تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 18 اولاول ... 3456789101117 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 176

نام تاپيک: مسابقه شعر متناسب با عکس

  1. #61
    داره خودمونی میشه MEHR IMAN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    70

    پيش فرض

    حالا که رفته ای
    پرنده ای آمده است
    در حوالی همین باغ روبرو
    هیچ نمی خواهد ،
    فقط می گوید :
    ... کو کو


    محمدرضا عبدالملکیان

  2. 5 کاربر از MEHR IMAN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #62
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Mehrnaz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2011
    محل سكونت
    matrix
    پست ها
    226

    پيش فرض

    از تهی سرشار ,
    جویبار لحظه ها جاریست .

    چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، و اندر آب بیند سنگ,
    دوستان و دشمنان را می شناسم من
    زندگی را دوست می دارم ;
    مرگ را دشمن .
    وای ، اما با که باید گفت این ؟ من دوستی دارم
    که به دشمن خواهم از او التجا بردن .
    جویبار لحظه ها جاری .

    مهدی اخوان ثالث

  4. 5 کاربر از Mehrnaz1368 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #63
    پروفشنال Smartie7's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Far away
    پست ها
    877

    پيش فرض

    ابر میبـــارد و من میشــوم از یار جــــدا

    چون کنـــم دل به چنیـــن روز ز دلـــدار جــــدا

    ابر و بــاران و من و یــار ستـــاده به وداع

    من جـدا گریــه کنـم ابر جـــدا یار جـــدا

    من که یکبــار به وصلـت نرسیـدم همه عمـــر

    چون توانـــم که شـوم از تو به یکبـــار جــــدا

    >> امیر خسرو دهلــوی

  6. 8 کاربر از Smartie7 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #64
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    باز باران باريد

    مرحبا بر دل ابري هوا

    هر كجا بود ندانست كه باز

    ......دل ابري هوا با من بود

    و ندانست كه باران باريد

    به بهانه كه دلم ابري بود

    و دل گرم من از باران ؛ شد

    سردتر از خاطره ها

    باز باران باريد

    خيس شد خاطره ها

    دل من سرد هنوز

    سردتراز خاطره ها

    باز باران باريد

    خيس شد خاطره ها


    مرحبا بر دل ابری هوا

    هرکجا هستی باش

    آسمانت آبی

    و تمام دلت از غصه دنیا خالی

    شاعر:ناشناس
    Last edited by Puneh.A; 29-09-2011 at 14:17.

  8. 5 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #65
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    نیمکت....به تنهایی یک نیمکت تنها هم می توان گریست//...

    یــه نـیمکـت خالی و ســرد تنــهایـی زیر بــارونـه
    تنـها رفـیــق بـی کســیش اشکــای تلــخ نـــاودونـــه

    یــه مــدتـــه بــه ایـــن دلــش مسافری سـر نزده
    یا اینـکه روی دسـته هـاش پرنـده ای پـــر نـــزده

    تو بارونـا تو دل شـب بی سر پناه خواب می برش
    نه چتری داره نـه لباس نـه اینــکه سـقفی رو سرش

    همدم اون توی شباش فانـوس روی طاقـچه بود
    لالایـی خـون قصه هاش جـیرجـیرک تو بــاغـچه بـود

    به پیش اون این آسمون جزغم که رنـگی نــداره
    رنگیــن کمـــون به چشـم اون دیــگه قشــنگی نــداره

    دلش از آدما پـره ، از اینــکه تنــهاش مـی ذارن
    از اینکه وقت بی کسیش تو بی کسیش جاش می ذارن

    دلش می خواسـت پرنده شه پــر بزنه تو آسمـون
    بره یه جـــایـی یـه کسـی دلـــش بـســوزه واسـه اون
    امـا یه روز بارش بسـت ، دلـش پر از بـهانه بود
    صدای غــم تـوی نـگاش زمــزمه هـاش ترانـه بـود

    خیال می کرد این آدما یادش می افتن وقتی رفت
    غریبه بـود یه سـایه بـود تو یه غــروب بـه تلـخی رفت .....


    مصطفی گلگون(م.سایه)

  10. 8 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #66
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    نیمکت کهنه ی باغ


    خاطرات دورش را



    دراولین باران زمستانی



    از ذهن پاک کرده است



    خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم...



    خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی...
    ----------------------------------------------------------
    ناشناس

  12. 9 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #67
    حـــــرفـه ای Hadi King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    14,115

    پيش فرض

    قرارمـان روی نيمکتـی کـه هیچوقـت نبوده
    این آخرین قولیسـت که به مـن دادی
    اکنون من کنار نيمـکت منتـظر توام
    اما تـو نیامـدی
    سرد است ؟
    آنقدر بـاران باریـده که زیر باران خیس خیسم
    نيمکت را گـم کرده ای
    و منـی که منتـظر بـودم تا بیـای ...
    - - -
    شاعـر : چند جمله ای خودم اضـافه کردم :|
    ( با اجـازه شاعر مورد نظـر که نمیدونم کیــه ؟ )
    موفق باشید!
    Last edited by Hadi King; 02-10-2011 at 20:19. دليل: تغییـــر شعـــر ...

  14. 6 کاربر از Hadi King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #68
    حـــــرفـه ای Mohammad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2004
    پست ها
    9,311

  16. 11 کاربر از Mohammad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #69
    داره خودمونی میشه MEHR IMAN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    70

    پيش فرض


    سلام ، ممنون از تیم داوری و همه دوستانی که این فرصت رو به بنده دادند

    چند وقت پیش این شعر رو یکی از دوستان برا بنده ایمیل کرده بودند و من خیلی ازش خوشم اومده بود . وقتی عکس رو دیدم تنها چیزی که تو ذهنم بود همین شعر محمدرضا عبدالملکیان بود.
    اما عکس انتخابی من!
    خوب تو این مدت هر چی نوشتیم یه جورایی سرد و غمین بود ، هم عکسامون و هم متنامون. نمیگم بده نه خیلی هم خوبه ـــ غم کشیدن کار هر نقاش نیست ـــ ولی ما نقش غم عکسای قبلی رو خیلی خوب به رشته تحریر در آوردیم.
    با اجازه دوستان من می خوام رنگ شادی رو به این تاپیک بیارم مثل دوست خوبمون attractive_girl که عکسشون رنگ و بوی رویش رو داشت!!!
    امیدوارم خوشتون بیاد.
    راستی خیلی دلم می خواست خودم برا این عکس متن بذارم اما محمد عزیز فرمودند رسم نیست!!!( خوب منم دل دارم ).


    Last edited by F l o w e r; 25-01-2012 at 21:15. دليل: ضمیمه عکس

  18. 13 کاربر از MEHR IMAN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #70
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    دخترک خنده کنان گفت که چیست
    راز این حلقه زر
    راز این حلقه که انگشت مرا
    این چنین تنگ گرفته است به بر
    راز این حلقه که در چهره او
    اینهمه تابش و رخشندگی است
    مرد حیران شد و گفت
    حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
    همه گفتند : مبارک باشد
    دخترک گفت : دریغا که مرا
    باز در معنی آن شک باشد
    سالها رفت و شبی
    زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
    دید در نقش فروزنده او
    روزهایی که به امید وفای شوهر
    به هدر رفته هدر
    زن پریشان شد و نالید که وای
    وای این حلقه که در چهره او
    باز هم تابش و رخشندگی است
    حلقه بردگی و بندگی است


    مرسی پونه جان
    شاعر فروغ فرخزاد
    Last edited by vahidhgh; 10-10-2011 at 02:33.

  20. 5 کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •