالله- تعلیقه بر اساس الاقتباس خواجه نصیر- ج دوم متن تعلیقه - نشر مرکز- تهران 1375- ص 361

    6) دیچز دیوید- شیوه‌های نقدادبی- ترجمه‌ی م.صدقیانی و غ.ح یوسفی- انتشارت علمی- چ دوم- تهران 1369 – ص 56 و 57

    7) اندرتون هربرت- آشنایی با منطق ریاضی- ترجمه‌ی غلامرضا برادران خسرو شاهی و محمد رجبی طرخورانی- مرکز نشر دانشگاهی- چاپ دوم 1378- ص 12

    8) ضیف شوقی- تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)- علی رضا ذکاوتی قراگزلو- انتشارات امیر کبیر- چاپ سوم 1381- ص 190

    9) ابن قتیبه- مقدمه‌ی الشعر و الشعرا- ترجمه‌ی آ. آذرنوش-انتشارات امیر کبیر- 1363- ص 34

    10) طوسی خواجه نصیر- اساس الاقتباس- بازنگاری دکتر مصطفی بروجردی- سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی- تهران 1380- ص 660

    11) همان

    12) همان ص 661

    13) انوار عبدالله- تعلیقه بر اساس الاقتباس خواجه نصیر- همان ص 364

    14) طوسی خواجه نصیر- اساس الاقتباس- همان ص 662

    15) انوار عبدالله- تعلیقه بر اساس الاقتباس خواجه نصیر- ج دوم متن اساس الاقتباس - نشر مرکز- تهران 1375- ص 425

    16) دکتر دینانی اعتقاد دارد که چرا ما مدام به دنبال این هستیم که برای خودمان تراژدی بتراشیم. اگر در یونان باستان تراژدی و یا کمدی به وجود می‌آید و نضج می‌گیرد دلیلش را باید در شرایط جامعه‌ی آن روز یونان جستجو کرد، در ایران ما هم بنا بر شرایط خودمان تراژدی را به گونه‌ایی دیگر داریم مثلا چه دلیلی دارد که ما مصیبت‌نامه را تراژدی نمی‌گوییم و یا مثلا چند داستان در شاهنامه را. حقیر توصیه می‌کنم به خواندن مقاله‌ی «فردوسی استاد تراژدی» از دکتر محمود صناعی. این مقاله در مجموعه‌ی مقاله‌ایی با نام «که از باد و باران» به کوشش محمود امامی در سال 1368 و در انتشارات حافظ به مناسبت دهه‌ی جهانی توسعه‌ی فرهنگی یونسکو به چاپ رسیده است. در این مقاله آمده است: درست است که طبق تعریف ارسطو تراژدی نوعی نمایشنامه است و شعر فردوسی شعر نقلی، ولی اگر معنی و ماهیت نمایشنامه را در نظر بگیریم متوجه خواهیم شد که داستان فریدون و سه پسر، داستان کیخسرو، داستان فرود و داستان رستم و سهراب و از همه بزرگتر داستان رستم و اسفندیار، تراژدی به صورت عالی‌ترین نوع آن است و استاد بزرگ طوس از این لحاظ همپایه ی سوفوکلس – اوریپیدس و شکسپیر است.

    17) شفیعی کدکنی محمدرضا- صور خیال در شعر فارسی- انتشارات آگه- چ نهم 1383- ص 132

    valselit

  2. #62
    آخر فروم باز Rahe Kavir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    تواغوش يار
    پست ها
    1,509

    پيش فرض

    تاثير غرب در ادبيات نوين عرب

    أشنائی وارتباط غرب با انديشه های ادبی عرب سابقه ای ديرينه دارد به دوران پيش از اسلام باز می گردد.ولی اين ارتباط تا اواخر قرن نخست اسلام ( قرن هفتم ميلادی) چندان محسوس وگسترده نيست.در واقع اوج اين ارتباط در دوران مامون, خليفه عباسی ودر بیت الحکمه بغداد بوده است. اين بيت الحکمه مرکز علمی بوده که خليفه به أن توجه فراوان داشت واموال زيادی را نيز برای آن هزينه می کرد. مهم ترين کارهای فرهنگی آن بود که مهم ترين رسالت اين مرکز ترجمۀ علوم فلسفه يونان وديگر کشورها بود وآثار فراوانی در موضوعات پزشکی, رياضيات, علوم طبيعی, فلسفه در اين مرکز ترجمه شد وعئه ای به مطالعه وشرح وتوضيح اين کتابها گماشته شدند که به مرور زمان آن را گسترش داده ودر تهيه کتابها ی که زيربنای تحقيق وتدريس در دانشگاه های قرون وسطی شد کوتاهی نکردند. در اينجا مقصود ما به پرداختن تاريخ اين جنبش علمی وتبادل فرهنگی ميان شرق وغرب که از قديم مطرح بوده ودر کتابهای فراوانی نيز پيرامون آن نوشته شده, نيست. بلکه می خواهيم نظری بيفگنيم بر اين ديدگاه که غرب با همه توجهی که به علوم يونان وديگر تمدنها داشت ولی تحت تأثير هنر وادبيات آنان قرار نگرفت. ازاينروادبيات عرب جدا ومستقل از تأثيرات محيط خارج باقی ماند. يکی از نويسندگان معروف معاصر در اين باره می گويد: " اگر اراده خداوند بر اين تعلق می گرفت که ادبيات ما راه کمال را بپويد, به مترجمان عصر مأمون الهام می کرد که آثار ادبی مغرب زمين مانند شعر, قصه, داستانهای کوتا وداستانهای حماسی را از زبان يونانی ولاتين به زبان عربی انتقال دهند, چنانکه علم وحکمت آنان را انتقال دادند." بی توجهی قدمای زبانی عربی به ادبيات يونان خود معلول علتهای مختلفی بوده است. از جمله علتهای زبانی, دينی واجتماعی, در اين جا از شرح وتبيين اين مسأله نيز صرف نظر کرده, به موضوع اصل خود يعنی _ نهضت جديدی عربی_ می پردازيم وميزان ارتباط آن با تمدن غرب وتأثير پذيری از آن را بر رسی می کنيم.بی ترديد بر خورد ملتها با همديگر افقهای تازه ای را فراروی افکار وانديشه های آنان قرار داده وموجب گسترش دامنه خيال آنان می گردد. مسلمانان نيز هنگامی که بر اثر فتوحات پارا از جزيره العرب بيرون گذاشته وبا تمدنهای ديگری بر خورد کردند از حالت خود به يک حالت ديگری پيوستند واز نظر اجتماعی وفکری متحول گرديدند وگامهای بلندی را در راه پيشرفت وتکامل بر داشتند, اين حالت در ساير ملت ها نيز صادق است. مانند بر خورد قبايل المان با روميان در جنگ با امپراطوری روم وبر خورد صليبيان با مشرق زمين در جنگ های صليبی در طول تاريخ نمونه های فراوانی برای اين پأيده که به قانونی کل وتخلف نا پذير شباهت دارد می توان يافت, از اوايل قرن گذشته ادبيات جديد عربی آشناشده واز اين طريق افقهای تازه ای را فتح کند اين کار عمدتاً از دوراه انجام پذيرفت نخست از راه ترجمه وانتقال تجاربفکری غرب به زبان عربی وديگر از راه اطلاع مستقيم از علوم ومعارفی که به زبانهای اروپايی ميسر شده است.نخستين آثاری که به زبان عربی ترجمه شد, مطالب علمی وفنی در موضوعات پزشکی ورياضيات وعلوم طبيعی وعلم نجوم بود.البته توجه امرا وخلفا نيز به گسترش جنبش ترجمه كمك كرد چنانكه در زمان عباسيان در اثر مساعي مامون در ايجاد دارالترجمه نهضت علمي پايه ريزي شد كه در آن كتابهاي زيادي از يوناني وهندي و ايراني به زبان عربي ترجمه گرديد . ونيز از عواملي كه سبب توجه خلفا به علم طب ونجوم شد عامل تنجيم را با يد ذكر كرد سلاطين مبالغ زيادی براي ايجاد رصد خانه ها و ساختن ابزار دقيق نجومي قرار ميدادند وانتظار پيشگو يي هاي اختر شناسي داشتند . ونخستين بار أدبای مصر وشام در زمان محمد علی پاشای کبير وسپس در دوران نوه اش شاه اسماعيل پاشا به اين کار همت گماشتند وپيشاپيش همه رفاعه الطهاوی ( متوفی سال 1872) بود. از بزرگان اين عصر می توان از محمد عمر التنوسی نام برد که فرهنگ اصطلاحات پزشکی و پزشکان را تدوين کرد. علاوه بر اين بسياری از دانشمندان دو قرن اخير دست به ترجمه زدند که شرح مفصل آن در کتابهای مربوطه آمده است. گفته می شود تنها انتشارات بولاق, در فاصله ميان سالهای ( 1822 تا 1842) بالغ بر (243) عنوان کتاب از زبانها اروپائی به زبان عربی منتشر ساخته است.همچنين دانش آموزان مدرسه زبانهای خارجی به رياست رفاعه الطهطاوی قريب دو هزار کتاب به زبانی عربی وترکی ترجمه کرده اند.

    با توجه به اين مقدمات وبا مروری به نهضت ترجمه در دوران محمد علی پاشا چنين بر می آيد که در اين دوران تنها کتب علمی به زبانی عربی ترجمه شده ومسايل سياسی وحکومتی حتی تا اوايل عصر اسماعيل پاشا به زبان ترکی بوده است. نهضت ترجمه در دوران اسماعيل پاشا سرعت گرفت ودر فاصله ميان سالهای(1880) تا 1899) شکوفاشد. اما در ساير کشورها, از بيروت به عنوان مهمترين مرکز انتقال علوم غربی به زبان عربی می توان نام برد. در سال 1866 دانشگاه امريکايی بيروت تأسيس شد ودر آغاز دروس پزشکی وديگر علوم غربی به زبان عربی تدريس می شد نا چار استادان ودر صدر, آن ونديک, رتبات وبست آثاری را به زبان عربی ترجمه کردند واستادان ساير دانشگاه ها ومراکز آموزشی نيز همين رويه را در پيش گرفتند.در نتيجه نهضت ترجمه فعال گرديد تا حدی که به مرور در تدريس علوم, زبان عربی کنار گذاشته شد واستادان ودانشجويان مستقيما به منابع فرهنگی مراجعه می کردند.نظير همين جريان در مصر نيز پس از انتقال آن توسط نيروهای فرانسوی اتفاق افتاد. کار ترجمه همچنان ادامه داشت, زيرا نويسندگان وروزنامه نويسان با اين کار تقاضای مردم را که بشدت تشنه معارف نو بودند پاسخ می دادن.از جمله قديم ترين مجلات که اقدام به اين کار نمود مجله المقطف بود که در سال ( 1876) در بيروت منتشر شد وسپس در سال ( 1879) به مصر منتقل گرديد , اين مجله حلقه اتصال ميان شرق وغرب بود علاوه براين دها مجله ديگر نيز در اين امر فرهنگی سهيم بودند. آنچه در مورد ترجمه بيان شد عموما به متون نر مربوط است طبيعی است که ترجمه متون نرپيش از شعر مورد توجه مترجمان قرار گيرد. مشکلاتی که به سر راه ترجمه شعر وجود دارد موجب شد که به آن توجۀ چندان نشود. وبا اين حال برخی از ادباء اين رنج را به خود همواره ساخته وبسياری از سروده های زيبای اروپائی را به عربی ترجمه کرده اند. بيشترين کار در اين زمينه در فاصله ميان دو جنگ جهانی اول ودوم يعنی دوران تسلط اروپا بر کشور های اسلامی انجام پزيرفت ودر اين دوران بسياری از آثار انگليسی وفرانسوی به زبان عربی ترجمه شد هر چند بر شمردن همه اين مطالب به ويژه آنچه در دو کشور مصر ولبنان که همچنان از مهمترين مراکز تبادل فرهنگی ميان غرب وکشورهی عربی به حساب می روند.در حقيقت،مسلمين مؤسسين واقعى كتابخانه‏هاى عظيم عمومى در عالم‏ بوده‏اند نيكوكارانشان در تاسيس و وقف كردن كتابخانه‏هاى عام المنفعه‏ مكرر با يكديگر رقابتمى‏كرده‏اند.

    هوامش:
    نهضت علمى مسلمانان
    آمادگى مسلمين براى اخذ و نشر علوم،و احاديثى كه از پيغمبر صلى الله علْه وسلم در تشويق‏به دانشطلبى نقل مى‏شد،بعلاوه وجود اسباب و موجبات ديگر،شروع‏يك نهضت علمى را در قلمرواسلام سبب شد.ترجمه و نقل علوم يونانى‏قدم اول بود در حصول اين نهضت كه بعضىاروپائيان آن خوانده‏اند. و تا حدى همان‏بود كه اسلام را در قياس بااروپا يكچند مشعلدار دانش و معرفت‏جهانى كرد.اين كار هم بوسيله اهل ذمه-خاصه نصاراويهود انجام شد كه بر خلاف اعراب به اقتضاى معيشت و تربيت‏با السنه ديگرآشنابودند.فلسفه يونانى بيشتر به اهتمام سريانيها به عربى نقل شد.ازآنكه فلسفه يونانىكه از كليساى ملكائى رانده مى‏شد نزد يعقوبيها ونسطوريها پناه مى‏يافت.قبل از اسلامهم شهر ادسا كه همان الرها باشداز مراكز مهم تعليم فلسفه يونانى بشمار مى‏آمد و درآنجا كتابهايى ازيونانى به سريانى نقل كرده بودند.بهر حال،در زمان مامونعباسى-وشايد اندكى قبل از آن نيز-شروع كردند به نقل و ترجمه اين كتابهاى‏سريانى بهعربى.بيت الحكمه مامون كه نوعى آكادمى و دار الترجمه بشمار مى‏آمد با كتابخانه مفصلو رصد خانه‏يى كه داشت در نقل علوم‏يونانى نقش قابل ملاحظه‏يى ايفا كرد.اعضاء اينآكادمى بيشترسريانيها بودند كه عربى و يونانى مى‏دانستند.حنين بن اسحق كه گوينددربيزانس لغت‏يونانى آموخته بود در راس اين بيت الحكمه اهتمام بسياردر كار نقل وترجمه داشت. آشنايى مسلمين با علم و با مباحث مربوط به كلام در واقع از عهداموى نشات و اساسگرفت و اين عهد بود كه در طى آن،در عراق و شام‏و مصر،كسانى كه با علم و فلسفه يونانو هند و ايران آشنايى داشتند به‏اسلام گرويدند و يا به خدمت‏خلفاء و حكام مسلمان درآمدند.پيش از آن‏بسبب اشتغال به فتوحات كه تمام همتها بدان مصروف بود جز به قرآنوحديث و آنچه از لغت و شعر و ادب و قصص انبياء و تاريخ كه براى فهم‏آن لازم بودنمى‏پرداختند.قرآن و حديث در واقع دو سرچشمه بزرگ اصلى بود براى دين و شريعت.هم فقهازين دو منشا عظيم برخوردار بود هم عقيده كه‏خود از عهد خلفاء راشدين دستخوشبحرانها و اختلافات بزرگ مانندمقالات خوارج و قدريه و مرجئه شده بود.اما از اوايلعهد عباسى علم وفلسفه نشات واقعى يافت و در پى آن در همه احوال مسلمين تحولپديدآمد:اصول پيدا شد و كار اثبات احكام فقه را براساس علمى نهاد.كلام پديدآمد ومجادلات راجع به عقايد را تحت نظارت منطق و استدلال قرارداد.نقل علوم يونانى،هندى،وايرانى هم در تمام قلمرو فكر و معرفت‏بر روى مسلمين آفاق تازه گشود.درست است كهمسلمين وسيله شدندبراى نقل آثار حكمت و معرفت‏باستانى به دنياى عرب اما نقل هم‏فىنفسه كار كم اهميتى نيست.بعلاوه اشتباه صرف است اگر كسى سهم‏مسلمين را به همين نقلو ترجمه منحصر كند زيرا علماء اسلام، چنانكه‏مكرر گفته آمد،از خود نيز چيزهايىبسيار بر مواريث هند و يونان و فرس‏افزودند.بهر حال،چنانكه البته بدرستى انتظارمى‏رفت اين نقلها وترجمه‏ها راه تحقيق و ابتكار را بر مسلمين گشود. البته مسلمين به ترجمه شعر و درام يونانى علاقه‏يى نشان ندادند نه‏فقط بدانسببكه شعر و درام يونانى با اساطير و عقايد قوم مخلوط بود ونمى‏توانست مورد توجه اهلاسلام باشد،بلكه نيز بدانجهت كه هدف‏از تعلم آن بلاغت‏يونانى بود كه با وجود بلاغتقرآن نزد مسلمين طالب‏نداشت.در واقع،اگر فن شعر ارسطو نزد مسلمين زياده پيچيده و تاحدى‏نامفهوم ماند و اگر كتب افلاطون نيز بين آنها انتشار زيادى نيافت‏سببش همين بىتوجهى آنها بود به نقل و ترجمه شعر و درام.با اينهمه،شواهدى هست كه حاكى است از نقليا تلخيص ايلياد هوميروس وبعضى حكايات و اشعار يونانى.همچنين وقتى مسلمين از كلماتذهبيه‏فيثاغورس يا نظاير آن صحبت مى‏كنند به نظر مى‏آيد از ادب يونانى نيزآنچه رابا ذوق خويش زياده بيگانه نمى‏يافته‏اند ترجمه مى‏كرده‏اند. اما ازمعارف و علوم قديم آنچه به عربى نقل مى‏شد منحصر به‏كتب يونانى نبود.مسلمانان حتىدر عهد اموى از ربيت‏يافتگان‏جنديشاپور،ف وايد علمى جستند.از آغاز ظهور اسلام-و چندىپيش ازآن-جنديشاپور مركز معارف فرس و هند هم بود.علماء،خاصه اطباءجنديشابور،دردربار امويان دمشق مورد توجه و استقبال بودند.يك‏يهودى ايرانى،نامش ماسرجويه،ازربيت‏يافتگان همين مكتب،ظاهرااولين كس بود كه چيزى از علوم يونانى را به عربى نقلكرد. درجنديشاپور از قرار معلوم ميراث فرهنگ هند نيز مورد توجه بود.از تاثيرهمينميراث هند و فرس است كه هنوز دو كتاب مهم موجب رونق و شهرت ادب عربى و فارسىاست:الف ليل و كليله و دمنه.اصل كليه يا قسمت‏عمده آن البته هنديست و در باب الفليل و منشا آن جاى بحث است.
    اما خواه از داستان يهودى استر گرفته شده باشد و خواه با نام و سرگذشت‏هماى چهرآزاد، ملكه قديم ايران مربوط باشد قسمت عمده آن رنگ‏اسلامى دارد،و رنگ عربى) آثار علمى هم خاصه در منطق و حكمت عملى و حتى نجوم ازپهلوى به عربى نقلشده است و نام عبد الله بن مقفع و نوبخت و على بن زياد،از مترجمان اين دوره كهچيزهايى از پهلوى نقل كرده‏اند، معروفست.

    منبع: مجله أمة
    وتاريخ اسلام ابراهيم حسن ابراهيم دار الجيل بيروت
    سايت ساز مان ارتباطات اسلامي
    سايت اعجاز علمي

  3. #63
    آخر فروم باز Rahe Kavir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    تواغوش يار
    پست ها
    1,509

    پيش فرض ادبيات داستاني ايران

    روند تحول ادبيات معاصر ايران ، بارها ، به علتهاي گوناگون اجتماعي – فرهنگي ، قطع شده و پس از يك دوره فترت با ديگر با حركتي تازه آغاز شده است . براي ارائه گزارشي به هم پيوسته از اين تاريخ گسسته صد ساله ، نويسندگان را در سه نسل مي توان دسته بندي كرد : پيشگامان ، نسل ميانه ، نوخيزان ، آنچه ادبيات هر نسل را متفاوت با ادبيات نسل پيش مي كند تغيير نحوه نگاه به زندگي و طرز تلقي از وظيفه ادبيات است . رد اين تغييرات را مي توان در رمانها و مجموعه داستانهاي يك قرن اخير از 1274 توا 1377 ش دنبال كرد .
    پيشگامان : از 1274 توا 1320 ش
    از قصه هاي منظوم ادبيات متقدم از قبيل شاهنامه فردوسي و مثنوي مولوي كه بگذريم ، داستانهاي منثور فراواني داشته ايم : از سمك عيار توا امير ارسلان . اما برخلاف حكايت كوتاه كه جايگاه والايي در سنت ادبي ايران داشت ، اين داستانها ي بلند هيچ گاه جدي گرفته نشدند و در حاشيه نظام ادبي مسلط ماندند و به ندرت به درجه "ادبي بودن" رسيدند . اما تاثير آنها را ، به هنگام دگرديسي حكايت بلند و سنتي ايراني به رمان اروپايي احساس مي كنيم.نخستين رمان نويسان ايراني از نظر شكل بخشيدن به حوادث رمان حول محور « سفر » و شيوه شخصيت پردازي از داستانها ي بلند منثور تاثير پذيرفته اند . آثاري كه اينان نوشتند ثمره برخورد تجدد با جامعه اي سنتي است ؛ برخوردي كه موجد بحران نظام سياسي و اجتماعي مي شود و شكل گرفتن روشنفكراني را در پي دارد كه ضوابط جديدي براي اصلاح جامعه پيشنهاد مي كنند . در درون اين تحولات اجتماعي و سياسي است كه « شكلهاي جديد ادبي و در درجه اول رمان رشد مي كنند » . « رمان زاده بحراني است كه بين شكلهاي خلق شده براي دنيايي در شرف فروپاشي و نابودي ، و شكلهاي تازه اي كه پاسخگوي وضع جديدند » پديد مي آيد .
    اما مهم ترين عواملي كه زمينه هاي مادي پيدايش رمان فارسي را فراهم آورد صنعت چاپ و مطبوعات بود . رجال اصلاح طلبي مانند عباس ميرزا قاجار پس از شكست ايرانيان در جنگ با روسها به خود آمدند و دريافتند كه آينده كشور بستگي به دست يابي به علوم جديد دارد . به همين منظور محصلاتي به فرهنگ اعزام شدند . آنان در بازگشت به ميهن ماشينهاي چاپ را به ارمغان آوردند و اماكن پيدايش روزنامه ها و كتابها را فراهم ساختند . همچنين با ترجمه متون علمي تاريخي و ادبي ، دريچه تازه اي روبه جهان گشودند و دسترسي به متون تازه و شناخت فرهنگ غرب را آسان كردند .
    چاپ با تكثير آثار آنها از انحصار اشراف در آورد و به ميان مردم برد . اما مهم ترين خدمت آن را بايد در پيدايش مطبوعات دانست . مطبوعات ، با ساده كردن نثر در دگرگون سازي مفهوم ادبيات تاثير گذاردند و به شكل گيري تفكر انتقادي ياري كردند . نشرياتي چون اختر ( چاپ استانبول ) و حبل المتين ( چاپ كلكته ) هم پايگاه و تكيه گاه نويسندگان نخستين متون داستاني جديد فارسي بودند و هم محلي براي تجربه كردن شيوه هاي تازه نگارش نويسنگاني چون دهخدا و جمال زاده نيز با نوشتن براي مطبوعات كار ادبي خود را آغاز كردند .
    مطبوعات نثر را ساده و آماده به كار گرفته شدن در توصيفها و مكالمات كردند و مترجمان شكل تازه رمان را در معرض ديد ايرانيان قرار دادند .
    بحث رمان نويسي در ايران اول بار به سال 1250 ش در نامه ميرزا فتحعلي آخوندزاده به ميرزا آقا تبريزي مطرح شد . او « فن رمان را متضمن فوايد ملت و مرغوب طبايع خوانندگان » دانسته بود و به دو ويژگي رمان ، آموزندگي و سرگرم كنندگي ، اشاره كرده بود آن گاه مترجمان نخستين رمانهاي اروپايي در عصر قاجار در مقدمه هايي كه بر ترجمه هاي خود نوشتند ، كوشيدند تا با تعريف نوع ادبي جديد رمامن آن را به نظام ادبي ايران وارد كنند . ترجمه داستان تاريخي – انتقادي آخوندزاده ( 1191 – 1257 ش ) موسوم به ستارگان فريب خورده حكايت يوسف شاه در 1253 ش فارسي منتشر شد . نويسنده از وراي داستاني كه در عصر صفوي رخ مي دهد ، خرافه پرستي ، بي قانوني و ستم چيره بر ايران عصر قاجار را توصيف مي كند و راه چاره را در تشكيل « مجلس مشورتي » ازدانايان ملت مي داند.
    اما هنوز شرايط براي آفرينش اين نحوه بيان جديد ادبي ايران فراهم نشده بود و رمان در حد يك انديشه وجود داشت. دو دهه گذشت ، تا اينكه در 1274 ش حاج زين العابدين مراغه اي ( 1218 – 1290 ش ) تاجر مشروطه خواه مقيم استانبول نخستين شبه رمان فارسي را با نام سياحتنامه ابراهيم بيك نوشت . تجسم واقع گرايانه زندگي ايرانيان ميهن پرستي عميق و انتقاد از همه جوانب جامعه ايراني ، جلد اول اين رمان سه جلدي را به صورت نمونه گويايي از واقع گرايي پرشور در دوره مشروطه در آورده است .
    مراغه اي نوع ادبي متعارف زمانه سفرنامه نويسي را به صورتي تخيلي براي بيان نظريات اجتماعي – سياسي خود به كار گرفت . در پي او عبدالرحيم طالبوف ( 1213 – 1289 ش ) در مسالك المحسنين ( 1284 ش ) و ميرزا حبيب اصفهاني ( 1251 – 1311 ق ) در ترجمه آزاد و خلاق خود از سرگذشت حاجي بابا ( 1284 ش ) اثر جيمز موريه (1780 – 1849 م ) نيز از نوع ادبي سفرنامه اي بهره گرفتند . ساخت سفرنامه اي شيوه مناسبي براي نشان دادن خصلتهاي
    « شخصيت دوران » به شمار مي آيد ؛ قهرمان داستان از عزلت به در مي آيد و بازگشت و گذار در پهنه جامعه نابهنجاريها را مي بيند و با مقايسه آنها با نظام زندگي ممالك پيشرفته لزوم تغيير آنها را گوشزد مي كند .
    نويسندگان عصر مشروطه بيشتر به نقش اجتماعي ادبيات توجه داشتند و براي ساختار ادبي و زيبايي شناسي رمان اعتباري قائل نبودند . داستانهايشان به اقتضاي شرايط انقلابي بيشتر از آنكه جنبه تخيلي داشته باشد نقد اجتماعي و خطابه در مدح عدالت و آزادي بود .
    رمان فارسي حول درگيري قهرمان با نظام حاكم برجامعه شكل مي گيرد و اين ويژگي عصري است كه طبقه متوسط از وضع خود آگاه مي شود ، مفهوم ملت اهميت مي يابد و به فردين انسانها توجه مي شود . رمان در زمانه ورود فرد عادي به عرصه رويدادهاي تاريخي و معني يافتن هستي او يكي از مهم ترين گونه هاي ادبي را تشكيل مي دهد . « بنياد زيبايي شناسي جامعه ما با اين تحول به كلي زير وروشده است ؛ يعني از آن زيبا شناسي محدود و محلي كه روبه گذشته ها و حفظ سنتها داشت به زيبايي شناسي جهاني و نامحدود كه رو به جهان آينده ورويداهاي غير مترقبه وناشناخته دارد تغيير ماهيت داده است » در سالهاي پس از مشروطيت شاهد پيدايش رمان تاريخي رمان اجتماعي و داستان كوتاه هستيم .
    رمان تاريخي نوع مطرح ادبي سالهاي شكست انقلاب مشروطه و جستجوي منجيهاي پرقدرت براي برقراري امنيت اجتماعي است نويسنده رويگردان از ناملايمات زمانه عظمت را در شكوه برباد رفته ايران باستان جستجو مي كند . رمان تاريخي ريشه در كار فكري كساني دارد كه در مسير جريان به خود آيي ناشي از انقلاب مشروطه در جهت كشف تاريخ ملي كوشيدند . از جمله اين كسان ميرزا آقا خان كرماني ( 1270 – 1314 ق ) است كه تاريخ ايران باستان را با نام آيينه سكندري ( 1285 ش ) نوشت . كوششهاي مترجمان رمانهاي اروپايي مانند محمد طاهر ميرزا مترجم رمانهاي الكساندر دوما را نيز نبايد ناديده گرفت . « ترجمه بعضي از اين گونه رمانها رشته تازه اي از ادبيات تاريخي اروپا را شناساند و اتفاقا ًَ با مذاق مردم ما خوب جور در مي آمد » نويسندگان رمانهاي تاريخي در بند افسانه هاي تاريخي و ادبيات گذشته بودند و به جاي تصوير واقع گرايانه يك دوره مشخص از تاريخ به عنوان زمينه ماجراهاي مهيج عشقي ورزمي استفاده مي كردند . نخستين رمان از اين نوع را محمد باقر ميرزا خسروي ( 1226 – 1298 ش ) با نام شمس و طغرا ( 1287 ش ) در سه جلد درباره هجوم مغولان به ايران نوشت موسي نثري ( 1260 – 1332 ش ) در رمان عشق و سلطنت ( 1295 ش ) به فتوحات كوروش پرداخت . ميرزا حسن خان بديع ( 1251 – 1316 ش ) نيز سرگذشت كوروش را دسمايه رماني با نام داستان باستان ( 1299 ش ) كرد . ميرزا عبدالحسين صنعتي زاده كرماني ( 1275 – 1352 ش ) رمان دامگستران يا انتقامخواهان مزدك ( 1299 و 1304 ش ) را درباره آخرين سالهاي سلطنت ساسانيان و درگيريهاي آنان با مزدكيان و اعراب نوشت . از ديگر آثار او ماني نقاش ( 1305 ش ) و سلحشور ( 1312 ش ) است . حيدر علي كمالي ( 1248 – 1315 ش ) رمانهاي موجوزتر و رمانتيك تري نوشت . او در مظالم تركان خاتون ( 1306 ش ) حمله مغول به ايران را تصوير كرد و در لازيكا (1310 ش ) توصيفي به فارسي سره از جنگهاي ايرانيان و روميان ارائه داد . در ميان نويسندگان رمانهاي تاريخي كار علي اصغر رحيم زاده صفوي ( 1273 – 1338 ش ) به سبب وارد كردن نوعي افسانه علمي در رمان تاريخي قابل ذكر است : شهربانو ( 1310 ش ) نادرشاه ( 1310 ش ) محمد حسين ركن زاده ( 1278 – 1352 ش ) در دليران تنگستاني ( 1310 ش ) به مضموني معاصر پرداخت و مبارزات مردم جنوب با استعمارگران انگليسي را وصف كرد .
    گرايشهاي ملي گرايانه كه از حمايت حكومت رضاشاه نيز برخوردار بود ، آن چنان گسترشي يافت كه حتي نويسندگاني از قبيل صادق هدايت و بزرگ علوي را نيز به نوشتن داستانهاي تاريخي ترغيب كرد . از ديگر رمانهاي تاريخي اين دوره مي توان به آثار زير اشاره كرد : پهلوان زند ( 1312 ش ) نوشته علي شيراز پورپرتو معروف به شين پرتو ( 1286 – 1376 ش ) عشق و ادب ( 1313 ش ) ، اثر ميرزا محمد علي خان آزاد ( 1258 – 1324 ش ) ، يعقوب ليث ( 1315 ش ) ، به قلم يحيي قريب ، پيامبر ( 1316 ش ) ، اثر زين العابدين رهنما ( 1272 – 1368 ش ) آشيانه عقاب ( 1318 ش ) ، نوشته زين العبدين مؤتمن ( متولد 1293 ش )
    رمان اجتماعي : نوع ادبي ديگري كه سالهاي 1300 ش پديد آمد رمان اجتماعي است . اين نوع رمان از نظر ساختار تفاوت چنداني با رمان تاريخي ندارد و تنها به دليل پرداختن به ماجراها و شخصيتهاي معاصر از آنها متمايز مي شود . شخصيتهاي معاصري از قبيل كارمندان و زنان بر صحنه ظاهر مي شوند و ماجراهاي غم انگيزي را از سر مي گذارنند كه نشانه اي از دشوارييهاي زندگي شهري در آستانه ورود جامعه به « روزگار نو » است . رمان تهران مخوف ( 1303 ش ) نوشته مرتضي مشفق كاظمي ( 1281 – 1356 ش ) ، اثري راهگشا در اين زمينه بود . نويسنده ، ضمن بازگويي داستان عشق ناكام پسري فقير به دختري اشرافي ( تصويرهاي روشني از وضع محلات ، قهوه خانه ها ، شيره گشتخانه ها ، اماكن فساد ، راهها و چاپارخانه هاي عرض راه ، مسافرت با گاري و درشكه و واگن شهري ، لباسها و انديشه ها در دوران كودتاي 1299 ش به دست مي دهد ) .
    مشفق كاظمي ، كه از پايه گذاران انجمن تجددخواه « ايران جوان » ( 1301 ش ) بود ، توجه خاصي به وضع اسفناك زنان از طريق تصوير كردن روسي خانه ها ، نشان داد . نويسندگان متعددي از سبك ادبي و شيوه برخورد او با « مسئله زن » تقليد كردند كه از ميان آنان كار احمد علي خداداده تيموري در رمانهاي روز سياه كارگر ( 1305 ش ) و روز سياه رعيت ( 1306 ش ) ارزش بيشتري دارد . او كوشيد تا بر اساس مشاهدات خويش ، و نه الگو برداري از رمانهاي احساساتي ، تصويري عيني از زندگي زنان روستايي و شهرستاني ، در سالهاي جابه جايي حكومت قاجار به حكومت پهلوي ، ارائه كند . عباس خليلي ( 1272 – 1350 ش ) در روزگار سياه ( 1303 ش ) ، انتقام (1304 ش ) و اسرار شب ( 1305 ش ) يحيي دولت آبادي ( 1241 – 1318 ش ) ربيع انصاري ( متولد 1283 ش ) در جنايات بشر با آدم فروشان قرن بيستم ( 1308 ش ) ، محمد مسعود ( 1280 – 1326 ش ) در تفريحات شب ( 1311 ش ) در تلاش معاش ( 1312 ش ) و اشرف مخلوقات ( 1313 ش ) و محمد حجازي ( 1279 – 1352 ش ) در هما ( 1307 ش ) و زيبا ( 1312 ش ) و جهانگير خليلي ( 1288 – 1318 ش ) درمن هم گريه كرده ام ( 1311 ش ) نيز در اين نوع ادبي طبع آزمايي كرده اند .
    زيبايي محمد حجازي را مي توان بهترين رمان اجتماعي عصر رضا شاه دانست . نويسنده ، در اين اثر ، گزارشي واقع گرايانه از سير حوادث و رئانشناسي اجتماعي سالهاي 1290 ش به دست مي دهد و حركت جامعه اي سنتي به سوي تجدد و شهرنشيني را توصيف مي كند . او مي كوشد تا رابطه اي با زمان و واقعيت برقرار كند و اعمال شخصيتها را متكي بر محيط نشو و نماي آنها پيش برد ؛ و ددرونمايه عمده زمانه خود چالش تجدد با سنت را به شكل « مسئله زن » مطرح كند .
    داستان كوتاه . با وجود پديد آمدن رمانهاي تاريخي و اجتماعي ، نثر معاصر همچنان شاخه اي نورسته در سايه درخت تناور ادبيات كهن ايراني بود . با پيدايش داستانهاي كوتاه جمال زاده ، هدايت و علوي ، نثر معاصر گام در راهي نهاد كه هويت ويژه آن را تعيين مي كرد .
    سيد محمد علي جمال زاده ( 1271 – 1376 ش ) نخستين مجموعه داستان واقع گرايانه ايراني را با نام يكي بود و يكي نبود ( 1300 ش ) ، نوشت . او در هر داستان ، با نثر شيرين ، به تصوير يك « تيپ » اجتماعي پرداخت و كهنه پرستي و رخوت اجتماعي را با طنزي سرشار از غم توصيف كرد . منتقدان (ديباچه) اين كتاب را 0بيانيه) نثر نوين فارسي دانسته اند . جمال زاده در آن از نويسندگان ايراني مي خواهد كه بازباني ساده و همه فهم به نوشتن رمان و داستان كوتاه روي آورند تا (دموكراسي ادبي) كه مكمل دموكراسي سياسي است ‘ جامه عمل بپوشد. پيش از او ميرزا حبيب اصفهاني و علي اكبر دهخدا (1258-1335 ش ) در قطعه هاي داستاني كه از سال 1286ش تحت عنوان چرند و پرند ‘ در روزنامه صوراسرافيل مي نوشت ‘ در آثار خود زبان و اصطلاحات عاميانه به كار مي بردند . از آنان كه هم زمان با جمال زاده ‘ داستان كوتاه نوشته اند مي توان از حسن مقدم (1274-1304ش) سعيد نفيسي (1274-1345ش) و كريم كشاورز (1279-1365ش) نام برد . نويسنده اي به نام يوسف عمو ‘ پيش از اينان طي سالها 1288-1289ش در روزنامه خيرالكلام 47 حكايت كوتاه نوشت . اما داستان كوتاه با آثار صادق هدايت (1281-1330ش)در فرهنگ ايران جايگاه واقعي خود را يافت و به تدريج يكي از شاخه هاي اصلي ادبيات معاصر شد. هدايت كوتاه كه با ادبيات جديد اروپا آشنا بود در زنده به گور (1309ش) سه قطره خون (1311ش) سايه روشن(1312ش) علويه خانم (1312ش) و وغوغ ساهاب (1313ش) زندگي عامه مردم را با اصطلاحات خود آنان به همان خوبي ترسيم كرد كه هزار توي ذهنيات روشنفكران سرخورده و هراسان را با رمان مشهور او بوف كور (1315ش) ادبيات معاصر از مرحله نوشتن (رمانس) هاي تاريخي و اجتماعي در مي آيد و پا به عرصه رمان مي نهد . هدايت برخوردي انتقادي با نظام اجتماعي و هنري زمانه خود دارد در حد هنجارهاي ادبي رايج نمي ماند و مبدع سبكي تازه مي شود تا اين زمان رمان وسيله اي براي سفرنامه نويسي يا خطابه و پند و اندرز بود. اما هدايت به زيبايي شناسي رمان به عنوان يك شكل مستقل ادبي اهميت بخشيد . ستجوي نقاش روي قلمدان (راوي بوف كور) گشت و گذار قهرمان رمان عصر مشروطه بر پهنه جامعه متلاطم يا سر و گوش آب دادن قهرمان رمان اجتماعي در مكانهاي فساد نيست جستجوي در درون است براي بازشناسي خود تا بتواند به عنوان انساني با فرديت خلاق درباره جامعه و مسائل آن بينديشد.
    بزرگ علوي (1282-1375ش) كه دانش آموخته آلمان بود در بازگشت به ميهن به حلقه ياران هدايت (گروه ربعه) پيوست ‘ نخستين مجموعه داستان او چمدان (1313ش) به همان اندازه از رمانتيسم آلماني تاثير پذيرفته است كه از آثار هدايت ‘ علوي ‘ مثل هدايت با نشان دادن تناقضات دروني شخصيتها‘ گزارشهاي ساده جمال زاده را تا حد داستان روان شناختي ارتقا داد. اما به سبب پيوستن به گروه تقي اراني و نوشتن براي مجله مادي مذهبانه دنيا (1312ش9 در سال 1316ش دستگير و زنداني شد . پس از سقوط رضاشاه علوي از بند رست و با نوشتن ورق پاره هاي زندان (1320ش) و پنجاه سه نفر (1321ش) پايه گذار (ادبيات زندان) در ايران شد . نسل ميانه از 1320 تا 1357ش
    پس از سقوط رضاشاه و بازشد درها به روي انديشه هاي گوناگون سياسي و فرهنگي ‘ ادبيات متنوعي شكل گرفت . از سويي با افزوده شدن بر تعداد نشريات هفتگي ‘ پاورقي نويسي به دوران اوج خود رسيد . پاورقي نويسان توانستند با تعليقهاي حساب شده داستانهايشان خوانندگان را در اشتياق دانستن بقيه ماجرانگه دارند. حسي مسرور(1267-1347ش) رمان پنج جلدي ده نفر قزلباش (1335ش) را درباره دور صفويه نوشت .حسينقلي مستعان (1283-1362ش) داستان تاريخي رابعه و داستانهاي عاشقانه شهرآشوب و آفت (1334-1336ش) را پديد آورد . ابراهيم مدرسي (1297-1368ش) رمانهايي از قبيل پنجه خونين ‘ پيك اجل و عشق و انتقام نوشت . ام زماني آشتياني (1294-1368ش) رمانهاي به هم پيوسته دلشاد خاتون و زيباي مخوف را در 12000 صفحه به شل جزوه هاي هفتگي منتشر كرد از معروف ترين پاورقيهاي اجتماعي اين دوره مي توان باشرفها (1325ش) نوشته عماد عصار (1276-1336ش) را نام برد. در سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد 1332ش پاورقيهاي تاريخي – عشقي شاپور آرين نژاد نويسنده ده مرد رشيد (1335ش) حمزه سردادور (1275-1349ش) جواد فاضل (1293-1340ش) احمد ناظر زاده كرماني (1296-1355ش) صدرالدين الهي و ذبيح اله منصوري (1274-1365ش) صفحات مجلات پرشمارگان هفتگي را پر مي ردند . اما پاورقي نويسي شاخه هاي ديگر هم يافت مثل داستان فكاهي اسمال در نيويورك (1334ش) اثر حسين مدني (متولد 1305ش) يا داستهاي اجتماعي – انتقادي تحصيلكرده ها (1334ش) از مشفق همداني (متولد(1291ش) نيمه راه بهشت (1332ش) و آتشهاي نهفته (1339ش) اثر سعيد نفيسي ‘ عشق و سياست يا سقوط يك استاد 01328ش) نوشته قاسم لاربن (متولد 1293ش) و سيصد ضربه شلاق (1331ش) اثر محمود دژكام (متولد 1296ش) دهه 1340ش را مي توان پايا دوران رونق پاورقي نويسي دانست . مجموعه هاي تلويزيوني و فيلمهاي سينمايي بخش عمده اي از خوانندگان رمانهاي سرگرم كننده را جذب مي كنند . خوانندگان فهيم تر نيز مجلاتي چون كتاب هفته را جانشين جزوه هاي هفتگي مي كنند البته بعدها و امروز هم پاورقي نوشته مي شود اما اين نوع ادبي جايگاهي را كه در دهه هاي 1320 و 330 ش داشت از دست داده و به انتهاي صحنه ادبي رانده شده است. گرايشهاي نوين ادبي دهه 1320ش فضاهاي رشد خود را در ماهنامه هاي روشنفكرانه اي از قبيل سخن ‘ مردم ‘ پيام نو و جزآنهايافتند . داستان نويسي تنوعي در خور يافت علي دشتي (1274-1360ش) نويسنده فتنه (1324ش) داستانهاي عشقي – رواني در بيان نفسانيات زنان اشرافي مي نوشت جعفر شريعتمداري (درويش) متولد 1302ش نويسنده كعبه (1324ش) همين شيوه را به شكلي عرفاني تر ادامه داد پايگاه داستانهاي سوررئاليستي و تخيلي ‘ مجله خروس جنگي (1329-1330ش) بود كه غلامحسين غريب (1302-1383ش) در آن قلم مي زد . اما نويسندگان ديگري هم پيرو اين مشي بودند كاظم تينا(1308-1369ش) نويسنده آفتاب بي غروب (1332ش) و احمد شاملو(1304-1379ش) نويسنده زن پشت در مفرغي(1329ش) داستانهايي هم از نويسندگان زير منتشر مي شود : محمود اعتماد زاده به آذين (متولد 1293ش) نويسنده دختر رعيت (1331ش) سيمين دانشور(متولد1300ش) رسول پرويزي (1298-1356ش) نويسنده شلوارهاي وصله دار(1336ش) ابوالقاسم پاينده (1287-1363ش) نويسنده در سينماي زندگي (1337ش)
    پايگاه عمده ترين گرايش ادبي واقع گرايي سايت زده نشريات حزب توده بود . اين گرايش به ويژه پس از برگزاري نخستي كنگره نويسندگان ايراني (1325ش) برحيات ادبي تفوق يافت . قطعنامه كنگره تحت تاثير انديشه هاي فاطمه سياح و احسان طبري بر لزوم برنامه ريزي براي هدايت ادبيات به راه رئاليسم تاكيد كرد و از نويسندگان خواست در راه خدمت به توده مردم قلم زنند تاثير اين ديد در داستانهاي تمثيلي هدايت در ولنگاري (323ش) و حاجي آقا (1324ش) محسوس است . نويسندگان نشريات حزبي از قبيل محمدعلي افراشته (1287- 1338ش) علي مستوفي (احمدصادق) 1306-1365ش داستانهايي انتقادي با ارزش ادبي ناچيز نوشتند.
    اما برجسته ترين نويسنده اين جريان بزرگ علوي با رمان چشمهايش (1331ش) و مجموعه داستان نامه ها(1330ش) است او در رمان خود تهران خفقان زده عصر رضاشاه را محور كار قرار مي دهد اما در اصل به يك ماجراي عاشقانه رمانتيك در طرحي جستجوگرانه مي پردازد ك يادآور هيجان و تعليق داستانهاي پليسي است .
    صادق هدايت پس ار سگ ولگرد (1321ش) داستانهاي حاجي اقا و توپ مرواري و رساله پيام كافكا (1327ش) را در ضديت با جلوه هاي مادي و معنوي اقتدار نوشت. محمد علي جمال زاده سكوت بيست ساله خود را شكست و يكي پس از ديگري آثاري منتشر كرد و در تمامي آنها به ناكامي تاثر آور انساني پاكدال در مصاف با تعصب و سنت به صورتي خاطره اي پرداخت : دارالمجانين (1320ش) راه آب نامه (1326ش) سروته يك كرباس(1335ش) شاهكار (1337ش) در همين دوران نسل تازه اي از نويسندگان داستان كوتاه پديد آمد كه شخصيتهاي اصلي آن صادق چوبك ‘ جلال آل احمد و ابراهيم گلستان بودند . اينان متاثر از ادبيات رئاليستي امريكا به نثر و ساختمان داستان توجهي جدي داشتند . صادق چوبك 01295-1377ش) آدمهاي مطرود پايين ترين لايه هاي اجتماعي را به داستانهايش راه داد و كوشيد تا با توليد ديگر بار لحن آنها شخصيت و راه و روش زندگيشان را به نمايش بگذارند . داستانهاي دو مجموعه خيمه شب بازي (1324ش) و انتري كه لوطيش مرده بود(1328ش) از لحاظ فضاسازي و نمايش روابط شخصيتها از وراي گفتگوهاي زنده و طبيعي از آثار خواندني ادبيات ايران بشماره مي آيند چوبك پس از رمان تنگسير (1342ش) رمان سنگ صبور (1345ش) را به شكلي نوگرايانه نوشت و دو مجموعه چراغ آخر (1344ش) و روز اول قبر(1344ش) را منتشر كرد . جلال آل احمد (1302-1348ش) نخستين داستانهاي خود ديد و بازديد (1324ش) از رنجي كه مي بريم 01326ش) سه تار (1327ش) و زن زيادي (1331ش) را از نظرگاه آدمي بيگانه از جمع نوشت كه در مرز بين اعتقاد و بي اعتقادي معلق است . ستوده ترين داستان بلندش مدير مدرسه (1337ش) را درباره مديري از نسل شكست خورده از كودتا نوشت كه پناهي آرام مي جويد و نمي يابد . نثر شتابناك و محاوره اي خاص آل احمد كه در نويسندگان هم دوره اش تاثير بخشيد از همين داستان رخ مي نمايد . آل احمد آنگاه رمانهاي نون والقلم (1340ش) و نفرين زمين (1346ش) را تحت تاثير غرب زدگي (1341ش) نوشت . كتاب كه او را به عنوان نظريه پرداز بازگشت به سنتها و اصالتهاي بومي و مذهبي معرفي كرد.
    گلستان (متولد 1301ش) متاثر از نويسندگاني چون همينگوي و فاكنر‘ از صناعت داستان نو براي نوشتن آثارش بهره گرفت داستانهاي آذر ماه آخر پايز (1328ش) و شكارسايه (1334ش) را در توصيف سرگرداني روشنفكراني نوشت كه آرمانهايي را كه به آنها دل بسته بودند پوچ مي يابند و در پيدا كردن راه دلخواه سرگردان مي شوند در مجموعه جوي و ديوار و تشنه (1346ش) موسيقي دروني كلمات در پديد آوردن نثري متناسب با موضوع نقشي بسزا دارد . كتاب مد و مه (1348ش) كه در بردارنده زيباترين داستانهاي خاطه اي گلستان است او را به عنوان شاعر تنهايي در داستان نويسي ايران معرفي مي كند . در سالهاي پس از كودتاي سال 1332ش نويسندگان از سياست پرهيز كردند و دردهاي جاودانه بشري مثل عشق و انزوا و مرگ را در ساختاري ديني – اسطوره اي مطرح كردند از جمله تقي مدرسي (1311-1376ش) رمان عاشقانه يكليا و تنهايي او (1334ش) را براساس قصه هاي توراث نوشت بهرام صادقي (1315-1363ش) در رمان ملكوت (1340ش) تركيب دلپذيري از زندگي واقعي و مفاهيم فراطبيعي ارائه داد. او در داستانهاي واقع گرايانه سنگر و قمقمه هاي خالي (1349ش) ديدي تلخ و طنزآميز و حساسيتي تكان دهنده نسبت به زندگي را با شناخت دقيق از نوع ادبي داستان نو در مي آميزد هنر او در آن است كه روال مالوف زندگي را از چنان زاويه اي شان مي دهد كه غيرطبيعي بودن آن آشكار مي شد . در ميان مهم ترين نويسندگاني كه كارخود را در اين دوره آغاز مي كنند مي توان از غلامحسين ساعدي ‘ منوچهر صفا (غ.داوود) نادر ابراهيمي ‘ محمود كيانوش ‘ احمد محمود و بهمن فرسي نام برد.

    در سالهاي 1340تا 1357ش توجه به انحطاط فرهنگ و زندگي اهل قلم را به نگرش انتقادي نسبت به شبه مدرنيسم چيره برجامعه و يافتن راه حلهاي بومي وا مي دارد . بازگشت به خويش و سنتها براي ضديت با تجديد ترويج شده از بالا زمينه را براي رشد جريانهاي مذهبي – عرفاني شريعتي و آل احمد آماده مي كند . داستانهاي بلند محمود دولت آبادي (متولد 1319ش) آوسنه بابا سبحان(1347ش) گاواره بان (1350ش) و سفر (1351ش) حول مضمون شناسايي محيط روستايي و بازيابي خانه پدري نوشته شده است. ساختار داستانهاي هوشنگ گلشيري (1316-1379ش) شازده احتجاب(1348ش) و بره گمشده راعي(1356ش) براساس جستجوي هويت فردي – اسطوره اي خويش در فضايي ترس زده و رو به زوال شكل مي گيرد . نويسندگاني از قبيل سيمين دانشور و احمد محود (1310-1381ش) در رمانهاي سووشون 01348ش) و همسايه ها (1353ش) بخشهايي از تاريخ معاصر را توصيف مي كنند كه تفسيرهاي رسمي خواستار فراموشي آنهاست . بازيابي زمانهاي از دست رفته بن مايه آخرين آثار علوي ‘ چوبك و گلستان را نيز تشكيل مي دهد. آثاري كه در اين دوره پديد مي آيد از حيث كمي و كيفي قابل توجه است به طوري كه مي توان اين سالها را مرحله گذار از آثار تجربي آغازين به ادبياتي كمابيش شكل گرفته تلقي كرد . شكوفايي ادبيات معاصر از سويي ناشي از دگرگونيهاي اجتماعي دهه 1340 ش رشد جامعه شهري و گروههاي روشنفكري و از سوي ديگر نتيجه مسدود شدن راه فعاليتهاي حزبي و سياسي است . ار در سالهاي 1320-1330ش بيشتر توان روشنفكران صرف كارهاي مطبوعاتي و حزبي مي شد در اين دوره اين توان به سوي خلاقيتهاي ادبي و هنري جريان مي يابد. اين خلاقيتها در شاخه هاي گوناگون تجلي مي يابد از جمله مي توان به شكل گيري گروهي از زنان نويسنده اشاره كرد كه در آثار حديث نفس گونه خود زندگي دروني پرمايه اي را به نمايش مي گذارند . مهشيد اميرشاهي ‘ گلي ترقي ‘ شهرنوش پارسي پور ‘ ميهن بهرامي ‘ غزاله عليزاده و نيز سيمين دانشور كه شاهكار خود را در اين دوره منتشر كرد.
    ادبيات روستايي و اقليمي به عنوان نشانه اي از تلاش روشنفكران براي راهيابي به دورن روستاها پيوند با خلق و جستجوي هويت بومي ‘ رشدي چشمگير داشت . گزارشهاي روستايي فراواني در چنگهاي شهرستاني و مجلاتي از قبيل خوشه (دوره احمدشاملو) و فردوسي به چاپ رسيد كه از ميان پديد آورندگان انها چند نويسنده سربرآوردند : سيد حسين ميركاظمي ( متولد 1321ش) منوچهر شفياني (1319-1346ش) امين فقيري (متولد 1323ش) نويسده دهكده پرملال (1347 ش) و بهرام حيدري نويسندگاني چون صمد بهرنگي (1318-1347ش) محمود دولت آبادي ‘ بهروز دهقاني و علي اشرف درويشيان ( متولد 1320ش) نويسنده آبشوران (1354ش) مشكلات روستا را به شكلي ملموس تر مطرح كردند . همدردي با مردم بي چيز و احساس معترضانه اي كه درباره عدم رعايت عدالت اجتماعي دارند مشخص كننده كار آنهاست.
    غلامحسين ساعدي (1314-1364ش) داستان نويس بزرگي است كه از راز فضاهاي روستايي براي آفرينش رئاليسم وهمناك خود بهره مي جويد . اور در عزاداران بيل(1343ش) وقايع عادي روستا را با اعتقادات كابوسناك مردمي بدوي در مي آميزد و فضايي جادويي و نامتعارف مي سازد در واهمه هاي بي نام و نشان (1346ش) فقر و جنون دهقانان كنده شده از زمين ‘ روشنفكران آرمان باخته و ولگردان حاشيه نشين را توصيف مي كند. در ترس و لرز (1347ش) زندگي بدرنشينان جنوب را در چنان فضاي شگفتي روايت مي كند كه پيشتاز سبكي مي شود كه در زمان ما به رئاليسم جادويي شهرت يافته است. رمان توپ(1348ش) وصفي از روستاهاي آذربايجان در دوره انقلاب مشروطه است . ساعدي در گور و گهواره (1350ش) پنهان داشته ترين فضاحتهاي زندگي شهري امروز را عيان مي كند.
    ويژگيهاي اقتصادي ‘ فرهنگي و طبيعي خوزستان سبب رشد ادبيات اقليم گرايانه در آنجا شد . احمد محمود ‘ در غريبه ها (1350ش) و پسرك بومي (1350ش) مسعود ميناوري ‘ ناصر تقوايي (متولد 1320ش) در تابستان همان سال (1348ش) ناصر موذن و نسيم خاكسار (متولد 1322ش) را مي توان از ميان نويسندگان جنوب نام برد در ميان نويسندگان شمال كشور اكبر رادي ‘ محمود طياري ‘ احمد مسعودي ‘ ابراهيم رهبر ‘ مجيد دانش آراسته آثار خواندني تري نوشته اند.
    اما سالهاي 1340-1357 ش دوره توسعه مناسبات سرمايه داري و رشد شهرهي بزرگ بود. نويسندگان متعددي به نوشتن رمان ‘ حماسه زندگي بورژوايي روي آوردند. جمال ميرصادقي (متولد 1312ش) در رمانهاي درازناي شب (1349 ش) و شبچراغ(1355ش) و چند مجموعه داستان كوتاه ‘ ضمن توصيف زندگي مردم محلات سنتي جنوب شهر و يادآوري خاطرات دوران كودكي ‘ فسادهاي زندگي شهري و بي عدالتيهاي اجتماعي را تقبيح مي كند برآثار ميرصادقي احساسات غلبه دارد. اما مشخصه داستانهاي فريدون تنكابني (متولد 1316ش) طنزي اعتراضي است و يژگي داستانهاي نادر ابراهيمي (متولد 1315ش) بينش اخلاقي و نثري خوش آهنگ و آكنده از جملات قصار است . علي محمد افغاني (متولد 1304ش) در شوهر آهو خانم (1340ش) جعفر شهري (1293-1378ش) در شكر تلخ (1347ش) بهمن شعله ور(متولد 1320ش) در سفر شب (1346ش) زكريا هاشمي (1315ش) در طوطي (1348ش) رضا دانشور(متولد 1327ش) در نماز ميت (1350ش) ايرج پزشكزاد (متولد 1306ش) در رمان طنزآميز دايي جان ناپلئون (1351ش) بهمن فرسي (متولد 1312 ش ) در شب يك شب دو (1353ش) اسماعيل فصيح ( متولد 1313 ش) در دل كور(1352ش) محمود گلابدره اي ( متولد 1318ش) در پركاه (1353ش) جلوه هاي متنوعي از زندگي شهري و حيات طبقات اجتماعي گوناگون را توصيف مي كنند . توجه به جلوه هاي تجدد در آثار برخي از نويسندگان بصورت نفي شيوه هاي سنتي نگارش و گرايش به سبكهاي نوشتاري معطوف به صورت (فورم) تجلي مي يابد . نويسندگاني كه حول جنگ اصفهان و انديشه و هنر گردآمده بودند به داستان به عنوان پژوهش مي نگريستند گلشيري در رمان شازده احتجاب و مجموعه داستانهاي مثل هميشه (1347ش) و نمازخانه كوچك من (1354ش) با تاكيد بر اهميت صناعت نگارش آثاري متشكل آفريد . داستانهاي محمد كلباسي ‘ هرمز شهدادي نويسنده رمان شب هول (1357ش9 شميم بهار ‘ عليمرادي فدايي نيا‘ نويسنده رمان هيجدهم ارديبهشت بيست و پنح (1349ش) و عدنان غريفي نيز نشان از راه جوييهاي آنان براي آفرينش داستان مدرن دارد.
    نوخيزان از 1357 تا 1377ش
    پس از انقلاب اسلام و فروريزي نظام شاهنشاهي ‘ ادبيات معاصر ايران به تدريج چنان مشخصات بارزي مي يابد كه مي توان از آن به عنوان آغاز يك دوره تازه ادبي سخن گفت . دوره اي كه ضمن داشتن پيوند با سنت داستان نويسي ايراني رو به صاعتهاي نوين نگارش و مضمونهاي جديد دارد . تغيير نحوه ديدن نسلي كه از آتش انقلاب و جنگ و تبعات سياسي و اقتصادي آنها گذشته است سبب تغيير حساسيتهاي ادبي مي شود . همين تغييرهاست كه ادبيات يك دوره را از ادبيات ديگر دوره ها متمايز مي سازد . از همين دوره مي توان از شكل گيري ادبياتي با عنوان ادبيات انقلاب اسلامي ياد كرد . نخستين آثار داستاني كه در اين زمينه نوشته شد جنبه گزارشي داشت مانند
    لحظه هاي انقلاب ‘ اثر محمود گلابدره اي يا گام به گام با انقلاب از اكبر خليلي كه خاطرات نويسندگان آنها از ايام انقلاب است . آثار متعددي نيز با جنبه استنادي در افشاي سياهكاريهاي رژيم شاه پديد آمد. آنگاه نويسندگاني مانند ناصر ايراني ‘ اسماعيل فصيح ‘ احمد محمود ‘ محسن مخملباف ‘ قاسمعلي فراست ‘ جواد مجابي و رضا براهني در قالب رمان موضع انقلاب پرداختند.
    در سال 1358 ش حوزه انديشه و هنر اسلامي به كوشش جمعي از شاران و نويسندگان تشكيل شد كه بر نقش دين در هنر و ادبيات تاكيد داشت و داستان نويسان تازه اي تريب كرد.
    اين نويسندگان با شروع جنگ تحميلي در پايان تابستان 1359 ش ادبيات جنگ را پديد آوردند . مجموعه داستانهاي دو چشم بي سو (1363ش) نوشته محسن مخملباف و شش تابلو (1360ش) اثر عبدالحي شماسي ‘ داستان بلند مرغ آمين (1360ش) از سيروس طاهباز و زمين سوخته (1363ش) اثر احمد محمود را مي توان از نخستين آثار ادبيات جنگ دانست . از سال 1359 ش نوشتن داستان در مورد انقلاب كاستي گرفت و نگارش داستان در مورد جنگ آغاز شد كه در سال 1369 ش به اوج خود رسيد در طي اين دهه نزديك به 1600 عنوان داستان كوتاه در مجلات و مجموعه داستانها و 46 رمان و داستان بلند انتشار يافت تقريباً هيچ نويسنده اي نسبت به جنگ و پي آمدهايش بي تفاوت نماند به طوري كه از 1359 تا 1373 ش بيش از 258 نويسنده از زندگي روزانه در جبهه ها ‘ عمليات نظامي ‘ شكنجه در بازداشتگاههاي دشمن ‘ آشفتگي زندگي در مناطق غيرنظامي ‘ جنگ شهرها و كشته ها و ويرانيها ‘ آوارگي مردم جنگ زده و تعارضهاي پديد آمده ميان مهاجران و مردم شهرهاي مهاجر پذير نوشتند.
    نخستين سمينار بررسي رمان نگ در ايران و جهان براي بررسي كارهاي صورت گرفه در اين زمينه در سال 1372 ش برگزار مي شود . نهادها ي گوناگون دفاتري براي حمايت و گسترش ادبيات انقلاب اسلامي و جنگ دائر مي كنند. حوزه هنري ضمن تاسيس دفتر ويژه ادبيات انقلاب اسلامي مجله ادبيات داستاني را تاسيس مي كند اين نشريه از آبان ماه 1371 ش جانشين جنگ سوره مي شود كه پانزده شماره آن منتشر شد . دفتر هنر و ادبيات ايثار از سال 1369 ش نويسندگان را به نوشتن رمانهايي درباره جانبازان فرا مي خواند در آذرماه 1367ش دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري با هدف گردآوري و تدوين آثار ادبي و هنري به جاي مانده از دوران دفاع هشت ساله به مسئوليت مرتضي سرهنگي تاسيس مي شود و طي يك دهه بيش از چهارصد عنوان خاطره ‘ يادداشتهاي روزانه رزمندگان ‘ داستان و نمايشنامه و فرهنگ جبهه انتشار مي يابد . مركز فرهنگري سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نيز از سال 1373 ش به منظور توسعه فرهنگي و ادبيات دفاع مقدس اقدام به چاپ كتاب در اين زمينه مي كند . همچنين مي توان از بنياد حفظ آثاز جنگ و واحد جنگ وزارت ارشاد اسلامي ياد كرد. بدين سان آثار گوناگوني در زمينه جنگ و انقلاب پديد مي آيد مثل باغ بلور (1365ش) محسن مخملباف ريشه در اعماق(1373ش) ابراهيم حسن بيگي ‘ نخلهاي بي (1363ش) و گلاب خانم (1374ش) قاسمعلي فراست ‘ عشق سالهاي جنگ (1373ش) حسين فتاحي قاصدك (1371ش) و ملاقات در شب آفتابي (1374ش) علي مذني ‘ تركه هاي درخت آلبالو (1368ش) اكبر خليلي ‘ زمستان 62 (1366ش) اسماعيل فصيح ‘ عروج (1363ش) ناصر ايراني ‘ خوابهاي تلخ عمران (1370ش) سيد ياسر هشترودي دوشنبه هاي آبي ماه (1375ش) محمدرضا كاتب ‘ پل معلق (1381ش ) محمدرضا بايرامي فال خون داوودغفارزادگان ‘ سفر به گراي دويست درجه (1375ش) احمد دهقان ‘ گنجشكها بهشت را نمي فهمند (1376ش) حسن بني عامري ‘ دل دلدادگي (1377ش) شهريار مندني پور شعله ها در آب (1378ش) مرتضي مرديها ارميا
    (1374ش) رضا اميرخاني و هلال پنهان ماه (1377ش) علي اصغر شيرزادي و آثاري از نويسندگاني چون سيد مهدي شجاعي ‘ فيروز زنوزي جلالي و ديگران.
    در بررسي ادبيات انقلاب اسلامي نيز آثاري منتشر شده است به سوي داستان نويسي بومي (1376ش) عبدالعلي دستغيب ‘ تفنگ و ترازو(1380ش) بلقيس سليماني ‘ درآمدي بر خاطره نويسي و خاطره نگاشته ها در گسترده ادب مقاومت و فرهنگ جبهه اثر عليرضا كمره اي ‘ نيم نگاهي به هشت سال قصه جنگ (1370ش) رضا رهگذر .
    نويسندگان داستانهاي جنگ در دهه 1360دش از خطوط قدم جهبه گزارش مي دادند يا خاطرات رزم و چگونگي به شادت رسيدن همزنام را به ياد مي آورند و تجربه هاي شركت در مخاصمه را به مضمون اصلي داستانهايشان تبديل مي كردند و اما در دهه 1370 ش با پايان يافتن جنگ بخش عمده اي از اين ادبيات بشرح بازگشت رزمندگان از جبهه اختصاص مي يابد . اغلب نويسندگان داستان سربازاني را مي نويسند كه به خانه بر مي گردند و با دنياي تازه اي مواجه مي شوند . ادبيات جنگ طي دو دهه اي كه از عمر آن گذشته تغييرات صناعي و مضموني گوناگوني را از گذرانده است پژوهش در آنها از نظر اجتماعي و ادبي واجد اهميت است. در دو دهه اخير رمانها و مجموعه داستانهاي متعددي منتشر شده است كه نشان از روي آوردن بخش عمده اي از جامعه روشنفكري به ديگر حوزه هاي ادبيات دارد. تحولات اجتماعي و روان شناختي غربت روحي و تنهاتر شدن انسانها در سير پر اضطراب زندگي امروز افزايش باسوادان تمايل عمومي به ادراك هميق تر مسائل و رشد كتلب خواني باعث افزايش خوانندگان ادبيات ايران شد پيش از انقلاب قشر خواننده عمدتاً محدود به دانشجويان و روشنفكران بود . اما در اين سالها گروههاي اجتماعي متنوع تري به داستان خواني روي آورده اند. گروهي رمان را براي سرگرم شدن مي خواند از اين رو نويسندگان بسياري به نوشتن رمانهاي عامه پسند روي آورده اند . يكي از اين رمانها ، بامداد خمار ( 1374 ش ) ، نوشته فتانه حاج سيدجوادي به دليل مضمون جسورانه و ساختمان به قاعده اش ، توجه خاص و عام را برانگيخته است . برخي نيز مي كوشند تا ، به واسطه رمان ، در احوال خود و جامعه بينديشند و معني وجودي خود را دريابند . اين نوع رمانها را نويسندگاني مي نويسند كه برخلاف نويسندگان دهه 1350 ش ؛ چشم انداز اجتماعي مشخصي ندارند . در جهاني كه يكپارچگي اش را از دست داده ، ادراك نويسنده نيز از همه سو در معرض تحريف است . نظر او هم تنها يكي از امكانها براي كشف حقيقت است . ترديد در يقينهاي عقيدتي و نوشتن از تجربه هاي زيسته ، بارزترين صفات ادبيات اين دوره را تشكيل مي دهد . نويسنده ، بي آنكه از پرداختن به مشكلات زمانه بپرهيزد ، داعيه سخن گويي از جانب همگان را ندارد و عمدتا خود را مقابل صناعت نوشتن متعهد مي داند . اين گرايش ، هم ناشي از شرايط فرهنگي – سياسي جامعه و هم نتيجه آشنايي عميق تر نويسندگان با شيوه هاي تازه نوشتن است . هيجانهاي اجتماعي اين دوره چنان وسعت و عميقي داشته كه شعر توان طرح مسائل مربوطه به آنها را از دست داده است . زندگي چنان بغرنج شده كه همه جانبه ترين و غني ترين طرز بيان ادبي آن رمان است . براي بررسي دست آورد ادبي اين دوره ، نخست به تازه ترين آثار پيشگامان و نسل ميانه مي پردازيم و آن گاه تلاشهاي نوخيزان را مرور مي كنيم . آثار هدايت و چوبك تا سالها تجديد چاپ نمي شود . آخرين آثار علوي ، موريانه ( 1368 ش ) و روايت ( 1377 ش ) ، شوقي بر نمي انگيزد . از گلستان ، داستان خروس ( لندن 1374 ش ) منتشر مي شود . آثار آل احمد به شكلهاي گوناگون به چاپ مي رسد ، اما زندگي نامه خود نوشت او ، سنگي برگوري ( 1360 ش ) فقط يك بار انتشار مي يابد . آثار ساعدي يا منتشر نشده يا در مجموعه هاي خارج از كشور به چاپ رسيده و كمتر در دسترس بوده است . از ميان آثار منتشر شده اش ، مجموعه داستان آشفته حالان بيدار بخت ( 1377 ش ) ارزش ادبي بيشتري دارد . در نخستين سالهاي پس از انقلاب ، نويسندگان درگير بحثهاي روز و نوشتن براي روزنامه ها مي شوند و فرصت تامل و آرامش لازم براي پديد آوردن آثار خلاق نمي يابند . گزارش روزهاي انقلاب ، توصيف مبارزات مردمي و وضعيت زندانيان سياسي رژيم شاه ، عمده ترين موضوعهاي مورد توجه نويسندگان اين دوره است . داستانهاي خاكسار ، درويشان ، اميرحسن چهل تن ، هوشنگ عاشورزاده ، رضابراهني ( متولد 1314 ش ) در آوازكشتگان ( 1362 ش ) و رازهاي سرزمين من ( 1366 ش ) و سيمين دانشور در رمان جزيره سرگرداني ( 1372 ش ) ، نمونه اي از اين نوع ادبيات است . گروهي از نويسندگان قهرمان اصول گراي خود را از ميان مردم اعماق برمي گزينند تا ضمن توصيف نشيب و فراز زندگي او ، شرحي از تحول تاريخي منتج به انقلاب بدهند . در اين زمينه مي توان از رمانهاي بادها خبر از تغيير فصل مي دادند ( 1363 ش ) نوشته مير صادقي ، سالهاي ابري ( 1370 ش ) اثر درويشيان ، طبل آتش ( 1370 ش ) نوشته علي اصغر شيرزادي ( متولد 1323 ش ) و مدار صفر درجه ( 1372 ش ) از احمد محمود ياد كرد .
    ادبيات اقليمي و روستايي در نوشته هاي دولت آبادي حيات تازه اي مي يابد ، به طوري كه رمانهاي جاي خالي سلوچ ( 1358 ش ) و كليدر ( 1363 ش ) موجي از داستانهاي اعتراضي دهقاني در پي خود مي آورد . رمان ديگر او روزگار سپري شده مردم سالخورده ( 1369 و 1372 ش ) در سه جلد منتشر شده است . دولت آبادي اضمحلال زندگي قهرمانان خود را برزمينه فروپاشي نظم توليدي و معيشتي روستاي سنتي پيش مي برد . او و احمد محمود ، دو نويسنده برجسته رمان رئاليستي ، شخصيتها را به عنوان محصولات محيط اجتماعي به نمايش در مي آورند .
    بهرام حيدري ، در لالي ( 1358 ش ) و پرويز زاهدي ( متولد 1324 ش ) در كابوس اقليمي ( 1369 ش ) زندگي مردم بختياري و شيوه گذران ايليات را به نحو متقاعد كننده اي تصوير مي كنند . از نويسنگان جوان تر ، كه در توصيف فضاي جنوب قلم زاده اند ، كار اصغر عبداللهي ( متولد 1334 ش ) و محمد رضا صفدري ( متولد 1333 ش ) از بقيه چشمگير تر است . منيرو رواني پور ( متولد 1333 ش ) در رمان اهل غرق ( 1368 ش ) با تكيه بر اعتقادات عاميانه ساحل نشينان جنوب ، فضايي جادويي ساخته است كه بي شباهت به فضاي رمانهاي ماركز نيست .
    در سالهاي پس از جنگ ، با تغيير فضاي اجتماعي – روحي ، تلقي نويسندگان از وظيفه ادبيات دگرگون مي شود . پژوهش در صورت ( فورم ) و زبان و خيال ورزي بر نظريه پردازي ترجيح داده مي شود . خيال پردازيهاي عرفاني – اساطيري ، عشق و خاطره ، مهاجرت گفتارهاي مسلط ادبيات اين مقطع زماني را تشكيل مي دهد . گرايش به رئاليسم جادويي ، هم نشيني از ترجمه رمانهاي نويسندگان امريكاي لاتين است ، و هم نشان دهنده بحران دگرگوني ارزشها : آنچه وَهم پنداشته مي شد به شكلي اغراق آميز پيش چشمان همگان جريان مي يابد و آنچه واقعيتي مطمئن انگاشته مي شد وَهمي است كه مردم به رنگي در مي آيد . پارسي پور در طوبا و معناي شب ( 1367 ش ) مدرسي در كتاب آدمهاي غايب ( 1368 ش ) براهني در رازهاي سرزمين من به افسون افسانه ، نوري خيالي بر تاريخ مي افكنند تا جلوه هاي پوشيده از نظر آن را آشكار كنند .
    قهرمانان اي داستانها در جستجوي مرادي عارفند تا كابوسهايشان را تسلي بخشد ؛ اضطراب و دلهره اي كه زندگيشان را فراگرفته ، با احساس و همناكي از غرابت هستي و فروريزي حس زمان و مكان در مي آميزد . شهريار مندني پور ( متولد 1335 ش ) در هشتمين روز زمين ( 1371 ش ) و موميا و عسل ( 1375 ش ) و رضا جولايي ( متولد 1329 ش ) در داستانهاي تاريخ گرايانه جامه به خوناب ( 1368 ش ) و شب ظلماني يلدا و حديث دردكشان ( 1369 ش ) رازگونگي هستي را در قالب نوعي داستان پژوهشي بازتاب مي دهند كه خالي از تاثير نوشته هاي بورخس و داستان پليسي نيست .
    گلشيري ، از طريق بازگشت به سرچشمه هاي ادب بومي و پيوند زدن آن با دست آوردهاي جهاني داستان نويسي ، طرحي نو در مي اندازد . معصوم پنجم يا حديث مرده بردار كردن آن سوار كه خواهد آمد ( 1358 ش ) رمان آينه هاي دردار ( 1371 ش ) و مجموعه دست تاريك ، دست روشن ( 1374 ش ) را از ميان كارهاي او مي توان نام برد .
    جوان مجابي نيز ، در مجموعه از دل به كاغذ ( 1369 ش ) و رمانهاي موميايي ( 1372 ش ) و جيم ( 1377 ش ) با استفاده از صورت ( فوم ) قصه هاي كهن ايراني ، تصويري از رابطه انسان امروز با گذشته به دست مي دهد . در آثار جعفر مدرس صادقي ( متولد 1333 ش ) ، تلاش براي ايجاد نوع تازه اي از رمان كه ويژگي افسانه هاي كهن را داشته باشد ، حس مي شود . گاوخوني ( 1362 ش ) ، سفر كسرا ( 1368 ش ) و ناكجاآباد ( 1369 ش ) ، از ميان كارهاي متعددش نام بردني است . محمد محمد علي ( متولد 1327 ش ) نيز در رمان باورهاي خيس يك مرده ( 1376 ش ) ، مضموني امروزي را با خواب و خيالهاي قومي در مي آميزد و تركيب تازه اي از حكايات نويسي ايراني و شگردهاي داستان نويسي امروزي جهان ارائه مي دهد ، عباس معروفي ( متولد 1336 ش ) ، در رمانهاي سمفوني مردگان ( 1368 ش ) و سال بلوا ( 1371 ش ) و علي موذني در رمان نوشدارو ( 1370 ش ) ، به رمانتيسمي عاشقانه ، به عنوان چاره گرسنگي روحي ناشي از خوشونتها مي گروند .
    گلابدره اي در دال ( 1365 ش ) و فصيح در ثريا در اغما ( 1362 ش ) از مهاجرت سخن مي گويند و ضمن تعمق در احوال ايرانيان مهاجر ، مروري بر حيات عاطفي و سياسي نسلي شكست خورده دارند . در رمان خانه ادريسي ها ( 1371 ش ) نوشته عليزاده ( 1325 – 1375 ش ) ، خاطره هاي پراكنده ( 1372 ش ) اثر گلي ترقي ( متولد 1318 ش ) و در داستانهاي پارسي پور ( متولد 1324 ش ) ، حسرت « خانه » از دست رفته به جستجوي حسرت آميز گذشته و وطن مبدل مي شود ، و مفهوم خانه با مهاجرت و تبعيد ربط مي يابد .
    نويسندگان بسياري در عرصه داستان نويسي امروز ايران قلم مي زنند و ، با برگزيدن سبكهاي نگارشي متنوع ، مي كوشند تا خود را از ديگران متمايز سازند . داستان نويسان متعددي كه تجارب اوليه خود را در ساليان قبل به دست آورده اند در اين دوره شاهكارهايشان را منتشر مي كنند ، مثل فصيح و دولت آبادي . نويسندگان متعددي نيز كار خود را پس از انقلاب شروع مي كنند . البته هنوز زمان قضاوتي قاطع درباره كار آنان فرا نرسيده است ، زيرا آنها در نيمه راه آفرينش ادبي خويش اند و هنوز نتوانسته اند چهره ادبي متمايز خود را بشناسانند .
    برخي از نامهاي مطرح در آخرين سالهاي بررسي ما عبارت اند از : سيد حسين مير كاظمي با رمان يورت ( 1370 ش ) ، بيژن نجدي ( 1320 – 1376 ش ) ، نويسنده بوزپلنگاني كه با من دويده اند ( 1373 ش ) ، بيژن بيجاري ، داوود غفارزادگان، ابوتراب خسروي ، محمد زرين ، علي خدايي ، ناهيد طباطبايي ، فرخنده آقايي ، زويا پيرزاد ، حسين سناپور.
    مسائل اجتماعي امروز مضمونهاي جديدي را پيش روي نويسندگان قرار داده است ، و آنان براي آنكه از عهده پرداخت اين مضامين برآيند ، در پي دستيابي به زباني غني تر و صناعتهايي كارآمدترند و همين امر ادبيات داستاني امروز را واجد خصلتي جستجوگرانه كرده است .
    منابع :
    آخوندزاده ، فتحعلي ، تمثيلات ، به كوشش باقر مؤمني ، تهران 1349 ش ؛ آدميت ، فريدون ، انديشه هاي ميرزا آقا خان كرماني ، تهران ، 1357 ش ، آرين پور ، يحيي ، از صبا تا نيما ، تهران ، 1350 ش ، بالايي ، كريستف ، پيدايش رمان فارسي ، ترجمه مهوش قويمي و نسرين خطاط ، تهرا ، 1377 ش ، چراغي ، رحيم ، « سندي از داستان نويسي ايران پيش از سيد محمد علي جمال زاده » هنر و پژوهش ، تهران ، 1377 ش ؛ حداد ، حسين « نگاه آماري به قصه هاي جنگ » ، ادبيات داستاني ، ش 24 ، مهر 1373 ش ؛ حق شناس ، علي محمد ، « رمان و عصر جديد در ايران » ، نگاه نو ، ش 29 ، تهران ، 1375 ش ، دستغيب ، عبدالعلي ، « وضعيت رمان فارسي » ، ادبيات داستاني ، ش 46 ، بهار 1377 ش ، سپانلو ، محمد علي ، نويسندگان پيشرو ايران ، تهران ، 1362 ش ، مصباحي پور ايرانيان ، جمشيد ، واقعيت اجتماعي و جهان داستان ، تهران ، 1358 ش ) موذني ، علي ، مجموعه مقالات سمينار بررسي رمان جنگ ، تهران ، 1373 ش ؛ ميرعابديني ، حسن ، صد سال داستان نويسي ايران ، تهران ، 1377 ش .


    حسن مير عابديني برگرفته از: دانشنامه زبان و ادب فارسي

  4. #64
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض نامه اداری

    نامه اداری

    وقتی برای اداره و یا ارگان یا شخص مهمی نامه می نویسیم که رابطه کاری با او داریم از نامه اداری استفاده می کنیم در چنین مواردی نمی شود از نامه دوستانه استفاده کرد و این کار نوعی توهین به شخص گیرنده محسوب می شود .نوشتن نامه اداری چیزی نیست که بتوان به صورت گام به گام آن را آموزش داد بلکه می شود با ذکر نکاتی چند و نشان دادن مثال به نوشتن صحیح آن کمک کرد.همه ما در سال اول متوسطه با نوشتن نامه اداری آشنا شده ایم اما در اینجا با ذکر نکات بیشتری سعی در بهبود نگارش چنین نامه هایی خواهیم داشت.

    نکاتی در باب نوشتن نامه اداری:
    -نامه اداری باید در یک طرف صفحه نوشته شوند ونباید در حاشیه آن ها چیزی نوشت.
    -متن نامه باید با نهایت دقت در صحت مطالب تهیه شود.
    -متن نامه باید شایسته فرد گیرنده باشد و پست و مقام شغلی و سازمانی فرد گیرنده باید در نظر گرفته شود.
    -در نامه های اداری باید شیوایی سخن و روانی مطلب نیز در نظر گرفته شود و از لغات قدیمی و نامانوس نباید استفاده شود.
    -از حشو(به کار بردن واژه هایی که هم معنی هستند)خودداری شود.
    -در نامه های اداری به هیچ وجه نباید از کلمات و جملات عامیانه استفاده کرد.
    -از نشانه های قراردادی(ویرگول, نقطه و ...)باید درست و به جا استفاده کرد.
    -در نامه های اداری باید از استفاده کردن جملات توهین آمیز, تهدید آمیز و مشکل آفرین خودداری کرد.
    -نامه های اداری ترجیحا باید در کاغذ های بزرگ نوشته شود تا امکان ارجاع و حاشیه نویسی داشته باشد.
    -نامه حدالامکان باید تایپ شود یا حد اقل با خط خوانا نوشته شود.
    -سلسله مراتب باید رعایت شود, مثلا اگر می خواهیم برای اداره ای نامه بنویسیم اولین نفر باید مدیریت مکان مورد نظر باشد.عدم رعایت سلسله مراتب باعث توهین به پایینی ها می شود.
    -اگر مخاطب نامه را نمی شناسیم نامه را باید با یک عنوان کلی بنویسیم. در هر اداره یک سیستم تفکیک نامه وجود دارد که باعث ارسال نامه به مکان مورد نظر می شود.
    -اگر نامه به وسیله اینترنت مکاتبه شود: الف) از رنگ های ملایم(مثل آبی) استفاده شود. ب)تایپ همه نامه با فونت بزرگ یک نوع توهین محسوب می شود. ج) ارسال تعداد زیادی ایمیل برای یک مکان کار درستی نیست.

    اسکلت کلی یک نامه اداری:
    -نامه را با نام خدا آغاز می کنیم.
    -تاریخ را درج می کنیم.
    -موضوع نامه را می نویسیم.
    -نام شخص گیرنده را با احترام همراه سمت وی می نویسیم.مثال: جناب آقای جمال زارعی مدیریت محترم سازمان........... یا مدیریت محترم سازمان ............ جناب آقای جمال زارعی
    -نامه را با حدود یک سانتی متر از محل طبیعی شروع سطر آغاز می کنیم و بدون طول و
    تفسیر های اضافی شروع به طرح مشکل می کنیم.
    -انتظاری را که از گیرنده نامه داریم محترمانه ذکر می کنیم و اگر توانستیم راه حل یا پیشنهادی ارائه می دهیم.
    -دستور نمی دهیم , نامه باید بیشتر جنبه خواهشی داشته باشد.
    -نام و مشخصات خود را در پایین نامه سمت چپ می نویسیم و امضا می کنیم.

    این نوع از نامه اداری نامه شخص به اداره بود که در زیر نمونه ای برای آن می آورم.

    نمونه:
    به نام خدا


    موضوع:ثبت نام در مدرسه تاریخ ...
    ریاست محترم ادره اموزش و پرورش شهرستان ... جناب آقای/سرکار خانم......
    با احترام، ضمن ارسال فتوکپی حکم انتقال شماره.......روز.....اداره.....،من به این شهرستان منتقل
    شده ام. خواهشمند است دستور فرمایید فرزندم ......را در کلاس.....دبیرستان.....که به محل سکونت ما نزدیک است ثبت نام کنند. برای سهولت کار، پرونده و تمام سوابق تحصیلی نامبرده برای اطلاع و هرگونه اقدام توسط فرزندم تقدیم می شود. امیدوارم با دستوری که صادر می کنید ، موجبات دلگرمی و ادامه تحصیل فرزندم را فراهم فرمایید.

    نام و نام خانوادگی

    امضاء



    نامه های اداری که از اداره یا ارگانی به اداره یا ارگانی دیگر فرستاده می شود, فقط در قسمت اولیه با بقیه نامه های اداری تفاوت دارند بدین صورت که اول نامه به جای نوشتن نام فرد دریافت کننده و فرستنده نامه از کلمات(از:فلان اداره _ به:فلان اداره) استفاده می شود .مثال:

    به نام خدا
    تاريخ : 7/8/1381
    شماره : پ/75034
    پيوست : دارد
    به : سازمان فني حرفه اي استان اصفهان
    از : شركت پيشگام وابسته به انرژي اتمي اصفهان
    موضوع : آموزش اينترنت

    عطف به نامه شماره 441 مورخ 5/6/1381 از آن سازمان محترم درخواست ميشود يك نفرمدرس را جهت آموزش اينترنت به اين مركز معرفي نمائيد . ضمناً خواهشمند است دستور فرمائيد چند نسخه از جزوه آموزشي اينترنت به اين شركت ارسال نمايند.

    قبلاً از همكاري شما سپاسگزاري ميگردد.

    نام و نام خانوادگي

    مسئول امور اداري

  5. #65
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    افلاک
    پست ها
    2,196

    پيش فرض توانايى زبان فارسى در معادل‌سازى

    مقاله‌ي زير، نوشتاري بسيار گويا و شيوا از روان‌شاد دكتر محمود حسابي - دانشمند بزرگ و فقيد ايراني - است (مندرج در ماه‌نامه‌ي «طلايه»، مهر و آبان 1374، ص 11-7) كه توانايي و قدرت بالا و برتر زبان پارسي را در واژه‌سازي، در مقايسه با بسياري ديگر از زبان‌‌هاي جهان، با شرح و بياني علمي و روش‌مند، به نمايش مي‌گذارد و به دشمنان فرهنگ و هويت اصيل ايراني، پاسخي كوبنده و درهم‌شكننده مي‌دهد.
    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    در تاريخ جهان، هر دوره‌اي ويژگي‌هايي داشته است. در آغاز تاريخ، آدميان زندگي قبيله‌اي داشتند و دوران افسانه‌ها بوده است. پس از پيدايش كشاورزي، دوره‌ي ده‌نشيني و شهرنشيني آغاز شده است. سپس دوران كشورگشايي‌ها و تشكيل پادشاهي‌هاي بزرگ مانند پادشاهي‌‌هاي هخامنشيان و اسكندر و امپراتوري رم بوده است. پس از آن، دوره‌ي هجوم اقوام بربري بدين كشورها و فروريختن تمدن آن‌ها بوده است. سپس دوره‌ي رستاخيز تمدن است كه به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره ملل مختلف داراي وسايل كار و پيكار يكسان بودند. مي‌گويند كه وسايل جنگي سربازان رومي و بربرهاي ژرمني با هم فرقي نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظيفه‌شناسي لژيون‌هاي رومي بوده كه ضامن پيروزي آن‌ها بوده است. همچنين وسايل جنگي مهاجمين مغول و ملل متمدن چندان فرقي با هم نداشته است.
    از دوران رنسانس به اين طرف، ملل غربي كم‌كم به پيش‌رفت‌هاي صنعتي و ساختن ابزار نوين نايل آمدند و پس از گذشت يكي دو قرن، ابزار كار آن‌ها به اندازه‌اي كامل شد كه ملل ديگر را ياراي ايستادگي در برابر حمله‌ي آن‌ها نبود. هم‌زمان با اين پيش‌رفت صنعتي، تحول بزرگي در فرهنگ و زبان ملل غرب پيدا شد؛ زيرا براي بيان معلومات تازه، ناگزير به داشتن واژه‌هاي نويني بودند و كم‌كم زبان‌هاي اروپايي داراي نيروي بزرگي براي بيان مطالب مختلف گرديدند.
    در اوايل قرن بيستم، ملل مشرق پي به عقب‌ماندگي خود بردند و كوشيدند كه اين عقب‌ماندگي را جبران كنند. موانع زيادي سر راه اين كوشش‌ها وجود داشت و يكي از آن‌ها نداشتن زباني بود كه براي بيان مطالب علمي آماده باشد. بعضي ملل چاره را در پذيرفتن يكي از زبان‌هاي خارجي براي بيان مطلب ديدند؛ مانند هندوستان، ولي ملل ديگر به واسطه‌ي داشتن ميراث بزرگ فرهنگي نتوانستند اين راه حل را بپذيرند كه يك مثال آن، كشور ايران است.
    براي بعضي زبان‌ها، به علت ساختمان مخصوص آن‌ها، جبراي كم‌بود واژه‌هاي علمي، كاري بس دشوار و شايد نشدني است، مانند زبان‌هاي سامي - كه اشاره‌اي به ساختمان آن‌ها خواهيم كرد.
    بايد خاطرنشان كرد كه شمار واژه‌ها در زبان‌هاي خارجي، در هر كدام از رشته‌هاي علمي خيلي زياد است و گاهي در حدود ميليون است. پيدا كردن واژه‌هايي در برابر آن‌ها كاري نيست كه بشود بدون داشتن يك روش علمي مطمئن به انجام رسانيد و نمي‌شود از روي تشابه و استعاره و تقريب و تخمين در اين كار پُردامنه به جايي رسيد و اين كار بايد از روي اصول علمي معيني انجام گيرد تا ضمن عمل، به بن‌بست برنخورد.
    براي اين كه بتوان در يك زبان به آساني واژه‌هايي در برابر واژه‌هاي بي‌شمار علمي پيدا كرد، بايد امكان وجود يك چنين اصول علمي‌اي در آن زبان باشد. مي‌خواهيم نشان دهيم كه چنين اصلي در زبان فارسي وجود دارد و از اين جهت، زبان فارسي زباني است توانا، در صورتي كه بعضي زبان‌ها - گو اين كه از جهات ديگر سابقه‌ي درخشان ادبي دارند - ولي در مورد واژه‌هاي علمي ناتوان هستند. اكنون از دو نوع زبان كه در اروپا و خاورنزديك وجود دارد صحبت مي‌كنيم كه عبارت‌اند از: زبان‌هاي هندواروپايي (Indo-European) و زبان‌هاي سامي (Semitic) [= زبان‌هاي: عبري، عربي، اكدي، سرياني، آرامي و…]. زبان فارسي از خانواده‌ي زبان‌هاي هندواروپايي است.
    در زبان‌هاي سامي واژه‌ها بر اصل ريشه‌هاي سه حرفي يا چهار حرفي قرار دارند كه به نام ثلاثي و رباعي گفته مي‌شوند و اشتقاق واژه‌هاي مختلف براساس تغيير شكلي است كه به اين ريشه‌ها داده مي‌شود و به نام ابواب خوانده مي‌شود. پس شمار واژه‌هايي كه ممكن است در اين زبان‌ها وجود داشته باشد، نسبت مستقيم دارد با شمار ريشه‌هاي ثلاثي و رباعي. پس بايد بسنجيم كه حداكثر شمار ريشه‌هاي ثلاثي چه قدر است. براي اين كار يك روش رياضي به نام جبر تركيبي (Algebre Combinatoire) به كار مي‌بريم. در اين رشته، قضيه‌اي است به اين ترتيب: هرگاه بخواهيم از ميان تعدادي شئ، تعداد معيني مثلاً K شئ برگزينيم و بخواهيم بدانيم چند جور مي‌شود اين K شئ مختلف را از ميان آن تعدا كل n شئ برگزيد، پاسخ اين پرسش چنين است: اگر تعداد امكانات گزينش را به p نشان دهيم، اين عدد مي‌شود: P = n (n-1) (n-2) …. (n-k+1) مثلاً اگر بخواهيم از ميان پنج حرف، دو حرف را برگزينيم، اين جا n = 5 و k = 2 و P مساوي است با (P = 5*4 = 20). يعني مي‌توان 2 حرف را 20 جور از ميان 5 حرف برگزيد به طوري كه ترتيب قرار دادن 2 حرف نيز رعايت شود.
    اكنون مي‌خواهيم ببينيم كه از ميان 28 حرف الفباي سامي، چند تركيب سه حرفي مي‌توان درآورد. اين تعداد ثلاثي‌هاي مجرد مساوي مي‌شود با: P = 28 * 27 * 26 = 19656 يعني حداكثر تعداد ريشه‌هاي ثلاثي مجرد مساوي 19656 (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش) است و نمي‌توان بيش از اين تعداد ريشه‌ي ثلاثي در اين زبان وجود داشته باشد. درباره‌ي ريشه‌هاي رباعي مي‌دانيم كه تعداد آن‌ها كم است و در حدود پنج درصد تعداد ريشه‌هاي ثلاثي است، يعني تعداد آن‌ها در حدود 1000 است. چون ريشه‌هاي ثلاثي‌اي نيز وجود دارد كه به جاي سه حرف فقط دو حرف وجود دارد كه يكي از آن‌ها تكرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) كه حرف «د» دوبار به كار رفته است. از اين رو بر تعداد ريشه‌هايي كه در بالا حساب شده است، چندهزار مي‌افزاييم و جمعاً عدد بزرگ‌تر بيست و پنج هزار (25000) ريشه را مي‌پذيريم.
    چنان كه گفته شد، در زبان‌هاي سامي از هر فعل ثلاثي مجرد مي‌توان با تغيير شكل آن و يا اضافه [كردن] چند حرف، كلمه‌هاي ديگري از راه اشتقاق گرفت كه عبارت از ده باب متداول مي‌باشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر كدام از افعال، اسامي مختلفي اشتقاق مي‌يابد: اول، نام‌هاي مكان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شيوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (كه ساختمان آن ده شكل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معني. با در نظر گرفتن همه‌ي انواع اشتقاق كلمات، نتيجه گرفته مي‌شود كه از هر ريشه‌اي حداكثر هفتاد مشتق مي‌توان به دست آورد. پس هر گاه تعداد ريشه‌ها را كه از 25000 كم‌تر است در هفتاد ضرب كنيم، حداكثر عده‌ي كلمه‌هايي كه به دست مي‌آيد 1750000 = 70 × 25000 (يك ميليون و هفتصد و پنجاه هزار) كلمه است.
    البته‌ي همه‌ي هفتاد اشتقاق براي هر ريشه‌اي متداول و معمول نيست و عددي كه محاسبه شد، حداكثر كلمه‌هايي است كه ساختن آن‌ها امكان دارد، نه اين كه همه‌ي كلمه‌هايي كه طبق الگوي زبان ممكن است ساخته شود، واقعاً وجود داشته باشد. با اين همه، باز مقداري به اين عدد حساب شده مي‌افزاييم و آن عدد را به دو ميليون مي‌رسانيم. امكان ساختن كلماتي بيش از اين، در ساختمان اين زبان وجود ندارد.
    يك اشكالي كه در فراگرفتن اين نوع زبان است، اين است كه براي تسلط يافت به آن بايد دست‌كم 25000 (بيست و پنج هزار) ريشه را از برداشت و اين كار براي همه مقدور نيست، حتا براي اهل آن زبان، چه رسد به كساني كه با آن زبان بيگانه هستند. اكنون اگر تعداد كلمات لازم آن از دو ميليون عدد بگذرد، ديگر در ساختار اين زبان راهي براي اداي يك معني نوين وجود ندارد مگر اين كه معني تازه را با يك جمله ادا كنند. به اين علت است كه در فرهنگ‌هاي لغت از يك زبان اروپايي به زبان عربي مي‌بينيم كه عده‌ي زيادي كلمات به وسيله‌ي يك جمله بيان شده است، نه به وسيله‌ي يك كلمه! مثلاً كلمه‌ي Confronation كه در فارسي آن را مي‌شود به «روبه‌رويي» ترجمه كرد، در فرهنگ‌هاي فرانسه يا انگليسي به عربي، چنين ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بين اقولهم»! كلمه‌ي Permeabtlity كه مي‌توان آن را در فارسي با كلمه‌ي «تراوايي» بيان كرد، در فرهنگ‌هاي عربي چنين ترجمه شده است: «امكان قابلية الترشح»!
    اشكال ديگر در اين نوع زبان‌‌ها، اين است كه چون تعداد كلمات كم‌تر از تعداد معاني مورد لزوم است و بايد تعداد زيادتر معاني ميان تعدا كم‌تر كلمات تقسيم شود، پس به هر كلمه‌اي چند معني تحميل مي‌شود در صورتي كه شرط اصلي يك زبان علمي اين است كه هر كلمه‌اي فقط به يك معني دلالت بكند تا هيچ گونه ابهامي در فهميدن مطلب علمي باقي نماند. به طوري كه يكي از استادان دانشمند دانشگاه اظهار مي‌كردند، در يكي از مجله‌هاي خارجي خوانده‌اند كه در برابر كلمات بي‌شمار علمي كه در رشته‌هاي مختلف وجود دارد، آكادمي مصر كه در تنگناي موانع [ياد شدن در] بالا واقع شده است، چنين نظر داده است كه بايد از به كار بردن قواعد زبان عربي در مورد كلمات علمي صرف نظر كرد و از قواعد زبان‌هاي هندواروپايي استفاده كرد. مثلاً در مورد كلمه‌ي Cephalopode كه به جانوران نرم‌تني گفته مي‌شود مانند «اختاپوس» كه سر و پاي آن‌ها به هم متصل‌اند و در فارسي به آن‌ها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره كلمه‌ي «رأس رجلي» را پيش‌نهاد كرده‌اند كه اين تركيب به هيچ وجه عربي نيست. براي خود كلمه‌ي Mollusque كه در فارسي «نرم‌تنان» گفته مي‌شود، در عربي يك جمله به كار مي‌رود: «حيوان عادم الفقار»!
    قسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبان‌هاي هندواروپايي است. مي‌خواهيم ببينيم چگونه در اين زبان‌ها مي‌شود تعداد بسيار زيادي واژه‌ي علمي را به آساني ساخت. زبان‌هاي هندواروپايي داراي شمار كمي ريشه در حدود 1500 (هزار و پانصد) عدد مي‌باشند و داراي تقريباً 250 پيشوند (Prefixe) و در حدود 600 پسوند (Suffixe) هستند كه با اضافه كردن آن‌ها به اصل ريشه مي‌توان واژه‌هاي ديگري ساخت. مثلاً از ريشه‌ي «رو» مي‌توان واژه‌هاي «پيشرو» و «پيشرفت» را با پيشوند «پيش»، و واژه‌هاي «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهاي «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در اين مثال، ملاحظه مي‌كنيم كه ريشه‌ي «رو» به دو شكل آمده است: يكي «رو» و ديگري «رف». با فرض اين كه از اين تغيير شكل ريشه‌ها صرف نظر كنيم و تعداد ريشه‌ها را همان 1500 بگيريم، تركيب آن‌ها با 250 پيشوند، تعداد 375000 = 250 × 1500 (سيصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست مي‌دهد. اينك هر كدام از واژه‌هايي كه به اين ترتيب به دست آمده است را مي‌توان با يك پسوند تركيب كرد. مثلاً از واژه‌ي «خودگذشته» كه از پيشوند «خود» و ريشه‌ي «گذشت» درست شده است، مي‌توان واژه‌ي «خودگذشتگي» را با افزودن پسوند «گي» به دست آورد و واژه‌ي «پيشگفتار» را از پيشوند «پيش» و ريشه‌ي «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه 375000 واژه‌اي را كه از تركيب 1500 ريشه با 250 پيشوند به دست آمده است با 600 پسوند تركيب كنيم، تعداد واژه‌هايي كه به دست مي‌آيد، مي‌شود 225000000 = 600 × 375000 (دويست و بيست و پنج ميليون). بايد واژه‌هايي را كه از تركيب ريشه با پسوند‌هاي تنها به دست مي‌آيد نيز حساب كرد كه مي‌شود 900000 = 600 × 1500 (نهصد هزار). پس جمع واژه‌هايي كه فقط از تركيب ريشه‌ها با پيشوندها و پسوندها به دست مي‌آيد، مي‌شود: 226275000 = 900000 + 375000 + 225000000 يعني دويست و بيست و شش ميليون و دويست و هفتاد و پنج هزار واژه. در اين محاسبه فقط تركيب ريشه‌ها را با پيشوندها و پسوندها در نظر گرفتيم، آن هم فقط با يكي از تلفظ‌هاي هر ريشه. ولي تركيب‌هاي ديگري نيز هست مثل تركيب اسم با فعل (مانند: پياده‌رو) و اسم با اسم (مانند: خردپيشه) و اسم با صفت (مانند: روشن‌دل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و تركيب‌هاي بسيار ديگر در نظر گرفته شده و اگر همه‌ي تركيب‌هاي ممكن را در زبان‌هاي هندواروپايي بخواهيم به شمار آوريم، تعداد واژه‌هايي كه ممكن است وجود داشته باشد، مرز معيني ندارد و نكته‌ي قابل توجه اين است كه براي فهميدن اين ميليون‌ها واژه فقط نياز به فراگرفتن 1500 ريشه و 850 پيشوند و پسوند داريم، در صورتي كه ديديم در يك زبان سامي براي فهميدن دو ميليون واژه بايد دست‌كم 25000 ريشه را از برداشت و قواعد پيچيده‌ي صرف افعال و اشتقاق را نيز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت.
    اساس توانايي زبان‌هاي هندواروپايي در يافتن واژه‌هاي علمي و بيان معاني همان است كه شرح داده شد. زبان فارسي يكي از زبان‌هاي هندواروپايي است و داراي همان ريشه‌ها و همان پيشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبان‌هاي مختلف هندواروپايي متفاوت است ولي اين تفاوت‌ها طبق يك روالي پيدا شده است. توانايي‌اي كه در هر زبان هندواروپايي وجود دارد، مانند يوناني و لاتين و آلماني و فرانسه و انگليسي، در زبان فارسي هم همان توانايي وجود دارد. روش علمي در اين زبان‌ها مطالعه شده و آماده است و براي زبان فارسي به كار بردن آن‌ها بسيار ساده است. براي برگزيدن يك واژه‌ي علمي در زبان فارسي فقط بايد واژه‌اي را كه در يكي از شاخه‌هاي زبان‌هاي هندواروپايي وجود دارد با شاخه‌ي فارسي مقايسه كنيم و با آن هم‌آهنگ سازيم.



    ---------------------------------------------------------------------------------
    http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/tavanaifarsi.htm


  6. این کاربر از Balrog بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #66
    در آغاز فعالیت * يگانه *'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    17

    پيش فرض

    دکتر پرویز ناتل خانلری
    زبان و جامعه
    مجموعه ی لغاتی که در طی تاریخ در زبان ملتی وجود داشته و به کار رفته است در حکم فهرست حوادث و شیوه ی زندگانی و تمدن و اندیشه ها و آرزو های آن ملت است. از مطالعه ی این مجموعه می توان بر سرگذشت مادی و معنوی هر یک از جوامع انسانی وقوف یافت.
    این مجموعه ی لغات در هیچ زبانی هرگز مدتی دراز یکسان نمی ماند. هر تحولی که در جامعه رخ می دهد، چه مادی و چه معنوی، تغییراتی در لغات متداول آن جامعه پدید می آورد. یک دسته از لغات، به سبب آن که مصداق خارجی آن ها متروک شده است از این مجموعه بیرون می رود و منسوخ می شود.
    اما چیزهای تازه و معانی نوی که به اقتضای تحولات اجتماعی ایجاد شده محتاج الفاظی است که بر آن ها دلالت کند. این الفاظ ناچار به وسیله ی اقتباس از زبان های دیگر، یا اشتقاق، و یا استعمال لغات متروک در مورد و معنی جدید ایجاد می شود.
    بحث درباره ی چگونگی متروک شدن لغات یا مرگ آن ها، و شیوه های پیدایش لغات جدید که در حکم تولد آن ها است، و همچنین تغییریافتن معانی بعضی از الفاظ که تجدید حیات آن ها شمرده می شود، موضوع یکی از شعبه های مهم زبان شناسی است که به زبان فرانسوی سمانتیک (Semantique) خوانده می شود و در فارسی می توان آن را علم دلالت خواند.
    در تحول لغات هر زبان علت ها و عوامل متعددی تاثیر دارد. از آن جمله یکی علت های لفظی است و یکی علت های ذهنی. اما علت های اجتماعی که موضوع بحث این مقاله است شاید بیش از همه در این امر موثر باشد.
    پیش از آن که به بحث درباره ی یک یک این علل بپردازیم باید بدانیم که تغییر و تحول در الفاظ هر زبان امری عارضی است، یعنی اصل در زبان آن است که لغات آن همیشه یکسان بماند و تغییر نپذیرد، زیرا که دلالت لفظ بر معنی ذاتی نیست. هیچ لفظی خودبه خود و به حسب اصواتی که در ترکیب آن به کار رفته است معنی خاصی را به ذهن شنونده نمی آورد و اگر جز این بود می بایستی که به شنیدن هر کلمه ای از زبانی بیگانه مفهوم آن را دریابیم و محتاج آموختن نباشیم.
    دلالت هر لفظ بر معنی معین، مبتنی بر مواضعه و قراردادی است که میان افراد یک جامعه ی هم زبان به وجود آمده است، و برای آن که غرض از این مواضعه حاصل شود باید در آن تغییر بسیار رخ ندهد و گر نه مردم آشنا با هم بیگانه خواهند شد و مقصود یکدیگر را نخواهند یافت.
    راستی هم شماره ی کلماتی که به معنی اصلی خود باقی مانده و از این جهت در طی تاریخ هیچ گونه تغییری نپذیرفته است، در هر زبانی بسیار است و می توان فهرستی از این گونه کلمات فراهم کرد. از آن جمله در فارسی می توان کلماتی را که در سنگ نوشته های هخامنشی به کار رفته است با کلمات متداول امروز سنجید و در آن میان کلماتی یافت که در طی این مدت دراز، یعنی نزدیک به دوهزار و پانصد سال اگر چه در صورت لفظی آن ها تغییراتی رخ داده باشد از نظر دلالت بر معنی هیچ تغییر نکرده است.
    نمونه ی این کلمات از این قرار است:
    برادر، بودن، پا، تن، تو، خشت، دار(درخت)، دست، دیدن، دادن، ستون، سپاه، سرد، شب، کندن، گاو، گرم، مادر، مردن، ماه، مرد، نام، نر، نوه
    از جمله ی کلماتی که معنی آن ها ثابت می ماند نام های اعداد را می توان به مثال آورد. کلماتی که بر عدد دلالت می کند از زمانی که زبان قدیم و مشترک هند و اروپایی رایج بوده، یعنی از چهار پنج هزار سال پیش تاکنون، با همه ی تغییرات لفظی که در شعبه ها و مشتفات آن زبان پذیرفته است، از نظر دلالت بر معنی خاص اصلی، تغییری در آن ها رخ نداده است.
    فی المثل لفظی که بر مفهوم عدد ١۰دلالت می کند در زبان های مختلف گروه هند و اروپایی صورت های گوناگون گرفته است:
    سنسکریت = daca ، یونانی باستان = deka ، لاتینی = decem ، ایتالیایی = dieci، اسپانیایی = dies، فرانسوی = dix ، انگلیسی = ten ، فارسی = ده
    اما در همه ی این زبان ها مفهوم آن درست همان است که در اصل بوده است.
    با این حال شماره ی کلماتی که منسوخ می شود و کلمات تازه ای که به وجود می آید در هر زبانی فراوان تر از آن ها است که به معنی اصلی مانده است و این امر خود نشان می دهد که تاثیر عوامل اجتماعی در تحول لغات هر زبان آن قدر بزرگ است که بر اصل ، یعنی ثابت ماندن دلالت الفاظ بر معانی، غلبه می کند. این تاثیرات، چون آن که گفتیم به سه صورت جلوه گر می شود :
    ١- متروک شدن بعضی از کلمات، ۲ – پیدایش لغات نو، ٣ – تغییر مدلول بعضی از الفاظ
    ١ – متروک شدن کلمات
    کلمات تاریخی: هیچ ایرانی در این روزگار کلمات برگستوان، فتراک، خفتان، موزه، مقنعه، قربوس و صد ها لغت دیگر را از این دست در زندگانی عادی خود به کار نمی برد. اما شاید در قرن پنجم هجری این کلمات برای هر فرد ایرانی بسیار مانوس بوده و هر کس آن ها را روزانه بارها بر زبان می آورده است. علت این امر آن است که این الفاظ بر چیزهایی دلالت می کند که از لوازم زندگانی آن زمان بوده است و چون امروز دیگر کسی خفتان نمی پوشد و با گرز جنگ نمی کند تا آن را به فتراک زین خود بیاویزد، ناچار به نام این چیزها هم احتیاجی ندارد تا آن ها را بیاموزد و در گفتار به کار ببرد.
    این گونه کلمات تنها هنگامی که با تاریخ قرون پنجم و ششم سر و کار داریم و آثار و نوشته های مربوط به آن زمان ها را مطالعه می کنیم به کار می آید.
    کلمات " صدره " ، " سرداری " ، " ارخالق " ، " کلیجه " و " جبه " نیز از جمله ی لغاتی است که تا یک قرن پیش متداول بود. این لباس ها را مردم آن روزگار می پوشیدند و طبعا به نام آن ها هم احتیاج داشتند. اما بسیاری از جوانان امروز شاید نه این الفاظ را شنیده باشند و نه از مصداق آن ها، پارچه و طرز دوخت این جامه ها آگاه باشند.
    این گونه کلمات را می توان " کلمات تاریخی " خواند، یعنی کلماتی که تنها در یک دوره از تاریخ متداول بوده است و اکنون تنها هنگام مطالعه ی آثار آن دوره با آن ها روبرو می شویم.
    کلمات تاریخی را از جمله ی کلمات مرده محسوب باید داشت، زیرا در بسیاری از موارد، معنی آن ها صریح و آشکار نیست و از روی مدارک و اسناد قدیم تنها معنی کلی و مبهم آن ها را می توان دریافت. فی المثل می دانیم که "تبنگوی " ظرفی بوده است، اما از شکل و جنس و اندازه ی آن اطلاع درست نداریم، زیرا که اسم متضمن وصف اشیاء نیست، بلکه علامتی است که بر صورت ذهنی ما از اشیاء دلالت می کند و اگر آن صورت در ذهن ما موجود نباشد تنها با ذکر نام نمی توانیم آن را ایجاد کنیم.
    از این قبیل است اصطلاحات اداری و کشوری که با تغییر وضع سیاسی و اجتماعی منسوخ می شود. کلمات
    " جزیه " و " سرگزیت " انواع مالیاتی بوده است که چون اکنون منسوخ است الفاظ آن ها هم فراموش شده است. در دوران استیلای مغول و تاتار اصطلاحات مغولی و ترکی در فارسی معمول شد که با سازمان اداری و حکومتی آن روزگار ارتباط داشت. کلمات " یاسا " به معنی قانون و مجازات قانونی و " تمغا " در معنی یک نوع مالیات صنفی و " تزوک " و مانند آن ها از جمله ی کلماتی است که تنها در مطالعه ی تاریخ دوران مغول و تیمور و نوشته ها و آثار ادبی آن روزگار به آن ها بر می خوریم و در فارسی امروز هیچ مورد استعمال ندارد. نام مسکوکات رایج هر دوره را نیز باید از این جمله شمرد. مانند " درهم و دینار " و " پشیز " و غیره.
    اصطلاحاتی که مربوط به دین منسوخ است نیز از همین جمله است. کلمات " میزد " ( به فتح یا و سکون زای و دال) و" باژ " و " برسم " و مانند آن ها که مربوط به آیین زردشتی است امروز جزء کلمات متروک زبان فارسی شمرده می شود.
    همچنین است نام مصنوعات هر زمان که یا در خود کشور ساخته می شده یا از کشورهای دیگر می آورده اند، مانند " سقلاطون " و " استبرق " و " دیبا " و " پرنیان " و " برد " که همه انواع پارچه های معمول در ایران بوده است، و نام خوراک هایی که می پختند و سپس منسوخ شده است، مانند " طبرزد" و " کعب الغزال " که هر دو از انواع شیرینی است.
    الفاظ حرام : در هر یک از جوامع بشری، از وحشی ترین قبایل سرخ پوست و سیاه پوست گرفته تا متمدن ترین ملت های امروزی، اعتقادات و اوهام یا آدابی وجود دارد که بر زبان آوردن بعضی از الفاظ را در اجتماع یا حتا در خلوت منع می کند. در جامعه شناسی اصطلاحی برای این مورد اتخاذ کرده اند و آن کلمه ی " تابو " ( Taboo) است که از زبان مردم جزایر پلی نزی اقتباس شده است و معنی آن تقریبا حرام بودن است.
    ساده ترین نوع حرمت الفاظ که در جوامع متمدن امروزی نیز مورد مثال فراوان دارد آن است که به مقتضای آداب اجتماعی ادای کلماتی در حضور دیگران خلاف ادب شمرده می شود. در کم تر جامعه ی بشری کسی می تواند نام اعضای تناسل را به لفظ صریح بگوید مگر آن که او را به" بی تربیتی " منسوب کنند. ذکر مدفوعات بدن و عمل دفع و محل آن نیز موافق ادب نیست. به این سبب است که در بیشتر زبان ها نام این محل ها همیشه به کنایه گفته می شود. اما هر کنایه ای پس از انتشار و رواج صراحت می یابد و باز ادای آن منافی ادب می شود. پس باید هر چند گاه الفاظی که بر این معانی دلالت می کند تغییر بپذیرد.
    گاهی هم برای احتراز از رکاکت، از کلمات بیگانه که نزد عموم متداول نیست و در جامعه معنی صریح ندارد استفاده می کنند. در فارسی چندی کلمه ی عربی غیر متداول" مبال " را به کار می بردند، زیرا که ترکیب و معنی آن که " محل بول " است برای فارسی زبانان صراحت نداشت. سپس کلمه ی " خلا " به معنی " جای تنهایی " معمول شد. کلمه ی " مستراح " که معنی آن " جای آسودکی " است نیز چندی به کار رفت. طبقات مختلف اجتماع هر یک برای بیان این معنی تعبیری کنایه آمیز داشتند. اصطلاحات" قضا حاجتی " یا " قضای حاجت "، " آب دستی "، " دست به آب" ، " کنار آب " و " جایی " همه کم کم بوی مصداق خود را گرفت و متروک شد.
    از چندی پیش که طبقۀ تحصیل کرده ی فارسی زبان با تمدن و آداب و زبان های اروپایی آشنایی یافت، در این مورد برای پرهیز از الفاظ " بی ادبانه " کلمات اروپایی مانند " کابینه "، " دبلیوسی " و " توالت " را که خود آن ها در فرانسه و انگلیسی کنایاتی برای این معنی شمرده می شوند به کار بردند و البته به زودی برای مراعات ادب کلمات دیگری خواهند یافت.
    ذکر کلمه ای که به معنی زن بدکاره است از همین قبیل شمرده می شود. این معنی را در زبان پهلوی " جه " و "جهیک " بیان می کردند که متروک شد و در فارسی کنایه ای جای آن را گرفت. روسبی یا روسفید کنایه ی معکوس است و از آن " روسیاه " اراده می شود. کلمات" فاحشه " و " معروفه " نیز اصطلاحاتی است که برای احتراز از ذکر صریح این کلمه به وجود آمده است. عامه در این مورد کلمه ی " خانم " را به کار می برند که کلمه ای عام است و از آن معنی خاص اراده می کنند.
    در زبان فرانسه نیز لفظی که بر این معنی دلالت می کند بارها تغییر یافته و هر بار لفظ سابق، اگر چه ابتدا معنی عام داشته است، به سبب سرایت قباحت معنی متروک شده است. چندی کلمه ی Garce که به معنی دختر یود در این مورد به کار رفت و سپس این کلمه در هر دو معنی منسوخ شد. کلمه ی Fille نیز که همان مفهوم"دختر " دارد اکنون در این مورد استعمال می شود و به این سبب دیگر این لفظ را در بیان معنی حقیقی آن نمی توان به کار برد و هر گاه معنی اصلی را بخواهند از آن اراده کنند Jeune Fille می گویند.
    اما علت دیگر حرمت الفاظ اعتقادات دینی یا اوهام و خرافاتی است که در هر جامعه ای کم یا بیش وجود دارد. اعتقاد به سحر الفاظ یعنی قدرت جادویی کلمه با قطع نظر از معنی آن، در همه ی جوامع بشری قدیم رواج داشته است. جادوگران همه ی ملت ها هنگام عزائم الفاظی بر زبان می آوردند یا بر تعویذها می نوشتند که غالبا معنی نداشت، اما ایشان و معتقدان شان می پنداشتند که در آن الفاظ قدرت های فوق بشری نهفته است.
    این اعتقاد بشر ابتدایی بعدها به کتاب های دینی هم سرایت کرده است. در سفر پیدایش تورات آمده است که آفریننده به وسیله ی ادای کلمات روشنایی را آفرید: « خدا گفت روشنایی بشود، و روشنایی شد». در انجیل یوحنا نیز کلمه با آفریننده یکی شمرده شده است: « در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود».
    اعتقاد به قدرت لفظ از آن جا ناشی شده که لفظ را که دال است با معنی که مدلول آن است یکی شمرده و میان این دو امر به وحدت قائل شده اند. بعضی از قبایل اسکیمو همین که پیر شدند نام خود را عوض می کنند و می پندارند که نام تازه وجود نو و جان تازه ای به ایشان می بخشد و با این تدبیر از چنگ مرگ می گریزند. در همین کشور ما نیز معمول بوده است که هرگاه کسی به بیماری ممتد دچار می شد یا بدبختی های متوالی بر سر او می آمد نامش را تبدیل می کردند، زیرا که آن شومی و تیره بختی را از تاثیر نام او می پنداشتند. شاه سلیمان صفوی در آغاز سلطنت خود " شاه صفی " نام داشت و پیوسته بیمار و رنجور بود. منجمان گفتند که این رنجوری از تاثیر نام او است. به این سبب او نام خود را به سلیمان تبدیل کرد و برای آن که قوای شر و ارواح خبیث باور کنند که او کس دیگری است و دست از سرش بردارند یک بار دیگر با نام جدید تاجگذاری کرد.
    بعضی از قبایل وحشی چنان از تاثیر شوم کلمات بیم دارند که غالبا لغات عادی زبان خود را عوض می کنند. فی المثل کسی که نامش مفهومی عام مانند " آب " یا " درخت " داشته باشد، اگر طعمه ی نهنگ شود نه تنها تا مدت ها نام او را بر نوزاد دیگر نمی گذارند، بلکه آن کلمه را در معنی عام نیز استعمال نمی کنند. یکی از سیاحان نوشته است که قبیله ای از سرخپوستان پاراگوئه در مدت هفت سال سه بار لفظی را که معنی "پلنگ " از آن اراده می شد به لفظ دیگر تبدیل کردند.
    خودداری از تلفظ بعضی کلمات برای پرهیز از تاثیر شوم آن ها موجب متروک شدن آن الفاظ می شود. در زبان قدیم هند و اروپایی از جمله ی جانورانی که آن قوم می شناختند نام"خرس" وجود داشته و این کلمه در بسیاری از شعبه های آن زبان باقی مانده است. اما در زبان روسی هیچ لفظی که از آن اصل منشعب شده باشد نیست و این جانور را به لفظی می نامند که معنی آن "عسل خوار" است. علت این امر آن است که مردم روسیه از خرس بیم داشته اند و گمان می بردند که تلفظ نام او موجب حضور آن حیوان و جلب خطر او خواهد شد.
    در همه ی زبان ها می توان برای حرمت الفاظ که موجب متروک شدن بعضی از کلمات شده است نمونه هایی یافت:
    در زبان کنونی آذربایجان برای عقرب نامی وجود ندارد و این جانور خطرناک را " آدی یامان" می نامند، یعنی آن که " نامش زشت و نا مبارک " است.
    در زبان جاری شهرستان خوی نیز " گرگ " نام ندارد، از ذکر نام او چندان پرهیز کرده اند که فراموش شده است و اکنون آن حیوان را " قورت " می خوانند که به معنی " کرم " است.
    گاهی همین عقاید عامیانه موجب می شود که از نام گذاری به کودک خودداری شود تا مبادا هم زادش او را بشناسد و با خود ببرد. " آتسز " که یکی از امیران خوارزمشاهی بود نام خود را از این جا دارد، زیرا که این کلمه در زبان ترکی جغتایی به معنی " بی نام " است.
    نطیر این پرهیز در ایران و میان فارسی زبانان نیز دیده می شود. در بسیاری از نقاط ایران نام " جن " را هنگام شب نمی آورند، زیرا که می ترسند با ذکر نام این موجود نادیدنی خطرناک، خود او حاضر شود. به این سبب نام دیگری که اشاره یا کنایه است بر او می گذارند.
    در تهران طایفه ی جنیان را " از ما بهتران " می خوانند و این کلمه که معنی تملق آمیزی در بر دارد نشانه ی بیم و هراسی است که مردم از جن در دل دارند.
    در بیرجند جن را " اندرآ " می خوانند و این کلمه یا تعارفی است از روی ترس که او را دعوت به دخول می کند. یا اشاره به آن که این موجود بی اجازه و دعوت در هر خانه ای در می آید.
    در بعضی شهرهای دیگر ایران مفهوم " جن " را با لفظ " اونا " یعنی" ایشان " بیان می کنند تا از ادای نام این موجود وحشت انگیز پرهیز کنند.
    نام جانوران گزنده و خطرناک نیز در بسیاری از نقاط ایران برده نمی شود. در بیشتر شهرها و دهکده های فارس، شبان گاه اگر بخواهند از مار گفتگو کنند او را به نام " بند چاه " می نامند.
    در کرمان نام این خزنده ی موذی، خاصه هنگام شب، جز با کلمه ی " چوب گز " برده نمی شود.
    در نائین نام شبانه ی عقرب " نوم نبر " است، یعنی آن چه نامش را نباید برد.
    در دیگر کشورهای فارسی زبان نیز نام این جانور را به نام های گوناگون می خوانند. در تاجیکستان آن را " ناگفتنی " می نامند و در افغانستان لقب او " نام گم " است.
    خوک جانور بدی است که هم به محصول زیان می رساند و هم در شرع اسلام نجس و حرام است. نمی دانیم که به کدام یک از این دو سبب نام اصلی او در بعضی از کشورهای فارسی زبان متروک شده است. در افغانستان او را " جانور بد " می خوانند و در تاجیکستان لقب " گوسفند سفید " به او داده اند.
    عدد " ١٣ " نیز نزد بسیاری از ملت ها، و از آن جمله ایرانیان، شوم شمرده می شود و احتراز از ادای لفظ آن اولی است. در گیلان، خاصه رشت این کلمه هرگز به کار برده نمی شود و بر حسب معمول پس از عدد دوازده کلمه ی " زیاده " را به جای آن می شمارند. بزازان شیراز نیز برای پرهیز از ذکر این عدد منحوس آن را " دوازده و یک " می خوانند.
    پرهیز از ذکر نام موجودات یا اموری که مایه ی وحشت است در همه ی زبان ها مثال ها ی بسیار دارد. در زبان عربی برای نام عزرائیل که قابض ارواح است کنایه ای می آورند و آن " بویحیی " است، یعنی " زندگی " را کنایه از مرگ هراسناک قرار داده اند. کسی که او را مار گزیده باشد بیماری است که امیدی به زنده ماندن او نیست، چون ذکر این معنی هراس انگیز است این چون این کسی را " سلیم " یعنی تندرست می خوانند تا از فال بد، یعنی اشاره به مرگ حتمی او احتراز کرده باشند.
    علت دیگری که موجب حرمت لفظ، یعنی پرهیز از ادای آن می شود، احترام و شان فراوانی است که برای مفهوم یا مدلول لفظی قائل هستند .یهودیان هنگامی که در خواندن متن تورات به نام " یهوه " می رسیدند از تلفظ آن کلمه پرهیز می کردند و آن کلمه را " ادونایی " می خواندند که به معنی " صاحب " و " مالک " است. شاید نظیر همین پرهیز احترام آمیز موجب شده باشد که در فارسی بعد از اسلام کلمه ی " اورمزد" متروک شده و لفظ " الله " با آن که در نماز و اذان مکرر می آید نیز در زبان عامه رواج نیافته است و به جای این دو کلمه، لفظی که معنی" صاحب " و " مالک " دارد و کنایه از آن مفهوم است، یعنی دو لفظ " خدا " و " خداوند " معمول و متداول شده است. لفظ "خدا " اکنون جز در ترکیب " کدخدا " یه معنی اصلی خود به کار نمی رود و همه جا معنی مطلق "یزدان " و " الله " به خود گرفته است. نام " قرآن " هم مقدس و مورد احترام است و برای احتراز از هتک حرمت آن، در بسیاری از موارد کتاب دینی مسلمانان به نام های کنایه آمیز خوانده می شود. از آن جمله در مازندران، به " فراگلام " سوگند یاد می کنند که معنی آن جز " برگ درخت افرا " نیست. اما این تعبیر کنایه از قرآن است و گوینده با ذکر آن از این که بی وضو نام کتاب آسمانی را بیاورد احتراز می کند.
    چون آن که در مثال ها و موارد فوق دیدیم، اعتقادات دینی یا موهوماتی که نزد ملتی رواج دارد، موجب پرهیز از ذکر بعضی از لغات می شود و این پرهیز گاهی بعضی کلمات را به کلی منسوخ می کند و الفاظ دیگری را که یا وصفی یا کنایه آمیز است به جای آن ها نزد آن ملت رواج می بخشد.
    ۲ – پیدایش لغات نو
    هر جامعه ی بشری پیوسته در تحول و تغییر و ترقی است و این حال او را به الفاظ نوی برای نامیدن امور و چیزهای تازه محتاج می کند و گذشته از این، الفاظی متروک و منسوخ می شود و ناچار به جای آن ها باید لغات تازه ای به وجود بیاید. در زبان متداول هر ملتی این احتیاج به چند وجه برآورده می شود :
    نامیدن با عبارت وصفی : یکی از وجوه رفع احتیاج لغوی نامیدن اشیاء و معانی جدید است به یاری اوصاف یا عبارت های وصفی. از این قبیل است نام های" ماشین دودی " و " چراغ زنبوری " و " بخاری نفتی " و " راه آهن " و "چراغ برق " و مانند آن ها .
    نسبت دادن اشیاء و امور تازه به کشور و سرزمینی که موطن اصلی آن ها بوده است نیز از همین قبیل شمرده می شود. گیاه ها و میوه ها و محصولات کشاورزی که از کشوری دیگر آمده است غالبا به سرزمین اصلی منسوب می شود. در یونانی گیاه اسپست Medike Botane نامیده می شود یعنی گیاه منسوب به کشور ماد. نام زردآلو در لاتینی Prunus Armeniaca است، یعنی آلوی ارمنی. هلو که ظاهرا از ایران به کشورهای دیگر رفته است به نام ایران منسوب شده و از صورت لاتینی Persica arbor یعنی درخت پارسی یا ایرانی، در زبان فرانسه به شکل Peche و در انگلیسی به صورت Peach که هر دو تلفظ های برگشته ی همان کلمه ی لاتینی (به معنی ایرانی) است در آمده است.
    در فارسی نیز این گونه کلمات فراوان است. از آن جمله است کلمات تبریزی (نوعی درخت)، چینی (نوعی از سفال)، کاشی، حلبی، هندوانه که صورت نخستین آن خربزه ی هندی است، پرتقال، اُرسی منسوب به اُرس یعنی روسیه، دارچینی یا دارچین یعنی گیاه و درخت منسوب به چین، و گوجه فرنگی، توت فرنگی و مانند آن ها.
    گاهی نیز چیز ها را به نام کسی که نخستین بار آن ها را به سرزمینی وارد کرده است یا در کشت و رواج آن ها موثر بوده است می نامند. شاید در فارسی لاله عباسی (نوعی گل)، طالبی (نوعی خربزه)، صاحبی (نوعی انگور)، داودی (نوعی گل) از این قبیل باشد. نام سکه هایی مانند اشرفی و عباسی نیز چنین است.
    اشتقاق : وجه دیگر، وضع الفاظ تازه است به یکی از طرق ترکیب و اشتقاق. هر زبانی به حکم قواعد و ساختمان کلی خود یکی از این دو روش را بیش تر مورد استفاده قرار می دهد.
    مراد از اشتقاق آن است که کلمه ای با یکی از اجزای صرفی که خود تنها به کار نمی رود و معنی مستقل ندارد تلفیق شود و کلمه ای تازه ایجاد کند. این اجزاء را پیشوند یا پسوند می خوانیم.
    از جمله ی اجزایی که در فارسی برای ساختن لغت تازه بسیار به کار می آید پسوند اک است که معنی تصغیر دارد. اما بیشتر در مورد تخصیص استعمال می شود. این پسوند چون به کلمه ای که معنی وصف و صفت دارد افزوده شود برای بیان اسمی به کار می رود که به داشتن آن صفت مخصوص و ممتاز است. از زرد که صفت است زردک ساخته می شود تا به ریشه ی گیاهی که زردی وصف خاص آن است اطلاق شود. کلمات سرخک، سفیدک، سیاهک نیز به همین قیاس ساخته شده اند.
    همین پسوند اک است که در تحول زبان فارسی به زبَر و سپس به زیر تبدیل یافته و به صورتِ های بیان حرکت در خط فارسی امروز نوشته می شود. از صفات متعدد با الحاق این جزء ، اسم هایی ساخته می شود که از خصوصیات آن ها داشتن صفت معینی است، مانند شوره از شور، زرده از زرد، سیاهه از سیاه، و سفیده و سرخه (کسی که موی سرخ دارد) و کبوده (درختی که پوست آن کبود است) و تلخه (دانه ای که در مزرعه ی گندم می روید) و مانند آن ها، و چون به اعداد پیوسته شود برای چیزهایی علم می شود که به آن عدد مخصوصند، مانند پنجه، هفته، دهه، چله، صده و هزاره.
    این جزء در الحاق به اسم، کلمه ی تازه ای می سازد که رابط ی آن با کلمه ی اصلی رابطه ی شباهت است. از نام غالب اعضای بدن کلماتی به این طریق برای نامیدن چیزهایی که با آن عضو شباهتی دارند ساخته شده است. از آن جمله است : چشمه، دماغه، دهنه، گوشه، دسته، پایه، سره، ساقه، کونه، کمره، کفه، ریشه، مشته، پشته و انگشته (افزاری که برزگران با آن دانه و کاه را باد می دهند).

    ____


    و همچنین است کلماتی که با همین روش از اسم های دیگر ساخته شده است. مانند شیره از شیر، دامنه از دامن، آسمانه (یعنی سقف) از آسمان، ناوه از ناو و مانند این ها.
    مثال های این جزء را برای نمونه آوردیم و اجزاء متعدد دیگر را که در فارسی هست و پیوسته با آن ها لغات تازه ساخته می شود بر این قیاس باید کرد. مانند : ایستگاه، فرودگاه، دانشگاه، دادگاه، دانشکده، هنرکده، کودکستان، هنرستان، فرهنگستان.
    ترکیب : اما ترکیب، پیوستن چند لفظ مستقل است به یکدیگر، چنان که از مجموع آن ها معنی تازه ای اراده شود که به جز معنی اصلی هر یک از آن اجزاء باشد. زبان فارسی آمادگی خاص برای ساختن این گونه لغات و اصطلاحات تازه دارد و در هر زمانی فارسی زبانان قسمتی از احتیاجات خود را به لغات جدید با این روش بر می آورند. کلمات روشویی، جاکاغذی، ماهوت پاک کن، تیغ تیز کن، جارختی، کفش کن، رومیزی، زیرسیگاری، چهل چراغ، سه چرخه، دودکش و صدها مانند این ها مثال های این روش برای وضع کلمات جدید است.
    ساخته شدن کلمات جدید نتیجه ی تفنن های فردی نیست. البته هر کس مختار است که لفظی جعل و اختراع کند. اما کلمه ای قبول عام می یابد و رایج می گردد که بر طبق قواعد دقیقی ساخته شده باشد و غالبا شرط است که مشابه بعضی از الفاظ جاری و متداول در زبان باشد.
    قسمتی از کلمات تازه نیز بر حسب احتیاجات علمی و فرهنگی به وسیله ی دانشمندان ساخته می شود و این گونه ابداعات را لغات عالمانه می خوانند. مثال این گونه کلمات در فارسی امروز فراوان است. مانند روان شناسی، کالبد شکافی، بافت شناسی، چینه شناسی، کالبد شناسی، آسیب شناسی، انگل شناسی، زیباشناسی، چشم پزشکی، هواپیما، هوانورد، آتشکار، بمب افکن، ناوشکن، نارنجک انداز، آبفشان، آتش نشانی، چترباز، زره پوش و بسیار مانند این ها.
    اقتباس لغات بیگانه : آن چه که در دستور زبان از آن گفتگو نمی شود روش دیگری است که برای نامیدن امور و اشیاء تازه در هر زبانی متداول است و آن اقتباس و قبول الفاظ و لغات بیگانه می باشد.
    هیچ یک از زبان های اقوام متمدن از لغات فراوان بیگانه خالی نیست و علت این امر آن است که تمدن از ارتباط و برخورد ملت ها با یکدبگر توسعه و ترقی می یابد و غالبا آن چه ملتی از ملت دیگر اقتباس می کند با نام اصلی آن همراه است. شاید تنها چند قبیله ی وحشی بتوان یافت که در زبانشان لفظ بیگانه نباشد، یا کم باشد، زیرا که با دیگران آشنایی و آمیزش نداشته و از ایشان چیزی نیاموخته اند. اما در روزگار ما، با این همه وسایل جدید ارتباطی، این گونه قبایل هم ناگزیر از اخذ و اقتباس الفاظ بیگانه شده اند.
    آمیختگی لغات عربی با زبان فارسی آشکار است و همه می دانند ، اما عکس این معنی هم درست است، یعنی لغات فراوان نیز از فارسی به عربی رفته و مورد استعمال یافته است و دانشمندان عرب از مجموعه ی این لغات که دخیل و معرب خوانده می شودکتاب ها پرداخته اند.
    علت اقتباس : اگر مجموعه ی لغات بیگانه را که در زبانی وجود دارد از جهت معنی آن ها مطالعه کنیم در می یابیم که مصداق غالب این الفاظ پیش از اقتباس در آن زبان وجود نداشته است. بنابراین با قسمتی از تاریخ تمدن و فرهنگ هر ملت از این طریق آشنا می توان شد.
    کلمات بیگانه گاهی از از راه بازرگانی و داد و ستد از زبانی به زبان دیگر می رود، لغاتی هست که صفت جهان گرد را به آن ها اطلاق می توان کرد، زیرا که از یک کشور رو به راه نهاده و سراسر جهان را گشته و در هر ملتی یادگاری از خود گذاشته اند. بیشتر این کلمات نام محصولات کشاورزی است که اصل آن ها از سرزمین معینی بوده و در کشورهای دیگر به عمل نمی آمده است.
    از این جمله است نام شکر که شیره ی گیاه مخصوصی است و اصل آن از هند است. این کلمه که در هندی Sarkara بوده در یونانی Sakxaronو در لاتینی Saccharum و در فرانسه Sucre و در انگلیسی Sugarو در عربی سکر شده است.
    مثال دیگر کلمه ی تنباکو است. این گیاه چون آن که می دانیم از سرزمین امریکا آمده و در قاره های دیگر جهان وجود نداشته است. نام آن نیز از زبان های بومی امریکا گرفته شده و در همه ی زبان های جهان امروز، با تغییری در اصوات، متداول گردیده است. چون آن که در انگلیسی Tobacoو در فرانسه Tabac و در عربی تبغ و در فارسی تنباکو شده است.
    اما شماره ی این گونه محصولات طبیعی هر چه فراوان باشد نسبت به مجموع لغات ماخوذ و مقتبس بسیار نیست. بیشتر لغاتی که از زبانی به زبان دیگر می رود اصطلاحات و الفاظ مربوط به تمدن و فرهنگ، یعنی ساخته های بشری است. از این جا می توان دانست که یک ملت در ادوار مختلف تاریخ خود از کدام قوم تمدن آموخته و چه اموری را از دیگران اقتباس کرده و تحت تاثیر چه عوامل اجتماعی و فرهنگی خارجی واقع شده است.
    چون آن که گفتیم اقتباس الفاظ غالبا با اخذ معانی آن ها همراه است، یعنی در حقیقت معنی تازه است که از دیگران اقتباس شده و به تبع آن لفظ اصلی نیز مورد قبول یافته است. اما گاهی معنی و مصداق در زبان وجود داشته و تنها لفظ اصلی به لفظی بیگانه تبدیل شده است.
    این امر در مواردی روی می دهد که ملتی نسبت به ملت دیگر در بعضی از امور حس ستایش یافته باشد. در این حال نخست طبقه ی برگزیده که با زبان آن قوم بیگانه آشنایی می یابد به عمد و برای خودنمایی کلماتی را از آن زبان به جای الفاظ مستعمل زبان خود به کار می برد. سپس استعمال کلمات بیگانه نشانه ی یک نوع تجمل معنوی و امتیاز فرهنگی قلمداد می شود و از آنجا نزد طبقات پایین تر که برگزیدگان را سرمشق و مورد تقلید قرار می دهند نیز رواج می یابد. متداول شدن شماره ی بسیاری از لغات عربی در فارسی نتیجه ی همین حس بوده است که طبقه ی دانشمند به حکم علاقه ی مذهبی لفظ عربی را شریف تر از معادل فارسی آن دانسته و برای خودنمایی در استعمال آن به جای کلمات معمول مبالغه کرده و کم کم طبقه ی عامه نیز به پیروی از آن گروه پرداخته است.
    نظیر این حال امروز نسبت به لغات اروپایی پیش آمده است. که نویسندگان یکی از وسایل خودنمایی را استعمال الفاظ انگلیسی و فرانسوی می شمارند و حتی در مواردی که معنی تازه ای در میان نیست تا احتیاجی به لفظ بیگانه باشد از آوردن این گونه کلمات در گفته و نوشته ی خود پرهیز نمی کنند. چنانکه در فارسی رایج امروز لفظ فرانسوی مرسی merci به جای دست شما درد نکند و متشکرم جزء الفاظ رایج و جاری شمرده می شود.
    چون پیشرفت و تکامل تمدن بیشتر نتیجه ی برخورد و رابطه ی اقوام با یکدیگر است، اقتباس الفاظ از زبان های دیگر رایج ترین طریق پدید آوردن کلمات جدید است. زبان هیچ قوم متمدنی نیست که شامل عده ی فراوانی از لغات بیگانه نباشد.
    اما استعداد همه ی زبان ها در قبول لغت های بیگانه یکسان نیست. بعضی زبان ها مانند ایتالیایی الفاظ بیگانه را طرد می کند. زبان فرانسه بیش تر استعداد قبول کلمات خارجی دارد. زبان آلمانی رایج در سویس خصوصا برای قبول کلمات بیگانه، آن هم غالبا به همان صورت اصلی، سهولتی دارد.
    تبدیل حروف بیگانه : لفظ بیگانه غالبا پس از آن که تغییری در صورت پذیرفت پروانه ی دخول در زبان می یابد. این تغییر در موردی است که لفظ خارجی شامل اصواتی باشد که ادای آن ها برای اهل زبان دشوار باشد. حرف بیگانه را معمولا به حرفی که در زبان جاری به آن نزدیک تر است بدل می کنند. در هر زبانی می توان دستگاه حروفی را که برای تبدیل حرف ها و اصوات کلمات خارجی وجود دارد با دقت معین کرد.
    در فارسی اگر چه به سبب وحدت خط، صورت نوشتاری کلماتِِ گرفته شده از عربی حفظ شده است اما در تلفظ ص، ث، به سین؛ ض، ظ، ذ، به ز؛ ط، به ت، و واو عربی ( که تلفظ آن از میان دو لب و مانند W انگلیسی است) به واو فارسی بدل شده است.
    سیبویه در الکتاب (جلد دوم، صفحه ی ٣۴٣ ) می نویسد که در لغات فارسی چون معرب شوند حرفی که میان کاف و جیم است، یعنی گ، به جیم بدل می شود و از ابدال آن چاره ای نیست، زیرا که این حرف در زبان تازیان وجود ندارد، و گاهی آن را به قاف بدل می کنند زیرا که به این نیز نزدیک است؛ حرفی را هم که میان باء و فاء است، یعنی پ، گاهی به ف و گاهی به ب بدل می سازند
    گاهی هم همه ی حرف های مجرد کلمه ی بیگانه در زبانی که آن را اقتباس می کند وجود دارد، اما چگونگی توالی آن حروف در این زبان نامانوس است. در این حال حرفی به حرف دیگر تبدیل نمی شود، بلکه محل قرار گرفتن حرف ها نسبت به یکدیگر تغییر میکند. این حالت را قلب می نامند.
    مثال این معنی در تلفظ عوام فارسی زبانان امروز، کلمات بیگانه ای است که در آن ها دو حرف صامت ک-س بی آن که مصوتی (یعنی حرکتی) میان آن ها باشد وجود دارد. مانند: واکس، تاکس، لوکس و غیره. این ترکیب در فارسی غریب است و یگانه کلمه ی متداول در فارسی عامه که چنین ترکیبی در آن هست، کلمه ی عکس است. به این سبب عوام تمایل دارند که این دو صامت را در کلمه قلب کنند، یعنی به جای سه کلمه ی مذکور در فوق، بگویند واسک، تاسک، لوسک و حتی کلمه ی عکس را نیز اسک تلفظ کنند.
    مثال دیگر که حتی در زبان خواص هم رایج است، در مورد کلمات بیگانه ای است که با دو حرف صامت آغاز می گردد، مانند Standard, Station, Sport و نظایر آن ها، چون در زبان فارسی دری دو صامت در آغاز کلمه واقع نمی شود (یعنی ابتدا به ساکن محال است) همه ی فارسی زبانان همزه ی مکسوری به آغاز این کلمات می افزایند و آن ها را به صورت استاندارد، استاسیون و اسپورت تلفظ می کنند.
    انواع لغات بیگانه :
    طبقه بندی لغاتی که معمولا از زبانی به زبان دیگر می رود، به سبب تنوع و فراوانی شماره ی آن ها کار دشواری است. با این حال می توان به سه گروه اصلی قائل شد و انواع مهم اقتباسات لغوی را زیر این طبقه بندی سه گانه آورد. این سه گروه عبارتند از :
    ١ – محصولات طبیعی، ۲ – محصولات صنعتی، ٣ – تمدن و فرهنگ
    ١ – محصولات طبیعی
    آن چه در این جا محصول طبیعی خوانده می شود اعم است از رستنی ها، چه خودرو و چه حاصل کشت و پرورش باشد، و معدنیات، یعنی سنگ های گران بها و فلزات و آن چه از زمین به دست می آید.
    این نکته آشکار است که بسیاری از گیاهان و گل ها و درختان نخست در یک ناحیه از کره ی زمین وجود داشته و از آن جا به نواحی دیگر نقل شده است. در این حال غالبا نام اصلی گیاه یا گل یا درخت یا میوه ی آن ، از زبان مردم اصلی آن ها به زبان مردم کشورهای دیگر داخل شده و با اندک تغییری رواج یافته است.
    از این قبیل است نام بسیاری از گل ها که از فارسی به عربی رفته است زیرا که در سرزمین عربستان چنین گل هایی وجود نداشته و یا پرورش نمی یافته است، مانند : بنفسج، نسرین، خیری، سوسن، مرزنجوش، یاسمین، جلنار، و گیاهان و میوه ها یا نام درختانی که در آن سرزمین نبوده است، مانند : صنوبر، جاورس، سرو، فستق، کرنب، کشتبان، بندق، خردل، شهدانج، بادنجان.
    در زبان های اروپایی نیز این گونه لغات که از فارسی و عربی اقتباس شده بسیار است. از آن جمله کلمه ی فرانسوی aubergine که از لفظ کاتالان alberginia گرفته شده و آن تحریف کلمه ی البادنجان عربی است که خود از فارسی گرفته است و شاید در فارسی هم از زبان دیگری آمده باشد.
    دیگر کلمه ی پسته که از نباتات و میوه های خاص ناحیه ی سغد و شمال خراسان بوده است و هنوز در آن ناحیه از نباتات اصلی شمرده می شود. این کلمه در یونانی بصورت Pistakion و در لاتینی به شکل Psittacium به کار رفته و از آنجا به زبان فرانسوی به صورت Pistache و در انگلیسی به دو صورت Pistacia و Pistachio راه یافته است.
    از جانب دیگر این لفظ در زبان چینی به شکل Pisetan درآمده و در روسی شکل fistashka یافته و در ارمنی fesdux و در عربی فستق شده است. این کلمه در زمان های جدیدتر از زبان های اروپایی به ژاپنی سرایت کرده و صورت fusudasiu یا fusudasuپذیرفته است.
    نیل از محصولات طبیعی هندوستان بوده است که بنا به نوشته ی مسعودی در مروج الذهب در زمان انوشیروان به ایران آمده است. نام آن هم هندی است و هنوز هم در ایران اصطلاح نیل هندی متداول است. این کلمه که در سنسکریت nila بوده در فارسی نیل شده و از اینجا به عربی رفته و نیلج تلفظ شده است و در زبان های پرتقالی و ایتالیایی نیز لفظ عربی النیل به صورت anil در آمده است.
    وطن اصلی برنج هم سرزمین هندوستان است. این کلمه در سنسکریت به صورت Vrihi وجود داشته که در پشتو وریژه و در فارسی برنج شده است. نام این گیاه و دانه ی آن از فارسی به زبان های دیگر رفته و در یونانی به دو صورت orudzaو bridza در آمده و از آنجا در زبان فرانسوی riz و در انگلیسی rice شده و در عربی ارز (به ضم همزه و راء) تلفظ می شود.
    چای از چین آمده است. نام این گیاه در لهجه ی شمالی چین tche (چا) و در لهجه ی جنوبی te (ت) بوده است. کشورهایی که چای را از راه شمال آن کشور برده اند نام آن را از لهجه ی شمالی گرفته اند، چنان که در زبان های مغولی، ترکی ، روسی، پرتقالی، یونانی جدید و فارسی آن را چای می خوانند. کشورهای اروپایی که راه بازرگانی ایشان دریا بوده است نام این گیاه را از لهجه ی چینی جنوبی گرفته و در فرانسه آن را the و در انگلیسی tea تلفظ کرده اند.
    اصل فلفل از هند است. این کلمه که در سنسکریت pippali بوده در فارسی پلپل شده و از آن جا به عربی رفته و به صورت فلفل در آمده و در انگلیسی به شکل pepper و در فرانسوی به صورت poivre متداول شده است.
    نام بسیاری از ادویه ی خوراکی نیز از هندی به زبان های دیگر رسیده است. از آن جمله کلمات هلیله از اصل سنسکریت haritaki و بلیله از vibohitaki و آمله از amalakaو زنجبیل از Shrngavera و بنگ از bhanga آمده است.
    خربزه شاید از ایران به کشورهای دیگر رفته باشد. نام این میوه در زبان های ایرانی میانه به دو صورت هربوجینا و خربوزک وجود دارد. از این اصل در زبان مغولی لفظ tarbus و در سنسکریت جدید tarambuja و در هندی tarbuza و Xarbuza و در تبتی شرقی tarbuz و در ترکی قارپوز و در روسی arbuz و در بلغاری karpuz و در لهستانی garbuz و harbuz و در یونانی xarpoutsa متداول شده است. گویا این میوه در زمان ساسانیان از ایران به کشور روم شرقی و از آن جا به یونان و کشورهای بالکان رفته باشد.
    هندوانه چون آن که از لفظ آن بر می آید از هندوستان آمده است. در فارسی نخست آن را خربزه ی هندی می خواندند. و در عربی بطیخ الهندی نام داشت. کلمه ی اول این ترکیب است که در زبان اسپانیایی pasteca و در فرانسوی pasteque شده است.
    کلمه ی اسفناج هم اصل آن هر چه باشد، از فارسی به عربی رفته و به دو صورت اسفناج و اسفناخ متداول شده است. این کلمه ی عربی مغربی که در اسپانیا متداول بوده است بصورت isbinakh درآمده و از آنجا در اسپانیایی speinaca و در انگلیسی spinach و در فرانسوی epinard شده است.
    نارنج فارسی از صورت عربی النارنج به زبان های اروپایی رفته و شکل orangeیافته است کلمه ی ورد در عربی و Rose در زبان های اروپایی نیز اصل فارسی دارد و با کلمه ی گل هم ریشه است.
    در فارسی امروز نیز نام بسیاری از درختان و گل ها و گیاهان که از اروپا آمده است از زبان های آن سرزمین گرفته شده است. از آن جمله برای مثال : اوکالیپتوس، فلوکس، بگونیا، ماگنولیا، گلیسین، گلایول، سیکلامه، آزالیا و بسیاری دیگر.
    سنگ های گران بها و مواد طبیعی معطر را نیز باید از مقوله ی محصولات طبیعی محسوب داشت. از این قبیل است صندل که به دو صورت چندن و چندل در فارسی به کار رفته و از اصل سنسکریت tchandana آمده است. دیگر کافور که اصل سنسکریت آن karpura بوده است و از فارسی به عربی و از آن جا به زبان های اروپایی رفته و در انگلیسی camphor و در فرانسوی camphre شده است.
    دیگر مشک که اصل آن در سنسکریت Muchka بوده است و از فارسی به عربی رفته و بصورت مسک در آمده و از آن جا به لاتینی رفته و muscus شده و در زبان های انگلیسی و فرانسوی صورت های musk و musc یافته است.
    کلمه ی عنبر هم از عربی به اروپا رفته و در زبان اسپانیایی ambar و در فرانسوی ambre و در انگلیسی amber شده است.
    اما از سنگ های قیمتی برای مثال می توان کلمه ی یاقوت را ذکر کرد که از فارسی به عربی رفته است و شاید که فارسی هم این کلمه را از لفظ یونانی yakinthos گرفته باشد، زیرا که صورت اصیل ایرانی آن یاکند است.
    دیگر لعل که گویا از اصل فارسی لال به معنی سرخ آمده و در عربی گرفته شده و رواج گرفته است.
    کلمات فیروزج و بجاد و بلّور نیز در عربی از الفاظ فارسی فیروزه و بیجاده و بلور گرفته شده است و کلمه ی الماس که در فارسی از لفظ یونانی adhamas آمده است.
    در فارسی امروز کلمه ی برلیان از لفظ انگلیسی brilliant که به معنی درخشان و صفت الماس است اقتباس شده، اگر چه خود این کلمه در زبان های اروپایی شاید از بلور آمده باشد.
    ۲ – محصولات صنعتی
    از روی مطالعه ی لغاتی که بر مصنوعات بشر اطلاق می شود و از زبانی به زبان دیگر رفته است، می توان دریافت که هر قومی در دوران معینی از تاریخ خود انواعی از صنعت و هنر را از قوم دیگر گرفته و اقتباس کرده است.
    همین که کشوری یا ملتی که به زبان خاصی سخن می گوید مصنوعاتی به وجود آورد که مانند آن در ملت های همسایه ی دور و نزدیک وجود نداشت، ملت های دیگر به دو طریق از صنعت او بهره مند می شوند : یکی از راه بازرگانی، یعنی خریدن عین محصولات صنعتی که در کشور نخستین تولید شده است، دیگر از طریق آموختن شیوه ی کار و تقلید.
    در هر دو مورد نادر اتفاق می افتد که اقتباس کننده نام تازه ای بر مصنوع تازه بگذارد، بلکه غالبا همان نام را که در زبان اصلی داشته می پذیرد و به کار می برد.
    این گونه محصولات انواع مختلف دارد. از آن جمله یکی ابزارهای گوناگون است که برای امور زندگی روزانه یا برای ساختن چیزهای دیگر به کار می رود. مثلا از جمله ی نام های اسباب و لوازم خانه و ظرف ها، کلمات ذیل از فارسی به عربی رفته است : ابریق، طشت، فنجان، خوان ، کوز، طبق، کاس، قصعه و مانند آن ها. و بعضی الفاظ که از لاتینی به عربی و از آن جا به زبان کشورهای مسلمان راه یافته است، مانند قندیل که از اصل لاتینی Candella به معنی مشعل آمده است.
    اما در فارسی امروز لغات بسیار از این دسته هست که از زبان های اروپایی گرفته شده است. از آن جمله : دیس، استکان، گیلاس، سرویس، سماور، پریموس، پارچ، فر .
    نام آلات و ابزار فنی را نیز از این جمله باید شمرد. کلمه ی منجنیق در عربی و فارسی اصل یونانی دارد و لفظ میکانیک یا مکانیک در فارسی امروز اقتباسی از صورت جدید تر همان کلمه است و ظاهرا لفظ منگنه هم از این ریشه ی خارجی در فارسی متداول شده است.
    اما از این دست در فارسی امروز صدها کلمه از زبان های اروپایی وارد شده و مورد قبول و استعمال عام قرار گرفته است.که ثبت مجموع آن ها خود محتاج کتاب خاصی است و این کلمات اعم است از نام یک آلت و ابزار خاص یا نام اجزاء آن. برای نمونه از نام آلات :
    اتوموبیل، تلفن، تلمبه، ماشین، ترن، تراکتور، تلگراف، رادیو، تلویزیون، گرام، گرامافون، فونوگراف.
    و نمونه ای از نام اجزاء هر یک : هندل، کلاچ، تایر، رزبن، پیل، یاتاقان، باطری، میلپوس، گازوز و چند صد کلمه ی نظیر این ها.
    نام پارچه ها و بافته های گوناگون که میان قومی رواج داشته و با رابطه ی بازرگانی به ملت های دیگر منتقل شده است نیز بسیار درخور توجه است. از این مقوله بسیاری از کلمات فارسی به عربی راه یافته است. از آن جمله :
    دیباج، تاختج، راختج، برند، بلاس، بیره، فرند، سندس، سرق، استبرق، کرباس و مانند آن ها. اما در فارسی امروز صدها کلمه از این گروه هست که از زبان های اروپایی همراه با کالای تجارتی آمده است و تنها برای نمونه چند کلمه را ذکر می کنیم :
    فاستونی، کرپ دوشین، ساتن، باتیس، تریکو، وال، کرپ مارکن، ژرسه، فیل دوقوز، و در دوران اخیر: نایلون، پرلون، ترگال و مانند آن ها.
    دیگر از این گونه کلمات نام دوخته ها و انواع جامه های یک قوم است که نزد قومی دیگر رواج می یابد. پوشیدن جامه در دوران تمدن اسلامی میان ملت های مختلف از ایران اقتباس می شد. مفهوم این امر آن است که همه ی مسلمانان جهان جامه پوشیدن را از ایرانیان می آموختند و این ملت را در آیین آرایش ظاهر سرمشق و نمونه قرار می دادند. در آن روزگار طبعا نام جامه ها نزد همه ی مسلمانان از اصل آن، یعنی از زبان فارسی اقتباس می شد. نشانه ی آن کلمات ذیل است که در زبان عربی، زبان ملل متمدن مسلمان، همه جا از اصل فارسی قبول و متداول شده بود :
    کفش، موزج (چکمه)، سربال (شلوار)، کرتق و قرطه (جامه ی با لاتنه)، جورَب (جوراب)، اندرآورد ( که نوعی از شلوار بوده که شاید آن را روی شلوار کوتاه و تنگ دیگری می پوشیده اند)، تبّان (تنبان) و لغات بسیار از این قبیل.
    اما در فارسی امروز شماره ی کلماتی که بر یکی از انواع پوشیدنی ها دلالت می کند و از زبان های اروپایی گرفته شده آن قدر فراوان است که شاید بیش از نیمی از کامات متداول در دوزندگی های زنانه و مردانه از آن جمله باشد. نمونه هایی از آن ها چون این است :
    فکل، کراوات، ژاکت، اسموکینگ، فراک، کت، پوتین، مانتو، پولوور، جلیتقه، دمی سزون، ترواکار، بوت، کرست، ژوپ، ژوپن، شورت، و مانند آن ها.
    ٣ – تمدن و فرهنگ
    آنچه در ذیل این عنوان می توان آورد شامل، نکته ها و مواد فراوان و گوناگونی است که همه با یکدیگر تنها در یک امر که تعلق به امور اجتماعی و معنوی اقوام است اشتراک دارند. این امور عبارتند از :
    ● سازمان های اجتماعی و اداری
    ● آداب و رسوم و تشریفات
    ● دین و مذهب
    ● علوم و معارف
    ● امور مربوط به گذران زندگی روزانه که طباخی، خیاطی، بازی ها و تفریحات خصوصی و مانند آن ها را شامل می شود.
    هنگامی که ملتی از ملت دیگر تقلید می کند غالبا الفاظ و اصطلاحات را نیز عینا اقتباس می کند، مگر آن که در مواردی که قبول عین لفظ اشکال یا منعی داشته باشد. مثلا در خلافت اسلامی دوره ی بنی عباس که تقریبا سراسر سازمان ها از ایران دوره ی ساسانی اقتباس شده بود اصطلاح موبد موبدان را نمی توانستند به کار ببرند. زیرا که این لفظ خاص دین زرتشت بود و با اسلام منافات داشت. در این مورد منصب را در سازمان کشوری تقلید کردند و برجای گذاشتند و اصطلاح را به زبان عربی ترجمه کردند و قاضی القضاه گفتند.
    اما در مواردی که چون این مشکلی نبود غالبا همان الفاظ و اصطلاحات ایرانی را به کار بردند. تواریخ و کتاب های خراج و امور دیوانی این دوران پر است از کلمات فارسی که از اصطلاحات دولتی و اداری و دستگاه های ایرانی پیش از اسلام اقتباس شده است. از آن جمله :
    اصبهبد و صبهبذ (سپهبد)، مرزبان، دیذبان، اسکدار، برید، دیوان، مارستان و بیمارستان، بارجاه، اوارج، رزنامج، صک (چک)، جزیه (گزیت)، سفتجه، موانیذ (جمع مانده به معنی بقایای مالیاتی)، بهرج و نبهرج (پول قلب)، فرانق (پروانه، جواز)، دانق (دانگ) و از این قبیل فراوان.
    اما در دوران اخیر از این مقوله کلماتی که از زبان های اروپایی و امریکایی به فارسی رسیده و معمول و متداول شده است کم نیست و از آن جمله است :
    گمرک، بانک، ژاندارم و ژاندارمری، پست، کابینه، آرشیو، بودجه، کمیسیون، کنفرانس، سمپوزیوم, آجودان، ژنرال، رستوران، کافه، سوپرمارکت، کافه تریا و بسیار از این گونه.
    از جمله کلماتی که همراه با تمدن و فرهنگ از ملت های دیگر ممکن است اقتباس شود یک دسته نیز اصطلاحات دینی است. هرگاه قومی دین قوم دیگر را بپذیرد. ناگزیر لغاتی را که مربوط به اعتقادات و آداب و تکالیف دینی جدید است از زبان آن قوم می گیرد. ایرانیان با پذیرفتن دین اسلام گروهی از این لغات را به زبان خود در آوردند که نخستین آن ها کلمه ی سلام است به جای درود گفتن. نمونه ی کلمات دینی اسلام در فارسی این است : زکاه، خمس، حج، جهاد، مسلم، مومن، کافر، وضو، تیمم، متعه، طلاق، طهارت، قبله، غسل، سلسبیل، محراب، رکوع، سجود، تکبیر، منکر و نکیر و از این قبیل.
    دسته ی دیگر از این گونه کلمات اصطلاحات علمی است. همین که ملتی در یک یا چند رشته از علوم به اندازه ی قابل توجهی پیشرفت کرد، ملت های دیگر آن فنون را از او اقتباس می کنند و در این حال غالبا عین اصطلاحات علمی را از زبان آن ملت می گیرند. و به کار می برند. در قرن های نخستین اسلام که درهای دانش شرق و غرب به روی مسلمانان گشوده شد و زبان عربی به عنوان زبان رسمی علم و ادب رواج و کمال یافت، چند هزار لغت از این مقوله از زبان های یونانی، لاتینی، هندی و ایرانی به عربی راه یافت، چنانکه در هر رشته به آسانی می توان فهرستی از این کلمات بیگانه یا دخیل فراهم کرد. از آن جمله برای مثال کلمات فارسی ذیل را می آوریم که در کتاب های هیئت عربی به کار رفته است :
    جوزهر، اوج، کردجه، نهنبر، کنار روزی، کنار شبی، دستوریه، کدخداه، جان بختان، برماهی، نیمبری و جز این ها.
    و در علم حیل : نرماذج، می دزد، هندام، تختجه، برکار، فرجار.
    اما شماره ی کلمات و اصطلاحات علمی که در دوران اخیر از زبان های اروپایی گرفته و در فارسی متداول شده آن قدر فراوان است که به آوردن نمونه محتاج نیست. تنها بعضی از علوم را که با نام اصلی خود در فارسی رواج دارد و طبعا بسیاری از اصطلاحات مربوط به مطالب و مواد آن ها نیز از خارج اقتباس شده است ذکر می کنیم :
    فیزیک، شیمی، آکوستیک، الکتریسیته، هیدرولیک، هیدرودینامیک.
    اما امور مربوط به زندگی روزانه که مورد تقلید قرار می گیرد و به تبع آن لغات بیگانه نیز وارد زبان می شود گوناگون و متعدد است. این امور : خوراک پوشاک، زیورها، عطریات، بازی ها، و اصطلاحات مربوط به هریک، موسیقی (نام آلت ها و آهنگ ها)، و بسیار نکات دیگر را در بر می گیرد.
    داشتن ذائقه ی لطیف و فراهم کردن خوردنی های لذیذ از نشانه های پیشرفت و تکامل تمدن هر قومی است. گویا درسراسر جهان قدیم ترین کتاب یا رساله ای که در آن از انواع خورش ها و ترجیح بعضی بر بعضی دیگر گفتگو شده و اکنون در دست است، همان رساله ی " خسرو کواتان وریدک " باشد که اصل آن به زمان خسرو اول یا دوم ساسانی باز می گردد. در کتاب های طباخی که در قرن های نخستین اسلام به زبان عربی تالیف شده نام بسیاری از خوراک های ایرانی مندرج است و پیداست که هنر پخت و پز ایرانی نزد مسلمانان مورد توجه بوده، از آن جمله برای نمونه :
    ار انواع نان: خشکنان، درمک، جردق (گرده)، جرمازج، کعک (کاک)،
    از پختنی ها : سکباج (آش ساک)، دوغباج، نارباج، زیرباج، اسبیدباج،
    از نوشیدنی ها : زرجون (شراب زرد)، جلاب (شربت)، سکنجبین، جلنجبین،
    از شیرینی ها : میبه، فالوذج، لوزینج و مانند آن ها
    بعضی از این کلمات همراه با آداب تمدن اسلامی به مغرب رفته و در زبان های اروپایی وارد شده است. از آن جمله کلمه ی Julep که از جلاب گرفته شده و Sirop فرانسوی یا Syrup انگلیسی که از شراب گرفته شده است.

    __________________

  8. #67
    در آغاز فعالیت * يگانه *'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    17

    پيش فرض

    زبان و جامعه ( ادامه .. )

    در دوران اخیر که فن خوراک پزی فرانسوی شهرت داشته و ملت های دیگر انواع غذاها را از فرانسویان اقتباس کرده اند عده ای از لغات فرانسوی که به معنی خوردنی ها و لوازم آن ها است در زبان های دیگر وارد شده است و از آن جمله در فارسی این گونه کلمات بسیار است، مانند :
    کتلت، راگو، ژیگو، املت، سوس، شاتوبریان، سوپ، ژامبون، سوسیسون. و از نوشیدنی ها : لیموناد، شامپانی، کنیاک، سودا، لیکور.
    از زبان های دیگر، نیز این گونه کلمات همراه با اصل آن ها به ایران آمده و در فارسی معمول شده است : بیفتک، استیک، ششلیک، سندوبچ، ورمیشل، ماکارونی، ودکا، ویسکی و جز این ها.
    از نام های پارچه ها و انواع جامه ها پیش از این ضمن ذکر مصنوعات یاد کردیم. به کار بردن زیورها و عطریات نیز با آداب تمدن از ملت های دیگر اقتباس می شود و غالبا این اقتباس ها با نام آن ها همراه است. پیش از این بیش تر کلمات مزبور از فارسی به عربی می رفت مانند فیروزج، کافور، مسم، یارج (بازوبند) و مانند آن ها.
    و اکنون نام های انواع زیورها و عطریات و لوازم آرایش که از زبان های اروپایی به فارسی درآمده فراوان است : برلیان، کلیه (گردنبند)، مدال، بیگودی، پودر، ماتیک، کرم، روژ اسانس، ادوکلن، بریانتین.
    انواع بازی ها خود از لوازم تمدن است و غالبا مورد اقتباس واقع می شود. نام بسیاری از بازی ها و اصطلاحات آن ها از فارسی به عربی و از آن جا به زبان های دیگر جهان رفته است. از آن جمله : شطرنج (شتررنگ)، فرزین، بیاذج، رخ، شهمات، نردشیر، ششدر، صولجان (چوگان).
    در دوران اخیر نام بسیاری از بازی های ورزشی و بازی های تفریحی و انواع قمار از زبان های اروپایی در فارسی متداول شده است. از آن جمله : فوتبال، گل، بک، فوروارد، هند، فول، پنالتی، والیبال، بسکتبال، بیس بال، بوکس، اسکی. و اصطلاحات بازی های قمار و انواع ورق بازی: ترخل، پیک، کادو، کور، بلوف، آتو، سانزاتو، پاس، تیرس، بانک، شمن دوفر، پوکر، بریج.
    این فهرست را با ذکر نام آلات و قطعات موسیقی به پایان می بریم . در تمدن اسلامی موسیقی ایرانی مقام مهمی را حائز است و می توان گفت که قسمت اعظم موسیقی اسلامی را ایرانیانی چون ابراهیم موصلی و پسرش اسحق و زریاب و دیگران از روی موسیقی عهد ساسانی به وجود آوردند. به این سبب از دیرباز نام آلات و اصطلاحات موسیقی در عربی از فارسی گرفته شده و گاهی از آن جا به زبان های دیگر رفته است. از آن جمله است : بربط، رود، صنج و مانند آن ها.
    از نام های دستان ها ( که در عربی به دساتین جمع بسته می شود) نیز همیشه شماره ی فراوانی اصل فارسی داشته است. با نظری به کتاب های مربوط به این فن مانند کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی به آسانی می توان فهرست مفصلی از این کلمات فراهم آورد. از آن جمله امروز در موسیقی رایج مصر این کلمات هنوز از اصل فارسی باقی مانده است : یکاه، دلکش خاوران، بسته نگار، راست، سوزناک، ماهور، سازگار، شورک، نهاوند، کردیلی، پسندیده، زنگوله، سنبله نهاوند، دلنشین، سه گاه، مایه، چهار گاه. و در عراق به جز اکثر آن نام ها کلمات ذیل : همایون، زیرافکند، دشتی، نهفت.
    اما در فارسی امروز نمونه ی نام های آلات موسیقی و اصطلاحات مربوط به آهنگ ها که از زبان های اروپایی آمده چون این است : ویلن، ویلن سل، ویلن آلتو، پیانو، ترومبون، ارگ، جاز، ماندولین، هارپ، و اصطلاحات موسیقی : سمفنی، سرناد، سویت، اورتور، آداژیو، کرشندو، و نام قطعات موسیقی رقص : فوکستروت، تانگو، رومبا، سامبا و مانند آن ها.
    ٣ – تغییر مدلول بعضی از الفاظ
    پیش از این، در بحث از تحولی که زبان بر اثر تحولات اجتماعی می پذیرد، از چگونگی متروک شدن بعضی از الفاظ و پیدایش لغات تازه از طریق اشتقاق و ترکیب و اقتباس گفتگو کرده ایم. اینک موضوع بحث کلماتی است که اگر چه صورت ملفوظ آن ها بر قرار پیشین مانده، مفهوم یا مدلولی که در زمان پیشین داشته اند دیگرگون شده است.
    نخستین امری که در تغییر معانی الفاظ موثر است تغییر مدلول خارجی آن ها است. این نکته ای است که غالبا نادانسته می گذرد. گاهی تغییر مدلول در طی زمانی دراز انجام می گیرد، اما در بسیاری از موارد در مدت زندگانی یک فرد و یک نسل نیز ممکن است مدلول الفاظ تغییر کلی و اساسی بپذیرد.
    میان ملت های قدیم هند و اروپایی یک نوع نوشابه ی سکرآور معمول بود که از تخمیر عسل به دست می آمد. این نوشابه طبعا با لفظی خوانده می شد که به معنی " عسل " بود. کلمه ی عسل در زبان اوستایی madhu بوده و این کلمه در زبان های دیگر این خانواده نیز باقی مانده است. از آن جمله در انگلیسی mead به معنی شربت عسل و در هلندی mede و در دانمارکی miöd و در سوئدی myöd و در آلمانی meth و در ایرلندی mid و در روسی medهمین لفظ و به همین معنی است. و در زبان فرانسوی کلمه ی miel به معنی عسل، از آن آمده است.
    بعدها که طایفه ی هند و اروپایی از جایگاه اصلی خود مهاجرت کرد و در مناطق گرم تر اقامت گزید که انگور در آن ها پرورش می یافت، نام این میوه و شیره ی تخمیرشده ی آن را که سکرآور بود از طوایف بومی یاد گرفت. کلمه ای که معنی " شراب انگور " از آن برمی آید در زبان یونانی از زبان مردم بومی دریای اژه اقتباس شد و آن کلمه ی woinos است که از آن جا به لاتینی و سپس به زبان های اروپایی جدید منتقل شده و از جمله در فرانسوی امروز لفظ vin و در انگلیسی wine از آن اصل است.
    اما در فارسی همان لفظ قدیم برای معنی جدید به کار رفت و کلمات " می " و " مل " که در اصل به معنی شربت عسل بود معنی شربت تخمیری انگور یافت که هنوز معمول است و فارسی زبانان به معنی اصلی آن توجه ندارند.
    مشتقات لفظ قدیم نیز در بعضی از زبان ها باقی ماند. در یونانی کلمه ی methe به معنی مستی و methyo به معنی مستم در زبان به جا ماند و در فارسی کلمات مست و مستی بیان کننده ی حالتی شد که پیش تر از نوشیدن شربت عسل حاصل می شد و سپس از آشامیدن باده ی انگور به انسان دست می داد.
    این مثال یکی از موارد ثابت ماندن لفظ و تغییر معنی یا مدلول را نشان می دهد. اما مثال های بسیار دیگر برای این مورد در زندگی عادی و جاری می توان یافت.
    کلمه ی " رکاب " در فارسی امروز، وقتی که آن را در جمله ای مانند « شاگرد راننده روی رکاب اتوبوس ایستاده بود» می خوانیم یا می شنویم، تصوری در ذهن ما برمی انگیزد که معادل تصور " پله " است. اما مردمان یکی دو نسل پیش از ما هرگز از لفظ " رکاب " چنین تصوری به ذهن نمی آوردند و آنچه می اندیشیدند " زین ابزار " ی بود که هنگام سواری بر اسب یا مرکوب دیگر پا را در آن می گذاشتند.
    تصوری که امروز از شنیدن الفاظ بسیار عادی و جاری مانند کفش، کلاه، لباس، چراغ و مانند آن ها در ذهن می آوریم نیز با آن چه مردم یکی دو نسل پیش از ما به خاطر می آوردند یکسان نیست.
    پیش از این درباره ی تغییر و تحول واک ها، یعنی صوت های ملفوظ گفتگو کرده ایم. وقتی که یکی از حرف ها در کلمه ای تغییر یافت بر اثر آن صورت نخستین کلمه از رواج می افتد و حاصل آن که دو صورت متفاوت یک لفظ در زمان واحد معمول و متداول نیست. لفظ " خشایه ثی یه" بر اثر تحول واک ها به صورت " شاه " در می آید. اما همین که صورت دومی متداول شد دیگر هیچ کس این کلمه را به صورت اول تلفظ نمی کند.
    در تحول معانی الفاظ حال چنین نیست. البته گاهی کلمه ای معنی اصلی و نخستین را به کلی از دست می دهد و جز به معنی فرعی و ثانوی به کار نمی رود. کلمه ی " دیگر " در پهلوی به معنی عدد ترتیبی " دوم " بوده و در فارسی دری قرون چهارم و پنجم نیز غالبا به همین معنی به کار رفته است. اما بعد از آن این معنی از کلمه ی " دیگر " سلب شده و تنها مفهوم " جز آن " و " غیر " برای آن مانده است.
    اما این گونه کلمات نادر است. بسیاری از الفاظ معنی اصلی و کهن را به موازات معنی تازه حفظ می کنند و تنها از روی عبارت می توان دریافت که کدام یک از آن ها منظور بوده است.
    کلمه ی " دفتر " در ادبیات فارسی قدیم همه جا به معنی « کتابچه ای که مطالب مختلف، خاصه درسی را در آن یادداشت می کرده اند» آمده است. مثال برای این معنی در نظم و نثر فراوان است. از آن جمله در شعر حافظ :
    در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
    این کلمه به این معنی هنوز هم متداول است. اما امروز وقتی که می گوییم یا می نویسیم : « دفتر مرکزی پخش کالا» ، دیگر معنی " کتابچه " در ذهن نمی آید. بلکه مفهوم آن معادل " اداره " یا " دبیرخانه " یا " دارالانشاء " است. بنابراین در فارسی امروز کلمه ی " دفتر " هم به معنی اصلی معمول و رایج است و هم به معنی ثانوی.
    این که کلمه ای به چند معنی مختلف به کار برود امری است که در همه ی زبان های جهان دیده می شود و مطالعه ی علت ها و انواع آن گاهی بسیار گیرنده و محرک حس کنجکاوی است. این علت ها متعدد و گو ناگون است. اما شاید همه ی آن ها به یک اصل برگردد و آن این که ذهن انسانی معانی و عواطف مختلف را هرگز جداگانه ادراک نمی کند. به عبارت دیگر ذهن ما همیشه میان امور متعدد رابطه هایی می یابد که شرط لازم دریافت مطالب است.
    یکی از این گونه رابطه ها، و شاید مهم ترین آن ها، رابطه ی مشابهت است. کلمه ی " برگ " تصور جسمی هموار و نازک را به ذهن می آورد که وابسته به درخت و گیاه است و کلمات " ورق " و " ورقه " نیز از همین اصل و به همین معنی است. ذهن ما امور مختلفی را که دارای این صفات هستند اگر چه از جنس روییدنی نباشد به برگ و ورق تشبیه می کند و همان لفظ را برای بیان آن امور و چیزها به کار می برد. سعدی می گوید :
    برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
    و به این طریق رابطه ی برگ را با قطعه ای از کاغذ بیان می کند. از اینجا کلمات " برگ " و " ورق " معنی ثانوی پیدا می کنند و " اوراق " یعنی قطعات کاغذ که دفتر از آن ها ساخته می شود. حافظ می گوید:
    بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد
    بعدها الفاظ" برگ " و " ورق " از مفهوم قطعه ی کاغذ نیز تجاوز می کند و معنی عام جسم نازک و هموار را به خود می گیرند و ورق آهن، ورق طلا، زرورق، ورق مس و مانند آن ها در زبان معمول و متداول می شود.
    بسیاری از معانی مجازی کلمات از همین طریق حاصل می شود. " نرگس " معنی مجازی چشم پیدا می کند، کلمه ی " لعل " در معنی لب به کار می رود و " سنبل " به معنی زلف می آید. اما در همین حال " نرگس "، " سنبل " و " لعل " معنی اصلی خود را به موازات معنی مجازی حفظ می کنند.
    کلمه ی" دل " با همین رابطه ی تشبیهی معنی " درون و مرکز " هر چیز را به خود می گیرد."دل ذره " یعنی داخل و مغز آن. "دل شب " یعنی میانه و قسمت وسط شب.
    رابطه ی تشیبهی موجب استعمال بسیاری از لغات در معانی تازه می شود که گاهی یکسره از معنی اصلی خود دور می شوند. شباهت میان گل ها و درختان و یا گل ها و میوه ها و چیزهای دیگر، با جانوران یا بعضی از اعضای آن ها، معانی تازه ای برای الفاظ به وجود می آورد. " زبان گنجشک " نام درختی است که دانه یا میوه اش به زبان آن پرنده می ماند. این معنی تازه به کلی مفهوم اصلی کلمه را از یاد برده است، یعنی دیگر فارسی زبانان از شنیدن این کلمه ی مرکب، تصور گنجشک و زبان او را به خاطر نمی آورند، بلکه تنها صورت درخت خاص را در ذهن تصویر می کنند. از این گونه کلمات در فارسی فراوان است و از آن جمله برای نمونه و مثال، این ها را می آوریم :
    نام های گل و گیاه : تاج خروس، گاو زبان، زبان در قفا، گاو چشم، میمون، سه پستان، پیل گوش.
    نام های شیرینی و خوردنی : ساق عروس، گوش فیل، کعب الغزال.
    اما به جز مشابهت، روابط متعدد دیگری میان امور وجود دارد که موجب انتقال لفظی از یک معنی به معنی دیگر می شود. از آن جمله است رابطه ی مجاورت، خواه لفظی و خواه معنوی.
    مجاورت لفظی عبارت از آن است که دو لفظ در موردی پیوسته با هم به کار بروند، به صورت اضافه یا صفت. سپس یکی از آن دو برای اختصار حذف می شود و دیگری معنی مجموع را افاده می کند و به این طریق از اصل معنی خود منحرف می شود. مثال این مورد در فارسی کلمات "مهتر " و " خواجه " است. اولی در ترکیب " مهتر اصطبل " یعنی بزرگ تر خدمتگاران چارپایان استعمال شده و سپس کلمه ی دوم (مضاف الیه) از باب اختصار حذف شده و اولی که تنها معنی " بزرگ تر " داشته در بیان معنی هر دو کلمه به کار رفته است. نتیجه آن که امروز این کلمه دیگر معنی نخستین را از دست داده و تنها در مفهوم " خدمتگزار مامور نگهداری دواب " استعمال می شود
    " خواجه " نیز که قرن ها معنی رئیس و آقا داشته است بر اثر مجاورت در اصطلاح یا عنوان " خواجه ی حرم " کم کم معنی هر دو لفظ را به خود گرفته و چون صاحب این مقام یا منصب همیشه می بایست " خنثی " باشد کلمه ی خواجه معنی " خنثی " یافته است.
    از این قبیل است کلمه ی " شام " به معنی غذای شام گاه ، و " ماهانه " به معنی مزد ماهانه و " شهریه " به معنی مقرری شهریه یا آن چه در آخر ماه پرداخت و دریافت می شود و " سواری " به معنی اتوموبیل سواری و نظایر آن ها.
    دیگر رابطه ی عام با خاص و خاص با عام است کلمات "خورش " و " خوراک" هر دو معنی عام داشته اند، یعنی آن چه خوردنی است. اما امروز هر یک از این دو لفظ در معنی یک نوع خوردنی خاص استعمال می شود. عکس این است کلمه ی " آش " که اگرچه در اصل معنی خاص دارد و تنها به یک نوع خوردنی اطلاق می شود، در ترکیب " آشپز" معنی عام یافته است، یعنی کسی که همه نوع خوردنی را می پزد.
    مثال دیگر کلمه ی "پول " است که نام کوچک ترین سکه ی رایج بوده است، یعنی مسکوک مسی که صد و بیست عدد آن یک درهم ارزش داشته است. این کلمه به معنی اصلی اکنون متداول نیست و تنها در بعضی عبارت ها و مثل ها مانند " یک پول جگرک سفره ی قلمکار نمی خواهد" و " یک پول نمی ارزد " و " او را صورت یک پول کرد " هنوز به جا مانده است. اما امروز معنی این کلمه تعمیم یافته و مطلق وجهی را که در خرید و فروش به کار می رود چه فلزی و چه کاغذی به ذهن القاء می کند.
    روابط متعدد دیگری موجب تحول معانی الفاظ می شود. از آن جمله است رابطه ی علت با معلول ، رابطه ی مقدمه با نتیجه، رابطه ی نوع با جنس، رابطه ی کلی با جزیی، رابطه ی جزء با کل و مانند آن ها. اما این ها از جمله ی علت های ذهنی است و چون در این بحث بیش تر به علت های اجتماعی نظر داشته ایم بحث در باره ی این نکته ها را به جای دیگر محول می کنیم.
    اما مجاورت معنوی عبارت از آن است که دو معنی حسی یا عقلی همیشه با هم به ذهن بیاید و به این طریق لفظی که برای بیان یکی از آن دو به کار می رود معنی ثانوی را نیز در بر بگیرد. این گونه رابطه انواع گوناگون دارد. از آن جمله رابطه ی ظرف با مظروف خاص آن است.
    الفاظ " جام " و " قدح " و " ساغر" و " مینا " که همه ظرف های خاص باده نوشی است، کم کم معنی می و باده و شراب به خود می گیرد.
    حاش الله که نی ام معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
    دیگر رابطه ی جایگاه با جایگیر یا مسکن با ساکن، چون آن که شهر و بازار و جهان به معنی مردمی که در آن ساکن هستند به کار می رود.
    چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه
    یعنی مردمان بازارگاه گرد او جمع شدند.
    " دل " به عقیده ی پیشینیان جایگاه عواطف و احساسات بود. از آن جا است که این لفظ به معنی جرات و عاطفه ی محبت منتقل شده و کلمه های " بی دل " ، " پردل " و بیش از صدگونه ترکیبات مختلف را در فارسی پدید آورده است، مانند : دل کش، دل پذیر، دل نشین، دل ربا، دل آویز، دل انگیز، دل داده، دل دار و جز این ها.
    از جمله ی نکاتی که موجب تحول معانی الفاظ می شود مراعات آداب اجتماعی است از قبیل احتراز از ذکر صفتی که متضمن شرم یا تحقیر باشد. رسم زشت اخته کردن مردان برای خدمت در حرمسرا در زمان های قدیم معمول بوده است. اما چون ذکر این صفت را موجب تحقیر و تخفیف اشخاص می شمردند برای بیان این معنی الفاظ دیگری به کار می رفته که معنی صریح این صفت را در بر نداشته است. در قابوسنامه لفظ خادم که به معنی خدمتگزار است در این معنی به کار آمده است، آن جا که می نویسد :
    « و نیز خادم کردن عادت نکنی که این برابر خون کردن است، از آنکه نسل مسلمانی از جهان کم کنی . . . و اگر خادم باید خود خادم کرده به دست آر ».
    برای مراعات همین آداب اجتماعی است که در روزگار گذشته بنده و زرخرید و خدمتگار را با نام های محبت آمیز که معانی خویشاوندی داشته می خوانده اند.
    " کاکا " به معنی برادر است که بعد معنی " بنده ی سیاهپوست " یافته است و " غلام " پسر جوان است که باز در همین معنی به کار رفته است. و از این قبیل است کلمات " دده " با معنی اصلی خواهر و " کنیز " که در اصل دختر و دوشیزه ی محترم بوده است و سپس بنده ی مونث را گفته اند. کلمات " ننه " و " بابا " که به خدمتگاران سالخورده خطاب می شود نیز از همین جمله است.


    منبع : aryaadib

    ____________

  9. #68
    در آغاز فعالیت * يگانه *'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    17

    پيش فرض

    شهر در ادبیات اسپانیا

    یکی از سرگرمیهای مردم اسپانیا مسابقات شعری بود که میان شاعران برقرار می‌گشت و بنا بگفته لوپ دووگا سیصد تن شاعر در حال رقابت برای بدست آوردن مقام ملک‌الشعرائی بودند و مردم همانطور که از قساوت‌ها و سوازنیدن متهمان به تخلف از امر کلیسا بدست دژخیمان دستگاه تفتیش عقاید لذت می‌بردند! از مسابقات شعری نیز خوششان می‌آمد.

    اشعار در زمینه‌های تربیتی، نثرهای نصحیت آمیز، داستانهای عاشقانه مسجع و اشعار چوپانی و قهرمانی مضحک و قصائد و غزلیات و حماسی بود.

    لاآرائوکانا La Araucana که از بهترین اشعار حماسی درباره شورش یک قبیله سرخپوست ضد اسپانیا می‌باشد بوسیله ارسیلاای زونیگا Ercilla Y Zuinga سروده شد.

    یکی از بهترین غزلسرایان اسپانیائی مردی راهب به نام لوویس پونس دولئون Poncede Leon بود این مرد دارای زندگی پرهیز کارانه و استاد دانشگاه سالامانکا بود. قسمتی از اشعار سلیمان نبی را بصورت سرودهای چوپانی در آورد و در نتیجه 5 سال به زندان افتاد. غزلیات شور‌انگیز این شاعر چهل سال پس از مرگش انتشار یافت.

    لویس دو گونگورا از شاعران بزرگ اسپانیائی بود که به ظاهر کلمات و به آراستن عبارات به استعاره و سایر صنایع لفظی و معنوی علاقه داشت و در انتخاب کلمات و ساختن اشعار خویش از لحاظ آرایشی لفظی دقت خاص می‌کرد. سروانتس او را نابغه‌ای بزرگ می‌دانست. گونگورا با عنوان کشیشی در خدمت فیلیپ دوم اشعار درباری می‌سرود.

    درین عصر (1560-166) شاعران اسپانیائی از سه شیوه پیروی می‌کردند.

    1- طرافداران گونگورا 2- پیروان کوئه و دو 3- مخالفان ایندو که لوپ دووگا سردسته آنان بود.

    کوئه و دو شاعری ماجراجو بود که زندگی پرتلاطمی داشت به ایتالیا سفر و با عنوان وزارت دارائی در ایتالیا خدمت کرد چون به اسپانیا بازگشت بعنوان منشی فیلیپ چهارم مشغول کار شد کتابی بنام سگ و تب نوشت و در آن بهمه چیز حمله کرد با شیوه ادبی گونگورا به مخالفت برخاست سرانجام به اتهام نوشتن نامه‌هائی درباره اسراف کاری شاه و بی‌لیاقتی وزیران به 5 سال زندان در محلی مرطوب محکوم شد و در سال 1645 درگذشت.

    لوپ دووگا (1562-1653)


    درام نیوسی در اسپانیا ترقی و رونق فراوان یافت بطوریکه از نیمه دوم قرن شانزدهم تا سال 1800 بیش از سی‌هزار نمایش‌نامه پدید آمد که از این میان لوپ دووگا همچون سیلی خروشانی به تصنیف نمایشنامه می‌پرداخت و تعداد نمایشنامه‌های وی‌ را بالغ 2200 دانسته که چهارصد نمایش آن مذهبی و بقیه جالب توجه برای عموم مردم اسپانیا بود.

    لوپ دووگا پس از خدمت در ارتش و مجروح شدن و تبعید به عالم درام نویسی و داستان نیوسی رو نهاد و چندان شهرت بهم رسانید که در ایتالیا و فرانسه نمایشنامه‌هائی بنام وی نمایش می‌دادند نمایشنامه‌های لوپ دووگارا علاوه بر مادرید در شهرهای دیگر اسپانیا و در ناپل ورم و میلان بزبان اسپانیائی عرضه می‌کردند.

    ناشران برای اینکه پولی به لوپ دووگا برای انتشار نمایش‌نامه‌هایش ندهند اشخاص با حافظه را برای دیدن نمایش می‌فرستادند و بعد از سه بار شنیدن آنچه بیاد داشتند برای ناشران بازگو می‌کردند و آنگاه بصورت مخلوطی آنها را منتشر می‌کردند.

    داستانهای عاشقانه لوپ دووگا که انتشار یافت مورد توجه فراوان قرار گرفت از جمله آرکادیا، سان ایسیدرو، لادوروتئا La Dorrotrea می‌باشد.

    برخی از نمایشنامه‌های این نویسنده معروف عبارتست از ستاره سویل، سانجوی دلیر، پادشاه کاستیل.

    استلا چون دل در گرو کسی دیگری داشت پیام شاه را رد می‌کند آریاس با دادن رشوه به خدمتکار استلا شاه را می‌خواهد بدون اطاق استلا ببرد که اورتیز معشوق استلا سرمی‌رسد و شاه را با خفت از آنجا دور می‌سازد سرانجام استلا به نجات اورتیز می‌شتابد و او را از چنگ مرگ می‌گریزاند. داستان پایان خوشی ندارد زیر قتل عشق آنها را زهرآلود کرده بود.



    لوپ دووگا پس از انتشار هزار نمایشنامه چندان مورد قبول خاص و عام قرار گرفت که هر جا می‌رفت به دورش حلقه می‌زدند و دستش را زنان و کودکان می‌بوسیدند آخرین شعرش بنام عصر طلائی بود.

    کالدرون (1600-1681)


    از شاعران و درام نویسان بزرگ اسپانیائی بود که نخست به تحصیل حقوق پرداخت اما به زودی از این کار دست کشید و به نوشتن نمایشنامه مشغول شد و چندی نیز نظامی جنگاوری بود چندین سال در لباس روحانیت خدمت کرد. نمایشنامه‌ها و غزلیات این نویسنده شاعر رنگ مذهبی دارد ولی از نوشتن نمایشنامه‌های غیر مذهبی نیز غافل نبود. آثار کالدرون در اروپا تأثیر فراوان گذاشت از جمله شلی درام جادوگر شگفت انگیز کالدرون را بطور آزاد ترجمه کرد رئیس شهرداری زالامیه نیز بوسیله فیتزجرالد از کالدرون به انگلیسی ترجمه شد.

    از مشهورترین شعرای این عصر فریی لویس دی‌لیون وسان خوان دی‌لاکرودس و فریدیناندودی هریرا، و لویس دو گونگورا و از نویسندگان این عصر خانم تیریزا افیلا که به تصوف معروف و از قدیسان بود و کتب متعددی تألیف کرد این زن در توصیفات روحی و ترجمان حیات انسانی قدرت فروانی داشت و آثار وی بزبانهای بیگانه ترجمه شد. اما تحول اواخر قرن هفدهم ادبیات و آثار وی به زبانهای بیگانه ترجمه شد. اما تحول اواخر قرن فهدهم ادبیات اسپانیا از اباطیل و افسانه‌ها مایه گرفت. همچنانکه در شعر گونگورا و نثر بالتاسار و جرائیان و فرانچسکو دی کیفیدو. در قرن هجدهم ادبیات فرانسه در [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] تأثیر فراوان گذاشت. از جمله کتاب «فن شعر» لاگنائیودی لوئان است از نمایشنامه نویسان معروف و مهم این عصر لیاندوفرناندیث دی موراتین متأثر از [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] کلاسیک فرانسه بودند. و رامون دی لاکروس بود که ادبیات نمایشنامه‌ای اسپانیا را از راه تقلید تا حدی دور نگا می‌داشت و در نمایشنامه‌هایش از مادرید تصاویر اجتماعی چندی منعکس است.

    در قرن نوزدهم دو جنبش ادبی مهم در [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ظهور و بروز کرد و آن نهضت‌ها یکی نهضت رمانتیکی در نیمه اول قرن نوزدهم دیگری نهضت ادبی رئالیستی در نیمه دوم این قرن بود. مهمترین مؤلفان سبک رمانتیک شاعر و نویسنده و نمایشنامه پرداز دوک دی‌دیفاس مصنف نمایشنامه «دون الفارو» که اولین نمایشنامه رمانیتیکی و نشانه‌ای بر توفیق و ترقی نمایشنامه نویس است و شاعر نمایشنامه پرداز خوس ثوریلیا مصنف نمایشنامه «دو ژوان سیفوریو» و گوستاوا دلفوبیگیر و روسالیادی کاسترو‏، و ماریا ناجوس دی‌لارا بودند.

    از پیشوایان مهم نهضت ادبیات رئالیسی اسپانیا بنیتوبیریث گالدوس بود که یک سلسله داستانهای تاریخی تصنیف کرد. مهمترین داستان نویسان ربع اول قرن بیستم خوان‌والیرا و خوس ماریادی‌بیریدا و ارماندو بالاثیو والدیس و آنتونیودی ارکول و کنتس امیلیا باردوباثان و فیسنتی بلاسکوابانیث ورامون بیریث دی‌ایالا و بیوباروخا می‌باشند نمونه جالب نمایشنامه‌های اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، نمایشنامه خوس اتیشیجارای در سال 1905 بدریافت جایزه نوبل موفق شد.

    از پیشگامان و پیشوایان [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] قرن بیستم اسپانیا خاسنتومینافینتی است که در سال 1922 به دریافت جایزه ادبی نوبل نائل گشت از پایان قرن نوزدهم تا نیمه اول قرن بیستم یک نوع بازگشت به شیوه‌های اصلی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ظاهر گشت. نویسندگان و طرفداران این سبک غالباً مقاله‌نویسی می‌کردند نظیر مایکل دی‌اونامونو‏، و اثورین، درین احوال نهضت تجدد خواهی و جنبش‌های نو‌پردازی ظهور کرد و در رأس همه آنها شاعر معروف روی داریو قرار دارد.

    بزرگترین نمونه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اسپانیائی در قرن بیستم در زمینة مقاله نویسی و شعر بود و از مهمترین شعرای این شیوة ادبی سالیناس، خورجی گویلین و فدریکو گارسیالورکا، و رفائل و معاصران آنان خوان رامون خیمنز برندة‌ جایزة‌ ادبی نوبل برای تصنیف کتاب من و خرک من و آنتونیو متشاد و وپدروبیرتی و از مشهورتین مقاله نویسان: اونامونو و اورتیگا ای گاسیت و اثورین و رامون گومیس دی‌لاسیرنا بوده‌اند.

  10. #69
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    مرگ در داستانهای صادق چوبک

    چوبک هنرمندی‌اش را در خلق داستانهای کوتاه در عرصه ادبیات داستانی به نمایش گذاشت. داستانهایش با درونمایه‌ای یگانه به‌صورت موجز و خلاصه‌وار است که مبین پیچیدگیها و پستی بلندیهای زندگی روزمره در اجتماع و عصرش بوده است.
    در کل تراوشات اندیشه و تفکر چوبک در باب بعضی از واقعیات محض نظیر مرگ و زندگی در داستانهایش با گفتگوهای شخصیتهای ساختگی‌اش نمایان می‌گردد.
    حال به ‌طور اجمالی به بیان دیدگاه چوبک در باب مرگ و پیامدهای حاصل از آن می‌پردازیم.

    در کل چوبک مرگ را در همه ی افراد چه متمول و چه گدا و فقیر، به‌سان حاج معتمد در داستان روز اول قبر و چه جهان سلطان در داستان سنگ صبور همه را یکسان می‌پندارد چراکه غمبارگی و عذاب و رنج توأم با نارضایتی حتی برای حاج معتمد که به مال و مکنت فراوانی رسیده بود نیز وجود دارد.
    اما از نظر چوبک حاصل مرگ می‌تواند نوعی عبرت‌پذیری و دست برداشتن از بسیاری کردارهای نادرست حتی در برهه‌ای از زمان کوتاه را دربر گیرد. یعنی با یاد مرگ انسان می‌تواند عاقبت‌اندیشانه‌تر به پیرامونش بنگرد و از آن بهره‌ صحیح‌تری ببرد. مرگ را نشانه و نمونه قاطعی برای عبرت انسانهای طمعکار و رذل می‌پندارد و رهایی از تعلقات و وابستگیهای پرمشقت دنیوی که پیرامون ما را فراگرفته و گاه توأم با زرق‌وبرقهای هوس‌انگیز است. که اگر عاقبت همه ی ما بدانجا ختم می‌شود و این امر نیز تا به امروز کاملاً محقق گشته است پس چرا خوب نباشیم و به حقوق یکدیگر تجاوز کنیم.
    در داستان گلهای گوشتی، مراد، مرد بیچاره‌ و معتادی است که به مغازه‌داری بدهکار است و همچنین در حسرت و آرزوی داشتن زنی که لباس گلداری پوشیده است که حتی خیال صحبت با آن نیز برایش ناباورانه و محال است که ناگهان کامیون مغازه‌دار را له‌ولورده می‌کند. مراد با دیدن صحنه ی مرگ از آن تعلقات رها و آزاد می‌شود.
    «راه خودش را تغییر داد و در جمعیت فرورفت. تنه می‌زد و تنه می‌خورد. اما هیچ اهمیت نمی‌داد. یک بی‌قیدی و آزادی خاطری درش پیدا شده بود. سبک شده بود. بازهم تنها بود. مردمی‌ که از نزدیکش می‌گذشتند برای او وجود نداشتند آنها برای خودشان بودند؛ او هم برای خودش بود. زنی از پهلویش گذشت. ناگهان تکانی خورد و سرش را برگرداند. دید همان اندام تازیانه‌ای نازدار از یک مغازه ی خرازی‌فروشی بیرون آمد و همان بوی عطر مرفینی را پشت سر خود پخش می‌کرد و می‌گذشت. اما این بار عطر و بوی پهن و استخوان جمجمه و مغز له‌شده و خون سیاه دلمه‌شده ی آدمیزاد را می‌داد.»۱
    بار دیگر در داستان روز اول قبر حاج معتمد هنگامی‌ که دستور داده بود مقبره‌ای برایش در آن‌طرف باغش بسازند و داشت از آن دیدن می‌کرد از پنجره‌های مقبره‌اش ناراضی به نظر رسید و با لحنی عادی و معمولی به خان ناظر تذکر داد.
    «اگر در مواقع دیگر بود، حاجی با این نرمی و دلزدگی و بی‌فحش و فضاحت حرف نمی‌زد مخصوصاً در مورد کاری که برخلاف میلش بود، اما حالا که مقبره را دیده بود و مرگ را به خودش نزدیک می‌دید دیگر حوصله ی بددهنی و فحش را نداشت.»۲
    در داستان تنگسیر هنگامی ‌که محمد از گورستان برای مهار کردن گاو بحرینی نه‌نه سکینه عبور می‌کرد به خاطر آورد که پولهایی را که در اثر زحمت و تلاش فراوانی جمع کرده بود و حال حاج حمزه و سه دوستش آن را بالا کشیده بودند موجی از خشم وجودش را فراگرفت.
    «چقده آدم زیر این خاکا خوابیده؟ بوای بوای بوای بوام و ننه ی ننه ی ننم، همه‌شون زیر این خاکند، یه زندگی این جوری چرا باید مثل گرگ و کفتار به جَون هم بیفتیم؟ چرا آخه اینا بایس پولای من را بخورن؟ مگه خیال می‌کنن که جای دیگه‌ای هم غیر از اینجا هسّ که بخوابن؟»۳
    همچنین چوبک گریه‌ و ‌زاری پس از مرگ انسانها را و جایگاه مادی و زمینی (مدفن) انسانها را پس از مرگ امری بیهوده و بی‌اهمیت تلقی می‌کند.
    در داستان تنگسیر محمد هنگامی که از قبرستان عبور می‌کند همسر قاسم را می‌بیند که روی قبر شوهرش شیون می‌کند.
    «قاسم بدبخت زود مرد تازه این زن را گرفته بود که مرد و از دسّ این مردم راحت شد. فلک کجا از این حرفا سرش می‌شه. داسش رو دور سرش می‌چرخونه به هر کی خورد شل و پلش می‌کنه. اگه منم بمیرم «شهرو» مثّ این زنک برام شیون می‌کنه. چه فایده داره؟ اما شاید من اصلاً گور نداشته باشم، گور می‌خوام چه کنم، زندگی آخرش همینه. از دسّ آدم چه کاری برمی‌آد؟»۴
    چوبک مرگ را در مواقعی عین آزادی و رهایی از بند و اسارت می‌دانست چنانچه در وضعیت نابسامان اجتماعی روزگارش خفقان و ذلت و بندگی در آن موج می‌زد و در علاجش درد و درمان یکی و در همان مرگ خلاصه می‌شد. یعنی مردمی که در اسارت و شکنجه بودند مرگ آنان در عین رهایی و آزادی‌شان تلقی می‌شد.
    در داستان قفس مرغانی که در قفس تنگ در حال آب و دانه خوردن هستند ـ که نمادی از انسانهای اسیر و دربند هستند ـ دستی می‌آید و یکی از آنها را به بیرون می‌کشد.
    «آنهایی که حتی جا نبود تُکشان به فضله‌های ته قفس بخورد به‌ناچار به سیم و دیواره ی قفس تک می‌زدند و خیره به بیرون می‌نگریستند. اما سودی نداشت و راه فرار نبود. جای زیستن هم نبود به ناگاه در قفس باز شد و در آنجا جنبشی پدید آمد و دستی تو قفس رانده شد و میان هم‌قفسان به کندوکو درآمد. دست با سنگدلی در میان آن به دور افتاد، آشوبی پدیدار کرد. هم‌قفسان بوی مرگ‌آلود آشنایی شنیدند. دست همه‌جا گشت تا سرانجام بیخ بال جوجه ی ریقونه‌ای را چسبید و آن را از میان بلند کرد. در بیرون کاردی تیز و کهن بر گلوی جوجه مالیده شد و خونش را بیرون جهاند. مرغ و خروسها از تو قفس می‌دیدند و قد‌قد می‌کردند... آنها کنجکاو و ترسان و چشم‌ به راه و ناتوان به جهش خون هم‌قفسشان که اکنون آزاد شده بود نگاه می‌کردند.»۵
    چوبک مرگ را نمودار امری مرموز و مجهول می‌پنداشت که از آن هیچ‌گونه گریزی وجود نداشت. در داستان دسته‌گل، مرد ناشناسی برای رئیس اداره‌ای که ظالم‌پیشه بود نامه‌های مرموز و تهدید‌کننده‌ای می‌نویسد که در نهایت تهدیدها منجر به مرگ رئیس می‌شود. مرد ناشناس در نامه می‌نویسد.
    «افسوس که من کافرم و به آن دنیا اعتقاد ندارم. اما خیلی دلم می‌خواست معتقد بودم. ای کاش از پس امروز فردایی باشد. اگر حساب و کتابی تو کار باشد در آن دنیا عذاب و شکنجه ابدی در انتظارت خواهد بود زیراکه از مردم بدِ این جهانی. کاش خبری باشد اما هیچ‌کس نمی‌داند.»۶
    گنگ و مجهول بودن و ترس از مرگ در داستان یک شب‌ بی‌خوابی نمودار است.
    در داستان کوتاه مردی در اثر بیخوابی فکرهای مختلف به سرش خطور می‌کند:
    «ناگهان تو سرش دوید که روزی خواهد مرد و او را چال خواهند کرد. به فکر لحظه ی مرگ خود افتاد که چه جوری است؟ کی است؟ شاید خیلی زود. اما در آن لحظه او چه فکر می‌کند؟ دلش هرّی ریخت تو و درونش لرزید و پاهایش یخ زد.»۷
    یا در داستان آتما سگ من که شخصیت داستان به مرگ که هول و ترس آن در دلش ریشه دوانده می‌اندیشد. ضمن اینکه حتی زمان فرارسیدن آن نیز برایش مبهم و گنگ است.
    «من نابود می‌شوم. آری. مرگ هست و ترس نیز هست. من همیشه از این فرجام ستمگر در هراس بوده‌ام.»۸
    همچنین شخصیت داستان با ندای درونی‌اش صحبت می‌کند و از او استمداد می‌جوید:
    «بیچاره آن که دست فریب را بخواند و دیگر حتی گول فریب را هم نخورد. حالا که زندگی من پهنا نداشته، دست‌کم بر من منت بگذار و به من بگو چند زمان دیگر خواهم زیست. به من بگو آیا به‌زودی خواهم مرد.»۹
    در کل چوبک مرده‌ها را به گونه‌ای بیمارگونه وصف می‌کند. مرگ نشانی از تراژدیها و صحنه‌های غم‌انگیز زندگی است که توأم با نکبت و پلشتی است. وصف انسانهایی که درحقیقت زندگی نمی‌کنند بلکه در جامعه‌ای بی‌رحم تقریباً به دور از عاطفه و محبت، تیره‌روز و سرشار از رعب و وحشت که گاه به‌صورت سخره‌انگیزی به سر می‌برند. یعنی اگر در زندگی انسان محبت و خوبی جای خود را به خودخواهی و تنفر و ستم داده است پس آن زندگی سراب و دروغی بیش نیست که می‌تواند حتی به ‌طور مسخره و غیرواقعی (بیهوده) جلوه‌گر شود.
    در داستان پیراهن زرشکی سلطنت و کلثوم دو مرده‌شویی بودند که بر سر تصاحب اجناس مردگان باهم کل‌کل می‌کردند. بنابراین مردگان را نزد آنان می‌آوردند تا بشویند.
    «قیافه ی او آرام و حق به جانب بود. تو چهره‌اش لجبازی پرکینه‌ای یخ بسته بود. گویی هنوز تسلیم نشده بود. جدّی‌ترین و حقیقی‌ترین حالت یک زندگی مصنوعی و مسخره در آن چهره نقش شده بود. حالا دیگر آن چهره تمام مراحل شهوت و کینه و دروغ و خودپسندی را رها کرده بود و از تمام مسخره‌بازیهای زندگی برکنار بود. این آخرین پرده غم‌انگیز زندگی بود که همچنان در حال دهن‌کجی بالا مانده بود و بازیکنانش بی‌جان و بی‌پیرایه هریک در جای خود خشکشان زده بود.»۱۰
    در داستان آتما سگ من نیز چوبک زندگی بدون محبت و خوبی را دروغی بیش نمی‌‌انگارد.
    «چه بود این زندگی؟ به هر بازیچه‌ای که دست زدم همه دروغ بود. پنجاه سال راه زندگی را پیمودم و اکنون در سراشیب آن بودم و هرآن ممکن بود مرگ از راه برسد و پرده این نمایش خندستان و هول‌انگیز را از پیش چشمانم پایین بکشد.»۱۱
    در داستان سنگ صبور با مرگ نکبت‌بار جهان‌سلطان که در اثر فقر و بیچارگی در طویله‌ای دراز به دراز افتاده مواجه می‌شویم که کنترل بیرون‌روی خود را از دست داده بود و تمام کرمها روی بدنش وول می‌زدند. احمد‌آقا معلم مستأجر به بلقیس که حتی حاضر نمی‌شد قطره‌ای آب به جهان‌سلطون بدهد می‌گوید:
    «انگاری که خیلی دلت واسیه جهان‌سلطون می‌سوزه. بهتر شد که مرد چه بود؛ مثه یه تکه گوشت گندیده. یه گوشه‌ای افتاده بود کرمش زده بود. گفت: این شتریه که دم خونه ی هممون خوابیده... گفت: اقم می‌نشس؛ نمی‌تونستم نزّیکش برم. بدنش کرم زده بود. می‌ترسیدم از پروپام بیان بالا برن تو جونم. حالا امشب شب اول قبرشه؛ خوب نیس پشت سر مرده حرف بزنیم. خدا بیامرزدش خیلی رنج کشید.»۱۲
    در نهایت چوبک اگرچه همواره مرگ را رهایی و آزادی از زندگی نکبت‌بار و مشقت‌بار می‌دانست اما به ‌طور خاص دل‌ کندن از دنیا را در بعضی مواقع کمی دشوار و ناباورانه می‌پنداشت. در داستان آتما سگ من شخصیت داستان اگرچه معتقد است که کیفیت زندگی مهم است نه مدت و درازای آن، اما فکر مرگ او را ناراحت می‌کند.
    «درازای زندگی مطرح نیست؛ پهنای آن مطرح است. من هوا را دوست دارم. خورشید را دوست دارم. موزیک را دوست می‌دارم. شعور و جسم خود را حیف می‌دانم که نابود شود. درست است زندگی من پهنا نداشت. تنگ بود. درازای آن هم نامعلوم است هرچه فکر می‌کنم می‌بینم به هیچ‌گونه مرگ راضی نمی‌شوم... اما آخرش باید رفت همین فکر رفتن آخر است که مرا می‌سوزاند و محو می‌کند. این بزرگ‌ترین مصیبتهای ماست.»۱۳
    یا در داستان روز اول قبر حاج معتمد با آنکه از زندگی‌اش راضی نیست، اما هنگامی‌که در باغش گردش می‌کند از اینکه روزی خواهد مرد و دیگر گل و گیاهانش را نیز نخواهد دید افسوس می‌خورد.

    پی‌نوشت‌ها:
    ۱. صادق چوبک، خیمه‌شب‌بازی، نشر جاویدان، چاپ چهارم، ۱۳۵۲، صص ۴۰ ـ ۴۱.
    ۲. صادق چوبک، روز اول قبر، نشر جاویدان، چاپ چهارم، ۱۳۵۲، ص ۱۱۱.
    ۳. صادق چوبک، تنگسیر، نشر روزگار، چاپ ۱۳۷۷، ص ۲۸.
    ۴. همان، ص ۲۶.
    ۵.صادق چوبک، انتری که لوطی‌اش مرده بود و داستانهای دیگر، به انتخاب کاوه گوهرین، نشر آزادمهر، چاپ اول، ۱۳۸۲، صص ۸۰ و ۸۱ .
    ۶. همان، ص ۱۲۲ و ۱۲۳.
    ۷. صادق چوبک، روز اول قبر، ص ۱۷۶.
    ۸. صادق چوبک، چراغ آخر، نشر جاویدان، چاپ دوم، ۱۳۵۳، صص ۱۹۴ و ۱۹۵.
    ۹. همان، ص ۱۹۶.
    ۱۰. داستان‌نویسان امروز ایران، به انتخاب تورج رهنما، نشر توس، چاپ اول، ۱۳۶۳، ص ۱۲۳.
    ۱۱. صادق چوبک، چراغ آخر، ص ۱۸۷.
    ۱۲. صادق چوبک، خیمه‌شب‌بازی، ص ۲۲۲.
    ۱۳. صادق چوبک، چراغ آخر، ص ۱۹۵.
    منبع: ماهنامه ادبیات داستانی شماره ۱۱۲

    </B>

  11. #70
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    درآمد



    به نظر می رسد نه فقط برای گروهی از شاعران و نویسندگان بلکه برای عده ای از اهل تفکر و تأمل و فعالان آزادی خواه و مساوات طلب عرصه های اجتماعی به ویژه زنان این سوء فهم پیش آمده که می توان بر مبنای آراء و پیشنهادهای پاره یی از فلاسفه ، متفکرین و نظریه پردازان متأخر به زبانی زنانه دست یافت که خواه ناخواه محمل دنیایی دیگر است و طبعا ً در تقابل با جهان یکه و مسلط مردانه . فارغ از این که این طرز نگاه مبتنی بر دو انگاری یا ثنویت است و ناگریز حاوی قضاوتی اخلاقی که به ترجیح یکی بر دیگری خواهد انجامید و در نتیجه قدرتی سلطه گر را باز تولید خواهد کرد ، توجه به زبان به مثابه محمل هستی شناسی یی از نوع دیگر و وسیله یی برای مقابله با وضعیتی یک پارچه و قاطع که در زبان مسلط و رایج متشکل و متعین گردیده است ، مبشر اقتضائاتی تاریخی و ایجابی ست که مطالبات زنان فرهیخته ما را نیز بر نگاهی ژرف تر به موقعیت خود و دریافتی عمیق تر از وضعیت موجود استوار کرده اند . لذا در حد بضاعت یک شاعر و مجال یک مقاله می کوشم ضمن پرتو افکندن بر گوشه یی از این سوء فهم ، با نگاهی گذرا به رمانتیسم که به زعم من علاوه بر این که از بدو پیدایش رویکردی انقلابی و در تقابل و تعارض با وضعیت های موجود بوده و به همین دلیل کرارا ً بنابر اقتضائات زمانه متحول گردیده و ناگریز از تعریفی منسجم و جامع و مانع تن زده ، نشان دهم که دشمنی با رمانتیسم خصومتی مردانه است که بن مایه زنانه این طرز نگاه ، تلقی و یا جهان نگری باعث و بانی آن بوده است و طبعا ً انگیزه مذکرترین ها تا با تشبث با نازلترین و سطحی ترین آثار رمانتیک دانسته و نادانسته در ابقای وضعیتی بکوشند که مولد اقتدار سرکوبگر مردانه است. در ضمن می خواهیم به آن دسته از مدعیان پیشتازی که کلمه رمانتیک را وسیله یی برای نفی ، طرد و حذف دیگران و دیگرتران کرده اند ، توجه دهم که استفاده ابزاری از این واژه جز بر ملاکردن بی مایگی ، بی دانشی و تنگ نظری آنان حاصلی ندارد .

    تغییر وضعیت ، تغییر زبان



    بی تردید اراء و پیشنهادهای فلاسفه ، متفکرین ، نظریه پردازان و هنرمندان پیشرو در خلق آثار هنری متنوع و جذاب مؤثرند و از این رهگذر در گسترش امکان انتخاب و التذاذ سهمی به سزا دارند اما بی آن که شأنی پیامبرانه و منزلتی قدسی برای مارکس اندیشمند و ایده ئولوگ قایل باشم ، هنوز معتقدم نمی توان نظریه علمی ماتریالیسم تاریخی را در تبیین فراگردهای تاریخی و شکلبندی های اجتماعی و فهم وضعیت های مبتنی بر اقتضائات ساختاری نادیده گرفت و نادیده گرفت که رو ساخت ها اگر نه به تمامی ، باری تابعی از زیر ساخت ها هستند .



    این به معنای تأیید جزم اندیشی اقتصادی مارکس و ملحوظ نداشتن نقش فرهنگ در تحویل و تطورهای اجتماعی نیست اما مؤید این نکته است که تا در عرصه تولید و توزیع فعالیت های ذهنی و خلاقیت های فردی محوری نشوند و خود کارها جای عضلات را نگیرند و در این دوران که عصر انفورماتیک نام گرفته و اطلاعات به همان نیت سابق یعنی کسب ارزش افزوده و انباشت سرمایه به مثابه کالا تولید و داد و ستد می شود ، چنانچه زنان علیرغم همه موانعی که در جامعه مردسالار بر سر راه آنان می گذارد خود را به آن مرتبه نرسانند که حداقل به میزان مردان در تولید و توزیع اندیشه ، علم ، فن ، هنر و . . . سهم داشته باشند ، کم و بیش درهای جهان بر همین پاشنه خواهند چرخید و کما فی السابق اقتدار و سلطه مردانه باز تولید و در زبانی مذکر متجسد و متعین خواهد شد . به عبارتی ، این باور به من نیز تحمیل می شود که در وضعیت فعلی نه اراء اندیشمندانی چون کریستوا بانی تحولی بنیادی خواهند شد و نه اندیشه های متفکرینی مثل دریدا . کما این که رویکرد به زبان اشاره یی مقدم بر سخن که از منظری بدوی و کودکانه است و طبعا ً ملازم همنوایی و هماهنگی کلمات ( alliteration ) و زبان ادبی و هنری فمنیست هایی چون هلن سیکسو را سامان می دهد ، نیز نه ساخت هرمی قدرتی که مردان پدید آورده اند دچار خلل می کند و نه کلماتی مانند رأس ، رئیس و مرئوس را از فرهنگ بشری و از لغتنامه ها حذف می نماید و نه ارزش های مردانه را که محمول زبان رایج و مسلط اند از سکه می اندازد . بازی های زبانی و تصرف و دخالت در ارکان سلسله مراتبی جمله که خود برخاسته از نظامی طبقاتی و سلسله مراتبی ست هم در این راستا کاری از پیش نمی برند .

    به هیچ روی قصدم این نیست که این گونه تلاش های ذهنی عالمانه و هوشمندانه را بی وجه ، بی اعتبار و بی ثمر جلوه دهم اما با توجه به این که مقولاتی از این نوع در حوزه بسیار محدود و مقید و زیر نظارت و منزوی روشنفکری ظهور و بروز پیدا می کنند و رسانه های فراگیر نظم مسلط بالاخص رادیو و تلویزیون و اینترنت با تحمیق و تخدیر توده مردم و تنزیل و کنترل فهم و پسند آنان ، راه را بر نفوذ و تسری محصول این کوشش ها به جامعه سد می کنند و مألا ً وجه کاربردی آن ها را به صفر می رسانند ، بر این نکته تأکید دارم که در جهان مردسالاری که خواه ناخواه در زبانی مذکر متجسد و متعین می شود ، با دستکاری در زبان حاکم ، آشنایی زدایی ها ، بازی های زبانی و . . . حتی نمی توان به زبانی متعادل رسید که محمل برابری زن و مرد باشد و طبیعتا ً برخوردار از ویژگی هایی زنانه و بارز .

    فردیت یا متافیزیک فردی



    معمولا ً روشنفکران ، به ویژه چپ گرایان سنتی با پرهیز از به کاربردن کلماتی چون جان و روح ضمن آن که ساده دلانه وفاداری خود را به ماتریالیسم اثبات می کنند ، به شیوه یی غیر مستقیم در برابر اتهام خاطر به ایده آلیسم و . . . از خود دفاع می نمایند و در همین راستا حتی به این جملۀ معروف و منسوب به مارکس " اندیشه عالی ترین محصول پیچیده ترین دستگاه مادی ( مغز ) است " اعتنایی نمی کنند ؛ چرا که این جمله بیانگر این واقعیت است که اندیشه ، خرد ، هوش ، عاطفه ، احساس و . . . و توانایی هایی از نوع تخیل ، تصور و . . . حتی اگر منشأیی کاملا ً مادی و از جمله مبدایی صرفا ً فیزیولوژیک و بیولوژیک داشته باشند ، هست هایی فرامانده اند که هستی یی انسانی را متشخص می کنند که در زبان متجلی می شود . این دست کلمات و بسیاری از اصوات که مبین معنی یا احساسی هستند ، نمایانگر متافیزیکی اند که ضمن برخورداری از وجوهی مشترک و همگانی ، به تعداد افراد انسانی متنوع است و برخلاف متافیزیک مورد نظر متألهین که ازلی و ابدی و خدشه ناپذیر است ، علاوه بر آن که دایما ً دگرگون می شود ، با مرگ حامل خود از بین می رود مگر آن که در اثاری مخلوق و نسبتا ً ماندگار ضبط و ثبت شود . این متافیزیک همان فردیتی ست که نظام سرمایه داری در آغاز پای گیری خود و طبعا ً مبتنی بر اومانیسم عصر رنسانس مبشر ، مقوم و مدافع آن بود و تدریجا ً بنابر ضرورت هایی ساختاری به تخریب و انهدام آن کمر بست .



    این تخریب و انهدام که کارل مارکس و ماکس وبر نیز به آن توجه داشته اند و اولی آن را در زنجیره تولید انبوه و صنعتی می بیند و دومی آن را در سلسله مراتب دیوان سالاری سرمایه داری و هر دو آن را ناشی از شرح وظایفی محدود و تخطی ناپذیر می دانند که مانع از تفکر ، تأمل ، تخیل و خلاقیت اند ، امری ماهوی و با سرمایه داری صنعتی ست که در نهایت انسان را تا حد چرخ دنده یی ریز یا درشت از ماشین عظیم تولید و توزیع و مصرف نازل می کند و از آن جا که هر چه را که تولید می شود باید مصرف کرد ، رسانه های جمعی این نظام به مدد تبلیغاتی رنگارنگ ، جذاب و اغلب مزورانه دم به دم این موجود شیئی شده را به سمت غرایزی عنان گسیخته می رانند تا بدویتی نوین را سامان دهد که انسان مغلوب این بدویت ، طبقة حاکم را نماینده بر حق و خیر خواه و درستکار خود بداند و حتی با کوچک ترین پرسشی آرامش ناظمان نظم مستقر را مخدوش ننماید .

    رمانتیسم ، ایده آلیسم و آرمان گرایی



    نه فقط بی مایگان شتابزده و پر مدعای ما بلکه بسیاری از مدعیان کم مایه نظریه پردازی این جا و آن جای جهان به خصوص در چند دهه اخیر در گفته ها و نوشته های خود رمانتیسم را تا حد مکتبی صرفا ً ادبی و مبتنی بر تنک مایگی و بی دانشی و سطحی نگری مدافعان و گروندگان به آن تقلیل داده اند . اینان غافل اند هر کس و در هر زمان وضعیت موجود و مسلط را بر نمی تابد و حتی به انکار یا نقد آن اکتفا می کند ، ایده آلیستی آرمان گرا و رمانتیک است ؛ خواه مارکس منکر متافیزیک باشد خواه دریدای به زعم من عمیقا ً معتقد به آن . بی دلیل نیست که نویسندگان مانیفست کمونیسم هم نه فقط سوسیالیست های تخیلی حتی نویسندگان رئالیست و زبده یی چون بالزاک را در ردیف رمانتیک ها قرار می دهند و لوکاچ اصطلاح یا عنوان « رمانتیسم ضد سرمایه داری » را ابداع می کند و رابرت سه یر و میشل لووی نویسندگان عالم و هوشمند مقالة رمانتیسم و تفکر اجتماعی به این نتیجه می رسند « . . . خود مقوله " رئالیسم "سست تر از آن است که بتواند قدرت آثار ضد سرمایه داری رمانتیک را بیان کند . . . بسیاری از آفریده های رمانتیک ها و نورمانتیک ها عمدتا ً غیر رئالیستی هستند: خیالی ، شبه افسانۀ پریان و جادویی و رؤیایی و اخیرا ً سوررئالیستی . اما این امر به هیچ وجه از اهمیت و مناسبت آن ها نمی کاهد ، آن ها هم نقد سرمایه داری هستند و هم رؤیای جهان دیگر که تفاوت ماهوی با جامعه بورژوایی دارد . شاید مفید باشد که مقوله جدید " غیر رئالیسم انتقادی " را ابداع کنیم تا بتوانیم خلق جهانی را نشان دهیم که خیالی و آرمانی و یوتو پیایی و رؤیایی است و ضد واقعیت غیر انسانی جامعه سرمایه داری تیره و تار بی روح است . » ١



    اهداف و ابعاد این مقاله اجازه نمی دهند که به ریشه های رمانتیسم در ادبیات رمانس که به ادبیات شوالیه یی و پهلوانی مشهورند بپردازم و یا به عقب تر بروم و بنمایه های آن را حتی در آثار متفکرین و نویسندگان و شاعران قریب به دو هزار و پانصد سال پیش بربکشم و مثلا ً نشان دهم که این طرز رویکرد تا چه حد در خلق آثاری چون پرومته در زنجیر دخیل بوده است اما ضمن جلب توجه انکار گرایان وطنی به خصومت آشتی ناپذیر جانبداران متعصب مارکسیسم و هنر و ادبیات سوسیال رئالیستی با فردیت و به تبع آن با آثار رمانتیک که در جای جای کتاب هنر و زندگی اجتماعی ٢ نیز که نویسنده آن نسبت به انبوهی از همتایان هم مسلک خود عالم تر و متوسع تر است خود نمایی می کند ، به آوردن بخشی از اظهار نظر لیلیان فروست و نویسندگان مقاله معتبر رمانتیسم و تفکر اجتماعی بسنده می کنم ؛ گیریم فورست نویسنده کتاب کم حجم و آموزشی رمانتیسم به نقش بسیار نیرومند این شیوه رویکرد در تشکل اراء و اندیشه ها و پیشنهادهای فلاسفه ، متفکرین و به ویژه ایده ئولوگ های اتوپیستی چون مارکس توجه چندانی نکرده باشد . «رمانتیسم هم تکاملی تدریجی بوده است و هم انقلاب ، به این معنی که نتیجه و تأثیر آن روند تکاملی ، جنبه انقلابی داشته است چون موجب زیر و روکردن نظریه های مربوط به آفرینش هنری ، ملاک ها و معیارهای زیبایی ، آرمان ها و شیوه های بیان شده است . » ٣ ، « عنصر اساسی رمانتیکی در برخی جنبش های اجتماعی بزرگ مثل حفظ محیط زیست و صلح جویی و گروه های ضد اتمی وجود دارد ، جنبش هایی که نقشه سیاسی آلمان را تغییردادند . . . به همین سبب نمی توان سرسری از این فرضیه گذشته که رمانتیسم بیش از آن که پدیدۀ ناب قرن نوزدهمی باشد ، جزو اساسی فرهنگ مدرن است و اهمیت آن با نزدیک شدن به پایان قرن بیستم فزونی می گیرد . . . » ٤

  12. این کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •