با سلام
من با بحث یا دین خاصی موافق یا مخالف نیستم .
فقط یه سوال دارم
اگر تناسخ حقیقت داشته باشه . پس باید جمعیت جهان تغییر نکنه .یک روح از بدن خارج می شه و وارد یک بدن دیگه می شه پس رشد جمعیت بی معنی می شه .
با سلام
من با بحث یا دین خاصی موافق یا مخالف نیستم .
فقط یه سوال دارم
اگر تناسخ حقیقت داشته باشه . پس باید جمعیت جهان تغییر نکنه .یک روح از بدن خارج می شه و وارد یک بدن دیگه می شه پس رشد جمعیت بی معنی می شه .
میشه تناسخ رو خیلی ساده برام توشیح بدین
بهتره این موارد رو زیاد جدی نگیرین . وجود چیزی به اسم روح مورد سواله و معمولا همچین چیزی رد میشه .
چه برسه به تناسخ و روح نوردی بین بدن های مختلف !
1 - تناسخ نیاز به روح دارد.
2 - روح وجود ندارد.
1&2 >>
- تناسخ وجود ندارد.
سلام به همگی
مذهب شیعه و سنی اصلا اعتقادی به تناسخ ندارند. ولی مذهب اهل حق چرا. تمامی پیروای این مذهب کاملا معتقد به تناسخ هستند و تمام مکان هایی که به عنوان زیارتگاه دارند مثل زنجیره بهم وصلند. یعنی چی؟
یعنی مثلا میری امامزادهشون بعد میری یه امامزاده دیگه توی یه شهر دیگه که شاید فاصلشون از هم 200 کیلومتر باشه میپرسی از خودشون میگن که این همون امامزاده اولیه که مرده و روحش بعد از چندین سال تویه بدین این حلول کرده!
مصریایه باستان هم اعتقاد شدیدی به تناسخ داشتن. مثلا فرعونشون رو دفن میکردن بعد از چند مدت میرفتن سر قبرش میدیدن که از قبر، سوسک و جکو جونور بیرون میزده، میگفتن که روح فرعون در بدن این سوسکه حلول کرده وبعدش سوسکه رو میپرستیدن.
طبق چیزایی که برا خود من توی این چند سال ثابت شده و خودم بهش رسیدم اینه که ریشه تناسخ به شیطان پرستی بر میگرده.
مطلب وجود روح دراصل یک خرافه است و به دلیل بی اطلاعی مردمان قدیم رواج یافته و همچنان بین بعضی ها و ادیان این باور به روح دیده میشه .
مثلا زمانهای بسیار دور در بین مسیحیان هر وقت کسی عطسه میکرده , اطرافیان اون سریع اون رو با واژه های و کلمات مذهبی به اصطلاح تقدیس میکردند، یا روی سینه صلیب رسم میکردند.
چون که معتقد بودن وقتی کسی عطسه میکنه ممکنه روحش به بیرون پرتاب بشه و ارواح خبیثه که در اطراف اون هستن ممکنه به سرعت وارد بدن اون بشن و جایگزین روح الهی در بدن او بشن.
در اصل وجود و باور به روح بخاطر بی اطلاعی مردمان اون دوران نسبت به سیستم بدن و نوع کارکرد اون بوده .
ولی در حال حاضر علم نشون داده که همه حرکات و افکار و رفتار انسان بوسیله رشته های عصبی موجود در بدن و بوسیله سیگنال الکتریکی و مغناطیسی در بدن جابجا میشه و همه این موارد بوسیله مغز انسان صورت میگیره.
هر سلول در بدن داراي عمر خاصّ خود است، و حدّاکثر تا هفت سال؛
يعني بعد از هفت سال، تمام سلولهاي بدن عوض شدهاند حتي سلولهاي مغزي و قلبي و غيره؛ يعني بدن کنوني کلّاً غير از بدن هفت سال پيش است؛
ولي انسان در وجود خودش درک ميکند او همان انسان هفت سال قبل و 10 سال قبل و 20 سال قبل است و هميشه از خود به عنوان «من» ياد ميکند: من مينويسم، من حرف ميزنم، من فکر ميکنم،...
و اين «من» همان «من» است که ده سال قبل هم بود.
اين «من» همان گوهري است که روح ميخوانيمش. و گاهي هم «نفْس» ناميده ميشود.
و چون اين روح با تغيير سلولهاي مادّي، تغيير نکرده پس ميگوييم: روح مجرّد از مادّه است.
روح از مجرّدات است و بعد از مرگ انسان هم باقي ميماند و در عالم برزخ به کالبد ديگري متناسب با کالبد آن جهان، به نام «قالب مثالي» منتقل ميشود و سرانجام خداوند در روز قيامت به بدن خاکي برگردانده خواهد شد، وکان يوماً علي الکافرين عسيرا (آنروز بر کافران روز سختي خواهد بود)
يکي از دلايل تجربي در اثبات روح، دليلي است که از ابتکارات ابن سينا است. اين استدلال را به عينه در فلسفه دکارت فرانسوي نيز مييابيم:
«خويشتن را چنين پندار که تمام اندام، تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از يکديگر، در هوايي که اندازهي گرمي آن با گرمي تنت برابر، در فضايي آرام و خاموش که نه به چيزي وابستهاي و نه بر چيزي ايستاده، به يکبارگي آفريده شدي، و در آنگاه تنها به بودِ خودت آگاهي و جز آن از همه چيز ناآگاه».
اين، دليل تجربي مرحوم ابن سينا بود که شرح دارد و قابل تعمّق است.
دوست عزیز روند تغییرات سلولی چیزی نیست که به یکباره انجام بگیره . مثلا بعد از هفت سال کل سلول های گذشته از بین برن و سلول های جدید جانشین بشن .
این روند بصورت مکرر و به مرور زمان انجام میشه و تا پایان عمر فرد ادامه داره .
انسان درک میکنه که کی هست چون که چیزی به اسم مغز و حافظه داره . بوسیله همین مغز و حافظه شخص خصوصیات اخلاقی , عادات روزمره , خاطرات و خیلی موارد دیگه که ذخیره شده رو به یاد میاره و شخص مورد نظر بوسیله تفکر و مرور اونا میتونه به یاد بیاره که کی بوده و هست.
مثلا وقتی شخصی ضربه ای به سرش وارد میشه , پزشکان میگن که آسیب مغزی دیده و از به یاد آوردی خاطرات گذشته ناتوان شده و نمیتونه به یاد بیاره که کی بوده.
اگر این قضیه به روح مرتبط بود دیگه نباید با همچین ضربات و آسیب های مغزی شخص دچار فراموشی بشه . چون که به گفته شما روحه که خصوصیات فردی رو یادآوری میکنه.
ولی داریم می بینیم که همچین چیزی نیست و همه موارد بوسیله مغز پردازش و یادآوری میشه .
Last edited by B3HZ@D; 21-11-2012 at 12:42.
درود هادی جان.
تنها خواستم یادآور شم که همه ی سلولهای تن ما جایگزین نمیشوند. برای نمونه ما سلولهایی داریم که گاهـا دقیقه به دقیقه جایــــگـزین میشوند،
شماری از دیگر سلولها هم هرگز جایگزین نمیشوند. یا بهتر است بگویم شما نیاز دارین که انها را تا پایان زندگی خودتون نگهداری کنید.
برای نمونه سلولهای مغزی ازین دسته هستند ، اگرچه بخشی از سلولهای مغزی هم جایگزین میشوند ولی بیشتر سلولهایــــی که مغـز شمــا را
برای ادامه ی کوششهای شما به جنبش در می آورند تا دم های واپسین همراه شما خواهد بود. همین خود برهانیست بــــرای سخــت درمـــانی
بیماری هایی همانند پارکینسون و آلزایمر. چون هنگامی که سلولها وابسته به این بیماری ها آسیب ببینند ، دیگر جایگزین نمیشوند.
نمونه ی دیگر سلولهای ماهیچه ای میباشد ، برای نمونه قلب ، با هر آفند( حمله ) قلبی سامانه ی گردش خون ما دربخشهای گستــــرده ای از قلب
دچار لغزش میشود ، در این هنگام شما شماری از سلولهای ماهیچه ای وابسته به آن بخش را از دست میدهید، شوربختانه این سلولـها نیز جایگزین
نمیشوند. در برابر بافتهای رشته ای و بافتهای اسکار جایگزین آن سلولهای از دست رفته میشود. پس شما بافتهای ماهیچه ای تن خـــود را از دست
داده اید ، و این بدان معناست که قلب دیگر نمیتواند مانند گذشته کار راندن خون را انجام دهد.
روی هم رفته سه دسته از سلولهای ما هیچگاه جایگزین نمیشوند :
- نرونهای قشر مخی
- سلوهای ماهیچه ای قلب
- سلولهای بخش درونی عدسی چشم ( زجاجیه )
انگار برای نخستین بار ابن سینا دچار لغزش شده است.![]()
سلام. بله البته هر دانشمندي ممکنه خطا و اشتباه کنه. فقط يک نفر هست که از خبط و خطا مصون و معصوم است آن هم آفريدگار است بعلاوه کسي که آفريدگار، او را معصوم نموده.
منتها چون نميخواهم وارد بحث ديني بشوم به همين خاطر ناچاريم از راه استدلالهاي منطقي و کمک از دانشمندان پيش بريم.
ولي تجربه و استدلالي که مرحوم ابن سينا فرموده هر کسي در وجود خودش ميتواند بيابد،
آن فضايي که ابن سينا فرض کرد، در آن فضا ما حتي از مغز خود هم غافليم و وجودش را احساس نميکنيم! پس ما غير از مغزمان هستيم.
استدلالي ديگر بر وجود روح و مجرّد بودن آن از مادّه:
سؤال: آيا علم و دانش، «هست» است يا «نيست» است؟ به عبارت ديگر آيا «بود» است و يا «نبود» است؟
مسلّماً علم اگر «نيست» و «نبود» باشد چگونه مايه شرف انسان ميگردد. پس علم، موجود است،
حال سؤال ديگر: علم چگونه موجودي است و ظرف تحقّق و ثبوت آن چيست؟ يعني در کدام عضو بدن قرار دارد؟
ظرف دانش، يقيناً بايد غير از جنس ظرف غذا باشد چون شخص دانشپژوه هرچه بيشتر دانش تحصيل ميکند به دانستن دانشهاي سختتر و سنگينتر و بالاتر گرايش بيشتر پيدا ميکند و از فهميدن آن لذت بهتر ميبرد و شوق و ذوقش به دانش بيشتر ميشود!
و عشق و علاقهاش هم به دانشمندان بيشتر ميشود.
در حاليکه با خوردن غذا سير ميشود و گنجايشش محدود است.
پس ظرف اين دو تا باهم فرق دارد.
ظرف علم هرچه علم در آن قرار گيرد گنجايشش بيشتر ميگردد و براي تحصيل علوم بالاتر، آمادهتر ميشود!
نکته مهم ديگه اينکه: يک سلسله از علوم ما حدّ و اندازه و اين پهلو و آن پهلو نداره و قابل تجزيه و تقسيم نيست،
مثلا در نظر بگيريد که معني و مفهوم عشق و محبّت و نور مطلق و معاني کلّي ديگه را ادراک کردهايم.
اگر درختي را تصور کنيم ميتوانيم برايش شاخ و برگ و ريشه تصور کنيم ولي اين تجزيه و تقسيم را درباره مفهوم محبت نميتوانيم إعمال کنيم بگوييم: من محبتي ادراک کردهام به طول فلان و عرض و عمق و وزن فلان مقدار.
پس معاني کلّي که ادراک ميکنيم از سنخ موجوداتي که به حدّ و انداز ه درآيند نيستند. و در نتيجه ظرفشان هم غير از ظرف آنهاست.
از طرف ديگر باز ميبينيم که بدن با چاق و لاغر شدن، وزنش هم زياد و کم ميشود امّا انساني که علم ميآموزد با فراگرفتن علم، وزنش تغيير نميکند.
ممکن است بگوييد: ظرفِ علم، عضوي از اعضاي دروني و بخصوص دستگاه مغز بوده باشد و سلولهاي مغزي علم را ظبط ميکنند،
در جواب اين شبهه ميگوييم: هر عضوي از اعضاي بدن خواه قلب و خواه مغز و خواه عضوهاي ديگر هريک حجم معيّن و وزن مشخّص دارند و هريک از آنها هرچه را پذيرفتند در همان حدّ و حجمشان خواهد بود،
در حالي که گفتيم يک سلسله از معلومات ما معاني و حقايق بسيط و غيرقابل تجزيهاند و از قيد حدّ و حجم مبرّايند.
مغزي که داراي ابعاد و وزن محدود است نميتواند ظرفي براي حقايق بسيط گردد و از طرفي هم با فراگرفتن دانش، وسعت وجودي پيدا کند.
نکته ديگر اينکه: هيچ دستگاه و صنعتي اصلا قابليت آنرا ندارد که علم را ظبط کند و عالِم بوده باشد چون خطّ و نقش و کتاب و ضبط صوت و حرف، علم نيست؛
علم در هيچ دفتر و کتابي نيست؛ در دفترها فقط نقش و کتابتِ منقوش و مکتوب است نه علم،
کتاب و دفتر و استاد و بحث و فحص و اعضا و جوارح همگي وسيلهاي براي تحصيل علمند، و عالِم فقط آن کسي است که دانا به اين علوم است.
فعلا خسته شدم فرصتم هم تمام شد بقيه بماند براي بعد.
موفق باشيد.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)