-سلام دكتر ....
دكتر هرندی سرش را از روی پرونده ای كه مقابلش روی میز باز شده بود بلند و با لبخندی به او نگاه كرد. از روزهای قبل سرحال تر به نظر می رسید در عین حال همان افسوس و تاسف به خاطر بیماریی كه با آن دست به گریبان بود قلبش را فشرد. ظاهرا جوان سالم و نیرومندی به نظر می رسید اما فقط او و خانواده اش می دانستند چه رنجی را متحمل می شود و تنها او از اثرات آرام بخش بر بیمار جوانش آگاه بود. مثل برف نابهنگام، بارشی شدید در اوایل بهار، آن زمان كه همه چیز مهیای شكفتن است، درختان نوشكفته یخ می زنند بیمار می شوند و شكوفه های مرده یكی پس از دیگری بر زمین می افتند بدون آن كه ثمری دهند. این بیماری همان برف نابهنگامی بود كه وجود بهاری یاشار را دربرگرفته بود؛ موهایش اندكی روی شقیقه ها، تارهای خوشحالت روی پیشانی اش و پنهان به زیر تارهای مشكی، سفید شده بود. اگر خودش می خواست می شد كاری برای شكوفایی بهار كرد اما ....
-نمی خواهید تعارف كنید بیام داخل؟ هنوز جلوی در ایستاده بود. دكتر هرندی افكارش را به كنجی از ذهنش سپرد و گفت:
-بیا داخل پسرم.
یاشار در را پشت سرش بست جلو رفت دستش را پیش برد و دست دكتر را به گرمی فشرد و مقابل میز او نشست دكتر هرندی مثل همیشه آغازگر بحث بینشان شد:
-خب ... هنوز هم از اثرات داروهای جدیدت شكایت داری؟
یاشار با تردید گفت:
-راستش دكتر ... دكتر من دیگه دارو مصرف نمی كنم.
دكتر هرندی با تعجب گفت:
-چی؟! دیگه داروهات رو مصرف نمی كنی؟
یاشار گفت:
-درسته دكتر.
دكتر هرندی با حالتی عصبی گفت:
-خودت برای خودت نسخه می پیچی؟!
یاشار با آرامش كامل گفت:
-عصبی نشو دكتر.
دكتر هرندی با همان لحن گفت:
-چطور توقع داری عصبانی نشم؟ تو هنوز تحت درمان هستی، اصلا برای چی اینجا هستی؟ كه به من بگی از دستوراتت سرپیچی می كنم، قرصایی رو كه برام تجویز كردی یكجا می ریزم توی دستشویی؟!
یاشار گفت:
-نه دكتر من ...
دكتر اجازه صحبت به او نداد و گفت:
-دیروز كه با ویدا تماس گرفتم و جویای احوالت شدم گفت خیلی خوبی، حتی از تاثیر شگفت انگیز قرصها بر روی تو صحبت كرد.
یاشار گفت:
-من چند ساله كه تحت درمان قرار دارم؟
دكتر نگاه رنجیده اش را از گرفت و گفت:
-مدت زمان زیادیه، اگر فكر می كنی من نتونستم كاری از پیش ببرم باید بگم كه اشتباه می كنی. حق دارم از خودم و سابقه شغلی ام دفاع كنم و مقصر اصلی رو خودت بدونم، تو همكاری نمی كنی یاشار، بارها بهت گفتم هر وقت با هم ملاقات داشته ایم خواسته ام كه بدونم تو چه حادثه وحشتناكی رو تجربه كردی. به تو گفتم تا ندونم چه اتفاقی برات افتاده نمی تونم به درمان قطعی امیدوارت كنم.
یاشار گفت:
-ببینید دكتر من اومدم تا حقیقت رو به شما بگم.
دكتر هرندی مشتاقانه نگاهش كرد و گفت:
-خب من آماده شنیدنم.
یاشار گفت:
-گفتم كه داروها رو مصرف نمی كنم در عین حال دچار هیچ تنشی نشدم ... هیچی دكتر ... این چه مفهومی داره؟
دكتر كه خودش را آماده شنیدن وقایع تلخ زندگی او ساخته بود با شنیدن این حرف، چهره اش را درهم كشید و گفت:
-تو دكتر خودت شدی پس بهتر از من مفهوم این تغییرات را می فهمی.
یاشار مكثی كرد و گفت:
-از دست من دلخور نباشید. یك سوال دیگه هم داشتم؛ می خواستم كه منو مطمئن كنید به این كه واقعا درمانی در كار هست.
دكتر هرندی گفت:
-گفتم كه در صورتی كه ...
یاشار حرف او را قطع كرد و گفت:
-فقط هست یا نه؟
دكتر هرندی با اطمینان خاطر گفت:
-مطمئنا هست.
یاشار بعد از كمی مكث گفت:
-یعنی می تونم ازدواج كنم؟
دكتر هرندی گفت:
-بله ... مطمئنا.
یاشار لبخندی بر لب نشاند، نفس عمیقی كشید و گفت:
-متشكرم دكتر.
دكتر هرندی گفت:
-حالا تو به سوال من جواب بده چقدر درگیرش شدی؟
یاشار نگاهش را از گرفت و دكتر ادامه داد:
-یاشار پدرت با من تماس گرفت به ملاقاتم اومد همه چیز رو به من گفت. من پزشك معالجت هستم نه پدرت. یك پزشك اسرار بیمارش رو هیچ كجا فاش نمی كنه من باید بدونم چقدر درگیرت كرده.
یاشار گفت:
-امیدوارم شما هم به خاطر ویدا، این سوال را نكرده باشید.
دكتر هرندی گفت:
-ویدا فقط برای من یك دانشجوی نمونه بود و حالا هم عمه زاده یكی از بیمارانم، همین!
یاشار گفت:
-ذهن منو خیلی چیزها غیر از اون درگیر كرده.
دكتر هرندی گفت:
-مثلا چی؟
یاشار گفت:
-همین ... موضوع ویدا، با اون چه كار كنم؟ فكرش عذابم می ده.
دكتر هرندی گفت:
-كدوم یكی تو رو بیشتر به خودش مشغول می كنه ویدا یا ... یا ...
یاشار گفت:
-لیلا ...
ادامه دارد ...