حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد ،
فقط می گوید :
... کو کو …
محمدرضا عبدالملکیان
حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد ،
فقط می گوید :
... کو کو …
محمدرضا عبدالملکیان
از تهی سرشار ,
جویبار لحظه ها جاریست .
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، و اندر آب بیند سنگ,
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم ;
مرگ را دشمن .
وای ، اما با که باید گفت این ؟ من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن .
جویبار لحظه ها جاری .
مهدی اخوان ثالث
ابر میبـــارد و من میشــوم از یار جــــدا
چون کنـــم دل به چنیـــن روز ز دلـــدار جــــدا
ابر و بــاران و من و یــار ستـــاده به وداع
من جـدا گریــه کنـم ابر جـــدا یار جـــدا
من که یکبــار به وصلـت نرسیـدم همه عمـــر
چون توانـــم که شـوم از تو به یکبـــار جــــدا
>> امیر خسرو دهلــوی
باز باران باريد
مرحبا بر دل ابري هوا
هر كجا بود ندانست كه باز
......دل ابري هوا با من بود
و ندانست كه باران باريد
به بهانه كه دلم ابري بود
و دل گرم من از باران ؛ شد
سردتر از خاطره ها
باز باران باريد
خيس شد خاطره ها
دل من سرد هنوز
سردتراز خاطره ها
باز باران باريد
خيس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
هرکجا هستی باش
آسمانت آبی
و تمام دلت از غصه دنیا خالی
شاعر:ناشناس
Last edited by Puneh.A; 29-09-2011 at 14:17.
نیمکت....به تنهایی یک نیمکت تنها هم می توان گریست//...
یــه نـیمکـت خالی و ســرد تنــهایـی زیر بــارونـه
تنـها رفـیــق بـی کســیش اشکــای تلــخ نـــاودونـــه
یــه مــدتـــه بــه ایـــن دلــش مسافری سـر نزده
یا اینـکه روی دسـته هـاش پرنـده ای پـــر نـــزده
تو بارونـا تو دل شـب بی سر پناه خواب می برش
نه چتری داره نـه لباس نـه اینــکه سـقفی رو سرش
همدم اون توی شباش فانـوس روی طاقـچه بود
لالایـی خـون قصه هاش جـیرجـیرک تو بــاغـچه بـود
به پیش اون این آسمون جزغم که رنـگی نــداره
رنگیــن کمـــون به چشـم اون دیــگه قشــنگی نــداره
دلش از آدما پـره ، از اینــکه تنــهاش مـی ذارن
از اینکه وقت بی کسیش تو بی کسیش جاش می ذارن
دلش می خواسـت پرنده شه پــر بزنه تو آسمـون
بره یه جـــایـی یـه کسـی دلـــش بـســوزه واسـه اون
امـا یه روز بارش بسـت ، دلـش پر از بـهانه بود
صدای غــم تـوی نـگاش زمــزمه هـاش ترانـه بـود
خیال می کرد این آدما یادش می افتن وقتی رفت
غریبه بـود یه سـایه بـود تو یه غــروب بـه تلـخی رفت .....
مصطفی گلگون(م.سایه)
نیمکت کهنه ی باغ
خاطرات دورش را
دراولین باران زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم...
خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی...
----------------------------------------------------------
ناشناس
قرارمـان روی نيمکتـی کـه هیچوقـت نبوده
این آخرین قولیسـت که به مـن دادی
اکنون من کنار نيمـکت منتـظر توام
اما تـو نیامـدی
سرد است ؟
آنقدر بـاران باریـده که زیر باران خیس خیسم
نيمکت را گـم کرده ای
و منـی که منتـظر بـودم تا بیـای ...
- - -
شاعـر : چند جمله ای خودم اضـافه کردم :|
( با اجـازه شاعر مورد نظـر که نمیدونم کیــه ؟ )
موفق باشید!
Last edited by Hadi King; 02-10-2011 at 20:19. دليل: تغییـــر شعـــر ...
سلام به همگی
نفرات اول تا سوم مسابقه این هفته :
| [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
|| [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
||| [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با توجه به اینکه vahidgame نیستش ، نفر دوم عکس مسابقه این هفته رو انتخاب کنه .![]()
سلام ، ممنون از تیم داوری و همه دوستانی که این فرصت رو به بنده دادند
چند وقت پیش این شعر رو یکی از دوستان برا بنده ایمیل کرده بودند و من خیلی ازش خوشم اومده بود . وقتی عکس رو دیدم تنها چیزی که تو ذهنم بود همین شعر محمدرضا عبدالملکیان بود.
اما عکس انتخابی من!
خوب تو این مدت هر چی نوشتیم یه جورایی سرد و غمین بود ، هم عکسامون و هم متنامون. نمیگم بده نه خیلی هم خوبه ـــ غم کشیدن کار هر نقاش نیست ـــ ولی ما نقش غم عکسای قبلی رو خیلی خوب به رشته تحریر در آوردیم.
با اجازه دوستان من می خوام رنگ شادی رو به این تاپیک بیارم مثل دوست خوبمون attractive_girl که عکسشون رنگ و بوی رویش رو داشت!!!
امیدوارم خوشتون بیاد.
راستی خیلی دلم می خواست خودم برا این عکس متن بذارم اما محمد عزیز فرمودند رسم نیست!!!( خوب منم دل دارم).
![]()
Last edited by F l o w e r; 25-01-2012 at 21:15. دليل: ضمیمه عکس
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
مرسی پونه جان
شاعر فروغ فرخزاد
Last edited by vahidhgh; 10-10-2011 at 02:33.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)