کلیــدهــای گمشــده،
روزی پیــدا خــواهنــد شــد!
بــا قفــلهــای گمشــده چــه کنیــم؟!
پ ن : خواب چند ماه پیشم.......کلید گمشده رو من دارم.قفل گمشده رو ......
کلیــدهــای گمشــده،
روزی پیــدا خــواهنــد شــد!
بــا قفــلهــای گمشــده چــه کنیــم؟!
پ ن : خواب چند ماه پیشم.......کلید گمشده رو من دارم.قفل گمشده رو ......
و داستــان غــم انگيــزي اســت!
دستــي کــه داس را بــرداشــت،
همــان دستــي اســت
کــه يــک روز،
در خــواب هــاي مــزرعــه، گنــدم کــاشــت . . .
آنقدر خسته ام
که دیگر مرگ هم به دردم نمی خورد
می گویند : اب نطلبیده ، مُـــــراد استـــ .
هر چهــــ بالا پایین می کنمــــ
نمیـــ فهممــــ
اینـــ چشمانمــــ پس کـــِـــی مراد میگیرند؟؟
موسیقی عجیبی ست مرگ.
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند
بلیط قطار را پاره میکنم
و با آخرین گلهي گوزنها
به خانه برمیگردم
آنقدر شاعرم
که شاخهایم شکوفه داده است
و آوازم
چون مهی بر دریاچه میگذرد:
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی
شعر "آواز مِه" از مجموعه "رنگ هاي رفته دنيا"
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
... حالا
من ماندهام و
پنجرهای خالی و
فنجان قهوهای
که از حرفهای نگفته
پشیمان است
پرندگان پشت بام را دوست دارمدانههایی را که هر روز برایشان میریزم
در میان آنها
یک پرندهی بیمعرفت هست
که میدانم روزی به آسمان خواهد رفت
و برنمی گردد.
من او را بیشتر دوست دارم
از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!
دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
و این سیاهی لشکرِ عظیم
عجیب خوب بازی می کنند.
در خیابان ها
... کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض می کنند و
همین که سر برگردانم
صحنه ی بعدی را آماده کرده اند.
باد که می آید
خاک نشسته برصندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
دراز می کشد کنار زن .
فکر می کند
به روزهایی که لب داشت ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)