ابعاد يک شخصيت جامع يا شرايط نيل به کمال بلوغ انسانی از نظر شمس عبارتند از ابعاد چهارده گانه زير. شمس میداند که انسان کامل با شرايط چهارده گونه او بسيار نادر است. ليکن با اين وصف، انسان کامل يک مثال افلاطونی يک موجود خيالی و انتزاعی نيست. انسان کامل میتواند هدف تربيتی ديگران باشد.
هر کس میتواند خودش را با ابعاد انسان کامل مقايسه کند. کم و کاستیهای خود را نسبت به آن ترميم کند و خود را هرچه بهتر و بيشنر بسازد و کامل گرداند.
1 - انديشمندی:
انديشه در نظر شمس بيشتر مفهوم خردمندی و عقل معاش میدهد. معنی آن عبرت آموختن از لغزشهای گذشته و پيشگيری از تکرار آنها در آينده است:
انديشه چه باشد؟
در پيش نظر کردن، که آنها که پيش از ما بودند، سودمند شدند از اين کار و ازين گفت يا نه؟
و پس به آينده هم نظر کند. يعنی عاقبت کار چه باشد؟
اما شمس معتقد است که همه کس به چنين بلوغی از انديشمندی و آيندهنگری فرجامبينانه نمیرسد. و با تاسف برای عدهای ياد میکند که «اميد آنرا نمیبينم که پيش از ندامت از خواب غفلت بيدار شوند.»
2 - بينشمندی:
يا همان روشنبينی و به اصطلاح خود شمس گشاد باطنی. بينشمندی درک شهودی است و اين در مکتب شمس والاترين مرحله توانايی درک ذهنی انسان بالغ است.
طريق از اين دو بيرون نيست:
يا از طريق «گشاد باطن» چنان که انبيا و اوليا! و يا از طريق «تحصيل علم» که آن نيز مجاهده و تصفيه است.
از اين هر دو بماند، چه ماند غير دوزخ؟
متاسفانه سخنان شمس در اينباره زياد نيست. به خصوص که شمس بر خلاف بيشتر درويشان با چلهنشينی و رياضت افراطی نيز مخالف است.
3 - وقتسنجی:
انسان کامل در هر سه بعد زمان (گذشته، حال و آينده) به تعادل مینگرد.
قومی هستند که پيش ايشان اين باشد که: همه کارهات حواله به فردا باد!
يعنی «امروز» چه شد؟ «امروز» را برون کردند؟
چه گناهی کرده بود «امروز» که از حساب بماند؟
4 - خود آگاهی:
انسان کامل در همه حال خود را همانگونه که هست با انصاف تمام ارزيابی میکند. نه بيشتر و نه کمتر. با اين خودآگاهی است که لغزشهای خود را تصحيح میکند. بر ضعفهای خود اگر بتواند چيره میشود و اگر نتواند آنها را همانگونه که هستند نه به افراط و نه به تفريط میپذيرد.
در آن کنج کاروانسرايی بودم. آن فلان گفت که به خانقاه نيايی؟
گفتم من خود را مستحق خانقاه نمیبينم. خانقاه جهت آن قوم کردهاند که ايشان را پروای حاصل کردن نباشد. من آن نيستم.
گفتند به مدرسه نيايی؟
گفتم من آن نيستم که بحث توانم کردن.
5 - خويشتن داری:
يعنی تسلط بر نفس، خاموشی بهنگام، پاسخگويی بهنگام، و قهر بهنگام. لازمه خويشتنداری غنای روحی، تعادل روحی و رسايی و تشخيص و تيزيابی میباشد.
ولايت آن باشد که او را ولايت باشد بر نفس خويش، و بر کلام خويش، و سکوت خويشتن، و قهرها در محل قهر، و لطف در محل لطف و جواب در محل جواب.
6 - خودياری و خودمختاری:
انسان کامل بستگی اسارت آميز به ديگران ندارد. او ديگران را ارزيابی میکند و قدر بزرگان را میشناسد اما تابع و اسير آنها نيست. انسان کامل رها از وابستگیهای اسارتزای بشری است. او همبسته است. ولی وابسته نيست.
بعضی کاتب وحیاند و بعضی محل وحیاند. جهد کن تا هر دو باشی.
هم محل وحی باشی و هم کاتب وحی خود باشی.
7 - ديگرخواهی و مردمداری:
انسان کامل خودخواه نيست و غمخوار عالم است. او خود را در برابر مردم مسوول میداند.
اگر در اين راه که میروی، مجاهده میکنی و شب و روز میکوشی صادقی،
چرا ديگری را راه نمینمايی؟ و او را به خواب خرگوش درمیاندازی؟
8 - ايثار و فداکاری:
ديگر خواهی انسان کامل حرفهای و مصلحتی نيست و حد و مرز ندارد. ترجيح منافع ديگران در همه حال بر مصالح شخصی خصوصيت بارز يک انسان کامل است. معنی ايثار در خور انسان کامل از نظر شمس تنها بذل مال نيست. اما بذل مال نخستين گام ايثار است.
طريق اين است که اول ايثار مال و بعد از آن کارهای بسيار....
9 - رها سازی و استقلال بخشی:
انسان کامل (نه با لطف و قهر) نمیخواهد از ديگران برای خود پيرو و برده بسازد. او انسانها را بخاطر خود آنها میخواهد. به عبارت ديگر انسان کامل استعمارگر نيست بلکه رهايیبخش است.
نه خادم کس بود و نه مخدوم کس. انصاف بده که خوش جهانی دارد
10 - فروتنی و گردنکشی:
انسان کامل در برابر زورگويان گردنکش و مقاوم است و در برابر زيردستان فروتن و مهربان.
من سخت متواضع میباشم با نيازمندان صادق.
اما سخت با نخوت و متکبر میباشم با ديگران!
11 - رهايی از پيشداوری:
اگر تو را صد هزار درم و دينار و اين قلعه پر از زر باشد و به من نثار کنی، من در پيشانی تو بنگرم.
اگر در پيشانی نوری نبينم پيش من آن قلعه پر از زر همان باشد و تل سرگين همان!
12 - عشق و آرمان:
انسان کامل صاحب آرمان و هدف است و به آرمان خويش هر چه باشد ايمان و عشق میورزد. انسان کامل هدفآگاه و بیهراس است.
13 - اصالت و خلاقيت:
انسان کامل اصيل است. در درک و خلاقيت بر خود تکيه دارد نه بر ديگران. شمس تبعيت و تقليد را محکوم میکند و آن را در خور انسان کامل نمیداند و حتی سرچشمه تمام بدبختیها را تقليد کورکورانه میداند.
در خانقاه نصرالدين وزير جميع علما و شيوخ و عرفا و امرا و اعيان حاضر بودند. و هر يکی در انواع علوم و فنون و حکم کلمات میگفتند و بحثهای شگرف میکردند. در گوشهای مراقب نشسته بودم و هيچ نمیگفتم.
از ناگاه بانگ بر ايشان زدم که تا کی به عصای ديگران به پا رويد؟ اين سخنان که گوييد سخنان مردم آن زمان است. و چون شما مردان اين عهد شماييد، اسرار و سخنان شما کو؟
14 - استقامت و پايداری:
مرد آن باشد که در ناخوشی خوش باشد. زيرا داند که آن مراد (خداوند) در بیمرادی پيچيده است.
در آن بیمرادی اميد مراد است.