از همه دوستان تشکر دارم
با دقت مضاعفی مطالبتون رو خوندم .
کمی درباره خود ساراماگوا
ژوزه ساراماگوا در سال 1922 در یکی از شهرهای پرتغال به دنیا آمد. آنها پس از چند سال به لیسبون پایتخت پرتغال نقل مکان کردند . پدرش در آنجا پلیس بود .کمی پس از نقل مکان آنها به لیسبون برادر بزرگتر ساراماگوا فوت کرد.ساراماگوا پس از طی تحصیلات چندی به عنوان مکانیک مشغول به کار شد اما انگار تقدیر برای او سرنوشتی خاص را رقم زده بود بعد از دوسال کار در مکانیکی او به عنوان مترجم در روزنامه ای مشغول به کار شد .پس از چندی که به عنوان مترجم مشغول بود شروع به نوشتن کرد.
ساراماگوا در سال 1944 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک بچه به نام ویولانته بود . استاد از سال 1988 با مترجم اسپانیایی آثارش یعنی پیلار دل ریو ازدواج کرده است .
استاد شهرت خود را مدیون جایزه نوبل است پس از دریافت جایزه بود که کتابهای استاد مورد توجه قرار گرفت. در ایران خودمان هم ساراماگوا بسیار محبوب است این را می شود از تعدد ترجمه آثارش و همچنین ترجمه تعداد قابل توجهی از آثارش فهمید .
سبک ساراماگوا بی همتاست . استاد بسیار تحت تاثیر رئالیسم جادویی و پدربزرگ همه قصه گوهای ادبیات ،مارکز نازنین قرار دارد . یکی از عواملی که خوندن آثار ساراماگوا رو دلپذیر می کند نوع روایت اوست . استاد خوب قصه را تعریف می کند و البته قصه های بکری نیز دارد . یاد وودی آلن کارگردان و نویسنده بسیار مشهور آمریکایی می افتم که در اظهار نظری گفته بود ایده هایش را در کشوی خانه اش می گذارد و هر از چندگاه کشو را بازکرده و ایده ای را بیرون می کشد . ساراماگوا هم انگار مثل وودی آلن است. ساراماگوا آن قدر موضوعات خوبی را برای روایت انتخاب می کند که خواننده اش را غرق در داستان می کند. کوری کتابی نیست که بتوانید در خواندنش وقفه ای ایجاد کنید . در مورد بکر بودن داستان ها همین بس که رمان بعدی استاد درباره ی کشوری است که کسی در آن نمی میرد . (البته دو سال پیش فیلمی ایرانی به کارگردانی عبدالرضا کاهانی با این مضمون ساخته شده بود )
موضوع مورد علاقه استاد که در بیشتر کارهایش دیده می شود فوکوس بر انسانیت است .او از تمثیل برای بیان افکارش استفاده می کند.کاراکترهای داستان هایش در تقلا برای ارتباط با دیگران هستند و به گونه ای غم انگیز هم تنها به نظر می رسند . این عدم ارتباط در خیلی از هنرها مورد استفاده قرار گرفته و مضمون مورد علاقه چند سینماگر هم بوده است مشهورترین این ها هم کیارستمی فیلمساز نامدار ایرانی است که در آثارش ، مخصوصا شاهکار جاویدانش "خانه ی دوست کجاست ؟" این موضوع را مورد بحث قرار می دهند . در سیینمای کیارستمی عادت داریم ببینیم که یه نفر چندین بار یه دیالوگ رو می گوید و طرف مقابلش منظورش را درک نمی کند و انگار زبان اصلا عامل ارتباط آدمها نیست و به قول رومن گاری در رمان بسیار خواندنی اش "خداحافظ گاری کوپر" منشا سوتفاهم است .
سخن رو کوتاه کنم .چند وقت پیش با دوستی بحث می کردیم که آیا نویسندگی قابل یاد گرفتن است یا غریزی است . من معتقدم استعداد و نبوغ مسلما چیزی نیست که به همه اعطا شده باشد و عده کمی از آن بهره مند هستند (البته این به معنای نفی تلاش و کوشش در راه یادگیری نیست . من معتقدم حتی با تلاش و کوشش هم نمی شود فردی مثل مارکز شد چون او از موهبت الهای برخوردار است) یاد حرف علی کریمی در مصاحبه بی نهایت جذاب و خواندنی اش با نشریه ی محبوبم "تماشاگران " می افتم . کریمی وقتی از او درباره ی علی دایی پرسیده بودند جمله ای گفته بود که ارزش دارد قاب کنید و به دیوار خانه تان بزنید او گفته بود :"خدابضی ها رو خیلی دوست داره و انگار این آدمها رو بغل کرده اما من فکر می کنم خدا نه تنها علی دایی رو بغل کرده بلکه او رو یه ماچ هم کرده ."خب ساراماگوا هم بعید نیست از این موهبت بی بهره بوده باشد.
در مورد رمان کوری همین بس که "فدریکو فلینی " کارگردان نامدار ایتالیایی آن را برترین رمانی که خوانده معرفی می کند .
وقتی به سن استاد نگاه می کنم غصه ام می گیرد امیدوارم این نوابغ عمری زیاد داشته باشند و فقط بنویسند . تحمل دنیای بدون گابریل گارسیا مارکز و ساراماگوا سخت خواهد بود . امیدم به نویسنده های جدیدی است که شاید بتونن خلا این ها را جبران کنند یک نابغه ای بدجوری دل گرم کرده منو ، حتما اسمش را شنیده اید اما در دفترخاطراتتان خوب اسمش را یادداشت کنید : پل آستر
در انتها می خواهم از دوستان به خاطر طولانی بودن مطلبم عذرخواهی کنم وقتی به سراغ نوشته ای درباره ی عناصر محبوب زندگیم می روم از این شاخه به این شاخه می پرم و علایقم در متن منعکس می شود . این را مطمئنا به بزرگواری خود خواهد بخشید .
ممنون