تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 8 اولاول ... 345678 آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 73

نام تاپيک: هوشنگ ابتهاج ( ه. ا . سایه)

  1. #61
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان

    همه رفتند ازین خانه ، خدا را تو بمان

    من بی برگ خزان دیده ، دگر رفتنی ام

    تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان

    داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

    بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان

    زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک

    دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان

    هر دم از حلقه ی عشاق ،
    پریشانی رفت

    به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان

    شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

    پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان

    سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

    که سر سبز تو خوش باشد ، کنارا تو بمان

  2. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #62
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض





    ‎.عمری ست تا از جان و دل
    ای جان و دل می خوانمت
    تو نیز خواهان منی
    می دانمت
    می دانمت
    گفتی اگر دانی مرا آیی و بستانی مرا
    ای هیچگاه نکجا !
    گو کی ، کجا بستانمت؟













    Last edited by Atghia; 15-07-2013 at 23:01. دليل: حذف شعر تکراری

  4. 2 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #63
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    ارغوان


    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

    آسمان تو چه رنگ است امروز؟

    آفتابي ست هوا ؟

    يا گرفته است هنوز ؟

    من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است

    آفتابي به سرم نيست

    از بهاران خبرم نيست

    آنچه مي بينم ديوار است

    آه اين سخت سياه

    آن چنان نزديك است

    كه چو بر مي‌كشم از سينه نفس

    نفسم را بر می‌گرداند

    ره چنان بسته كه پرواز نگه

    در همين يك قدمي مي‌ماند

    كورسويي ز چراغي رنجور

    قصه پرداز شب ظلماني ست

    نفسم مي‌گيرد

    كه هوا هم اينجا زنداني ست

    هر چه با من اينجاست

    رنگ رخ باخته است

    آفتابي هرگز

    گوشه چشمي هم

    بر فراموشي اين دخمه نينداخته است

    اندر اين گوشه خاموش فراموش شده

    كز دم سردش هر شمعي خاموش شده

    باد رنگيني در خاطرمن

    گريه مي انگيزد

    ارغوانم آنجاست

    ارغوانم تنهاست

    ارغوانم دارد مي‌گريد

    چون دل من كه چنين خون ‌آلود

    هر دم از ديده فرو مي ريزد

    ارغوان

    اين چه راز ي است كه هر بار بهار

    با عزای دل ما مي آيد ؟

    كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است

    وين چنين بر جگر سوختگان

    داغ بر داغ مي افزايد ؟

    ارغوان پنجه خونين زمين

    دامن صبح بگير

    وز سواران خرامنده خورشيد بپرس

    كي بر اين درد غم مي گذرند ؟

    ارغوان خوشه خون

    بامدادان كه كبوترها

    بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند

    جان گل رنگ مرا

    بر سر دست بگير

    به تماشاگه پرواز ببر

    آه بشتاب كه هم پروازان

    نگران غم هم پروازند

    ارغوان بيرق گلگون بهار

    تو برافراشته باش

    شعر خونبار مني

    ياد رنگين رفيقانم را

    بر زبان داشته باش

    تو بخوان نغمه ناخوانده من

    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من


    هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)




    پ.ن.: بخشی از این شعر زیبا توسط "علیرضا قربانی" در آلبوم "حریق خزان" اجرا شده است.

  6. 7 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #64
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
    در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

    خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
    تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

    دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
    قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

    مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
    گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

    چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
    پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

    بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
    قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

    دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
    چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

    همنوای دل من بود در این کنج قفس
    ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت....









  8. 9 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #65
    داره خودمونی میشه geojo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    129

    پيش فرض دفتر سراب: نگاه اشنا

    ز چشمی که چون چشمه آرزو
    پر آشوب و افسونگر و دل رباست
    به سوی من آید نگاهی ز دور
    نگاهی که با جان من آشناست
    تو گویی که بر پشت برق نگاه
    نشانیده امواج شوق و امید
    که باز این دل مرده جانی گرفت
    سراسیمه گردید و در خون تپید
    نگاهی سبک بال تر از نسیم
    روان بخش و جان پرور و دل فروز
    برآرد ز خاکستر عشق من
    شراری که گرم است و روشن هنوز
    یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
    در آن پرفسون چشم راز آشیان
    تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
    نواهای خاموش سرگشتگان
    ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
    به سویم فرستاده آید نگاه
    تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
    که خاموش مانده ست از دیرگاه
    از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
    که دزدیده در روی من بنگرد
    چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
    که بر روی زرد چمن بنگرد
    به سوی من آید نگاهی ز دور
    ز چشمی که چون چشمه آرزوست
    قدم می نهم پیش اندیشناک
    خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست

  10. #66
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض



    نازنیــن آمــد و دستــی بـه دل مــا زد و رفــت

    پــرده ی خلــوت ایــن غمکــده بـالا زد و رفــت

    کنــج تنهــایی مـا را بـه خیــالی خــوش کــرد

    خــواب خورشیـد به چشـم شـب یلـدا زد و رفــت

    درد بی عشقــی ما دیــد و دریغـــش آمــد

    آتــش شــوق دریــن جــان شکیبــا زد و رفــت

    خرمـن سوختـه ی ما به چــه کارش می خــورد

    که چـو بـرق آمـد و در خشـک و تــر ما زد و رفــت

    رفـت و از گریـه ی توفــانی ام اندیشـه نکـرد

    چه دلــی داشـت خدایــا که به دریـا زد و رفــت

    بود ایـا که ز دیــوانه ی خــود یـــاد کنـــد

    آن که زنجیــر به پــای دل شیــدا زد و رفــت

    سایــه آن چشــم سیه با تو چه می گـفت که دوش

    عقــل فریــاد برآورد و به صحــرا زد و رفـــت




  11. 5 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #67
    Super VIP Mehran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    -• برنابلا
    پست ها
    11,405

    پيش فرض

    تـــــا نهــــادی گنــــــج راز عشــــــق خـــود در خـــک مـا
    قدســــیان را ملــتمس تشـــریق انســـان گشـتن است


    غیر عشق او ، که دردش عین درمان گشتن است
    حاصل هر کار دیگر جفت حرمان گشتن است

    خوشدلی خواهی پی او گیر، کاندر باغ مهر
    صبح را از بوی این گل ذوق خندان گشتن است

    شمع را زان رو خوش افتاده ست این خود سوختن
    کز فنای تن هوای او همه جان گشتن است

    تا نهادی گنج راز عشق خود در خک ما
    قدسیان را ملتمس تشریق انسان گشتن است

    تا سر زلف تو شد بازیچه ی دست نسیم
    کار و بار جمیع مشتاقان پریشان گشتن است

    جام بشکستند و کنون وقت گل خون می خورند
    حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است

    از لب پیمانه ، گر سر می رود ، لب بر مگیر
    مرد را از جان گذشتن به ز پیمان گشتن است

    سایه ! ایمان خلیلی نیست در این دام کفر
    ورنه آتش را همان شوق گلستان گشتن است


    با تشکر مهران...

  13. 4 کاربر از Mehran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #68
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض آزادی

    ای
    شادی
    آزادی
    ای شادی آزادی
    روزی که تو بازآیی
    با این دل غم پرورد
    من با تو چه خواهم کرد
    ؟
    غم هامان سنگین است
    دل هایمان خونین است
    از سر تا پامان خون می بارد
    ما سر تا پا زخمی
    ما سر تا پا خونین
    ما سر تا پا دردیم
    ما این دل عاشق را
    در راه تو آماج بلا کردیم
    وقتی که زبان از لب می ترسید
    وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
    حتی حتی حافظه از
    وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
    ما نام تو را در دل
    چون نقشی بر یاقوت
    می کندیم
    وقتی که در آن کوچه تاریکی
    شب از پی شب می رفت
    و هول سکوتش را
    بر پنجره فروبسته فرو می ریخت
    ما بانگ تو را با فوران خون
    چون سنگی در مرداب
    بر بام و در
    افکندیم
    وقتی که فریب دیو
    در رخت سلیمانی
    انگشتر را یکجا با انگشتان می برد
    ما رمز تو را چون اسم اعظم
    در قول و غزل قافیه می بستیم
    از می از گل از صبح
    از آینه از پرواز
    از سیمرغ از خورشید
    می گفتیم
    از روشنی از خوبی
    از دانایی از عشق
    از ایمان از امید
    می گفتیم
    آن مرغ که در ابر سفر می کرد
    آن بذر که در خاک چمن می شد
    آن نور که در آینه می رقصید
    در خلوت دل با ما نجوا داشت
    با هر نفسی مژده دیدار تو می آورد
    در مدرسه در بازار
    درمسجد در میدان
    در زندان در زنجیر
    ما نام تو را
    زمزمه می کردیم
    آزادی آزادی آزادی
    آن شبها آن شب ها آن شب ها
    آن شبهای ظلمت وحشت زا
    آن شبهای کابوس
    آن شبهای بیداد
    آن شبهای ایمان
    آن شبهای فریاد
    آن شبهای طاقت و بیداری
    در کوچه تو را جستیم
    بر بام تو را خواندیم
    آزادی آزادی آزادی
    می گفتم
    روزی که تو بازآیی
    من قلب جوانم را
    چون پرچم پیروزی
    برخواهم داشت
    وین بیرق خونین را
    بر بام بلندتو
    خواهم افراشت
    می گفتم
    روزی که تو بازآیی
    این خون شکوفان را
    چون دسته گل سرخی
    در پای توخواهم ریخت
    وین حلقه بازو
    را
    در گردن مغرورت
    خواهم آویخت
    ای آزادی بنگر آزادی
    این فرش که در پای تو گسترده ست
    از خون است
    این حلقه گل خون است
    گل خون است
    ای آزادی
    از ره خون می آیی اما
    می آیی و من در دل می لرزم
    این چیست که در دست تو پنهان است ؟
    این چیست که در پای تو پیچیده ست ؟
    ای آزادی آیا با زنجیر
    می آیی ؟



    هوشنگ ابتهاج ( ه. ا . سایه)

  15. #69
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    نامدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
    سوی تو می‌دوند هان! ای تو همیشه در میان

    در چمن تو می‌چرد آهوی دشت آسمان
    گرد سر تو می‌پرد باز سپید كهكشان

    هر چه به گرد خویشتن می‌نگرم در این چمن
    آینه ضمیر من جز تو نمی‌دهد نشان

    ای گل بوستان سرا از پس پرده‌ها درآ
    بوی تو می‌كشد مرا وقت سحر به بوستان

    ای كه نهان نشسته‌ای باغ درون هسته‌ای
    هسته فرو شكسته‌ای كاین همه باغ شد روان

    آه كه می‌زند برون از سر و سینه موج خون
    من چه كنم كه از درون دست تو می‌كشد كمان

    پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
    كز نفس تو دم به دم می‌شنویم بوی جان

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] یش تو جامه در برم نعره زند كه بر دَرم!
    آمدنت كه بنگرم، گریه نمی‌دهد امان...


  16. 3 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #70
    Super VIP Mehran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    -• برنابلا
    پست ها
    11,405

    پيش فرض

    آری، همــه باخت بود سرتاسر عمر
    دستی که به گیسوی تو بُردم، بُردم



    با تشکر مهران...

  18. 4 کاربر از Mehran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •