تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیـزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیـزد
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
باز پرسید خدارا که به پروانه کیست
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
Last edited by M O B I N; 30-08-2010 at 03:28.
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
من باکمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
تو رانشه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب او طوق گردنم
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)