قابل شما رو نداشت.چشمات قشنگ میبینه.
حالا به نظرت من میتونم با این سبک و قالب یک داستان بلند بنویسم؟به نظر شما چه موضوعی رو انتخاب کنم؟
قابل شما رو نداشت.چشمات قشنگ میبینه.
حالا به نظرت من میتونم با این سبک و قالب یک داستان بلند بنویسم؟به نظر شما چه موضوعی رو انتخاب کنم؟
تونستن كه ميتوني عزيزدل ولي به نظر من جالب نمياد، شايد خيلي هاي ديگه خوششون بياد ...
من اگه جات بودم يك رمان هيجاني مينوشتم، به صورت ساده بگم : مبارزات خير و شر !
حرفات تایید میشه!
شاید واقعا خیلی دارم ضدحال میزنم!!! آخه از اون طرف هم نمیخوام از واقعیت دور بشم!
اصلا منظورم این نیست که پیروزی درکار نیست، فقط خواستم گفته باشم که همه شکست داشتن، اگه یه موقع، فقط یه موقع شکست و ناامیدی داشتی بدون طبیعیه!
ولی در کل، وقتی کارت خوب باشه، همیشه پیشرفتت رو داری.
ای بابا! منظورم اون یکی محمد جان بودن که گفتم بی آرایه دوست دارن نه شما!
شما که معلومه به آرایه علاقه دارین.
==
در ضمن نوشته ت رو هم خوندم، قشنگ بود. آرایه هات رو خیلی به جا استفاده کردی.
فقط یه کم نوشته ت تلخه: دی
جایی برای انتقاد و یا تکذیب باقی نگذاشتید.از حضورتون صمیمانه تشکر میکنم.مثل همیشه دقیق و به موقع.
این بخش صحبتم با دوستان دیگه هست،شما هم بیاین و توی بحث شرکت کنین و GAM3R و FRNSH عزیز رو یاری کنید.با تشکر.----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
من به شخصه خودم سبک تلخ نوشته های صادق هدایت و کافکا و ... رو دوست دارم !
اگر با این سبک کار موافقی ...
من یک موضوع بهت پیشنهاد میکنم ...
اتفاقا من عاشق همین سبکم.اگه داستان کوتاهم رو که توی صفحه قبل گذاشتم رو می خوندی می فهمیدی که تمام سعی من نزدیکی به همین سبک بوده است.متاسفانه داستان های صادق هدایت رو نخوندم.اما چند تا شعر از کافکا خوندم که بد نبودن.به هر حال با اشتیاق منتظر جواب و موضوعت می مونم.
اینم داستانمه(حجمش خیلی کمه)
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنیدکد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنیدMER30کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
Last edited by mohammad13.blogfa; 16-09-2010 at 16:45.
ببین دوست من ...
اصولا سبک داستانی که شما نوشتی به هیچ عنوان شبیه به سبک کافکا و هدایت و ... نبود ...
اصلا سبک داستان نبود ...
اون چیزی که شما نوشتید یک نثر ادبی بود تا یک داستان !
خواننده حوصله و توان خوندن این همه آرایه های ادبی بی مورد رو در یک داستان به سبک نوستالوژیک یا رئالیسم یا ... (سبک های مورد کاربرد کافکا و هدایت ) نداره ...
شما باید به جای به کار بردن از آرایه های ادبی در توصیف محیط داستان ... از آرایه های ادبی در توصیف و جلو بردن خود داستان استفاده کنید ...
به طور مثال :
جکوب دستان سارا را گرفته در اوج قهقرای نیستی ، خسته از آینده ی خود به جایی نگاه میکرد که همه زندگیش را در دوراهی پوچی تباه میدید !
دستان سارا را رها کرد...
احساس خلاء در تمام مویرگ های بدنش کشیده شد!
قطره اشکی چکید ...
آن ها را دیدی ...
صدایی از گلویش خارج شد اما به هیچ شبیه نبود ! تبدیل دستانش را دید ...
دستان جیکوب به موجودی میماند که حیکوب در روزهای کودکی وقتی مادربزرگ برایش قصه میخواند آن را با خود تصور میکرد ! درست با همان جزییات ...
جکوب از هیچ نترسید ...
وقتی انسان نقطه روشنی در آینده اش نباشد همچنان در پوچی سرگردان می دود و ذره ذره وجودش را فدای افکار اورمانیسمی اش میکند !
جیکوب با انگشتان بلندش که اکنون دراز و باریک و خشک همچون انشگتان حشره افسانه ای درون کتاب های کافکا شده بود دست در جیبش فرو برد و همه محتویات آن را فرو ریخت ...
پاکتی سیگار ، کبریت ، تیغ و تخمه هندوانه !
افکارش چنان سرمست از حضور شیاطین در آن مکان بود که موهای بدنش که همچون پشم پشت کمر گوژپشتی شده بود را سیخ نگه داشته بودند !
سیگار را روشن کرد و در دود آن غرق شد ! تمام خاطرات زندگی اش ! آرزوهایش و رویاهایش را در ورای افسانه های درون کتاب ها میدید !
خود را گم کرد !
دود را که در گلویش فرو برد ! به هیچی رسید !
تیغ را برداشت !
دستانش را برای آزمودن این امتحان سخت چنان محکم نگاه داشته بود که گویی قلب معشوقه اش را همچون مرشد و مارگاریتا ...
تیغ را بر رگ دستش کشید !
هیچکس نبود
در آن جهان خلا
نه رهگذری
نه عابری
نه حتی خدایی
جیکوب بود و جیکوب با یک دنیا آرزو برای آینده اش
احساس جلادی را داشت که در شب بارانی پای جوخه اعدام به گریه می افتد ! فریاد میزد ...
فریاد میزد ...
فریاد ...
قطره اشکش باز بر روی لبانش افتاد و از مزه شور اون به حال تهوع !
دستانش در حال تبدیل به یک چرک بزرگ بودند !
زیر لب زمزمه میکرد :
صدای مرگ
صدای عشق
صدای من
شنیدم همه را ...
به اینجا که رسید به هق هق افتاد !
جیکوب با لبخندی مصنوعی که در تمام این مدت بر لب داشت تیغ را به دستانش زد !
احساس آزادی می کرد ! احساس ...
و (( هیچ )) در لحظه اتفاق افتاد !!!
چیزی نمانده بود جز ته سیگار جیکوب که خاکرهایش تمام تن آن تخم هندوانه را پوشانده بود !
خونی نیامد ! حتی دردی نکشید !
وقتی درد فکر جیکوب به حدی رسید که درد جسمانی را حتی احساس نکرد !
و این پایانی بود بر قصه پسرکی که تمام خواسته اش یک دنیا زندگی معمولی بود ...
و همچنان ته سیگار جیکوب خاکستر می شد ...
باید توی داستانت ، اگر علاقه ای به سبک کافکا و هدایت داری ، به دور از تقلید کورکورانه و نا به جا از این 2 استاد ! بتونی خلاقیت داشته باشی ...
باید از کلماتی که توی دنیای واقعی به عنوان کلمات و اشیا تلخ یاد برده میشه استفاده کنی
مثل:
تیغ ، سیگار ، مرگ ، کفن ، سرفه ، خون و ...
امیدوارم تونسته باشم مقداری کمکت کرده باشم ...
ضمنا یادت باشه سبک ( تلخ رئالیسم ) رو هر کسی نمیپسنده !
اگر میخوای کارت عامه پسند باشه ، بیخیال این سبک شو ...
اما اگر واست مهم نیست و میخوای واسه دل خودت سبک مورد علاقت رو بنویسی ادامه بده ...
و اما موضوع مورد پیشنهاد من :
شخص پولدار و با قدرتی که به خاطر یک اشتباه کوچک همه چیزش رو از دست میده ...
توی اول داستان سعی کن تصویر سازی رو از یک شخص بسیار مهم و ثروتمند بسازی که بسیار هم احساساتی هست و به خانوادش اهمیت میده
اونوقت هنر خودت رو نشون بده و تلخی رو وارد داستان کن و ببینم چجوری میتونی توی داستان همه چیز رو از این شخص بگیری و ...
نویسنده خوب اون کسی هست که اشک خواننده رو در بیاره ...
یادت باشه !
با تك تك كلمات پست آخر AThEisT موافقم
خيلي خوب نوشتش ...
منم همين هايي كه گفت :دي
سلام به همه دوست داران ادبیات و نویسندگی.
برای نوشتن خیلی بیشتر از اینکه موضوع و سبک نوشتن مهم باشه, به نظر من تفکر و اندیشه پشت نوشته مهمه. اینکه درباره چی می نویسی مهم نیست. اینکه با چه سبکی هم می نویسی در درجه دوم اهمیت است. اما از نوشتن موضوعت چه منظوری داری خیلی مهم می شه. ممکنه موضوع خیلی تکراری باشه. مثل یه عالمه موضوعات عشقی مختلف که مایه ی داستانها و رمانها شدن. اما اگه توشون اندیشه و فکر نباشه مفت نمی ارزن. نشان دادن یه واقعیت تازه. عنوان کردن یه طرز فکر جدید. نتیجه گیری غیر معمول از چیزهای معمولی دور و برمون که نگاهی از زاویه دید دیگری باشه. کلا نگاه تازه به همه چیز باعث می شه متن, نوشته, سخنرانی, مقاله یا هر چیز دیگری با ارزش باشه و طرفدار پیدا کنه. از همه مهمتر اینکه خودت رو راضی می کنه که به چه دلیل چیزی را می نویسی.
بیشتر از اینکه به فکر این باشی که چیزی عامه پسند بنویسی به فکر این باش که چقدر خودت به چیزی که می گی اعتقاد داری.
سوژه برای نوشتن انقدر زیاده که نمی شه شمردش. اما تفکر و اندیشه نو خیلی کمه. کار مهم اینه.
من خیلی خوشحالم که این همه دوستان نظرات جالب و عالی می دن برای کمک به پیشرفت دیگران. مخصوصا از اینکه این همه مشتاق نویسندگی و ادبیات و رمان سعی می کنن نظراتشون رو بدن خیلی هیجان زده می شم. همگی موفق باشید.
پیشنهاد میدم همهمون شروع کنیم به نوشتن و متنهای کوتاهمون رو بگذاریم تا این همه دوستان صاحب صلاحیت بخوانند و نظر بدهند. این رو برای این می گم که خودم هم از کسانی هستم که تا به حال فقط برای خودم می نوشتم. به عبارتی تنها مخاطب نوشته من فقط خودم بودم. اما می خوام از این پوسته بیرون بیام. و تلاش همه شما را برای شروع این راه خیلی تایید می کنم.
مثل اینکه منم دست کمی از بقیه ندارم و زیادی می نویسم.
همممم، اين چند روزي همش به ياد اين تاپيك ميوفتادم بعد ميديدم كسي پست نميده نا اميد ميشدم تا اينكه امروز دوباره اين تاپيك رو در ليست به روز شده هام ديدم و نصايح دوستمون " فرزند خورشيد " ( به فارسي البته ! ) خوندم كه خيلي خوب بودند
درضمن، محمد جان، به امضاي من يه سر بزن تا موضوع داستان نوشتن دستت بياد![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)