● آواي دل
راه يابي به روح جهان، با درك عميق روح خود امكان پذير است. بايدنداي دروني را شنيد و به سخن دل گوش فرا داد؛ كسي كه مي خواهد به روح جهان برسد، بايد به ژرفاي روح خود سفر كرده، ببيند كه چه آرزويي دارد و تصور چه چيزي او را به شور و هيجان مي آورد. در صورت سركشي به قلب و مشاهده و كشف خواست عميق دروني، در حقيقت زبان دل راگشوده و پاي سخنش نشسته ايم و با راهنمايي او مي توانيم، به روح جهان نزديك شده، روح جهان را لمس كنيم و از نيروهاي جادويي آن لبريز شويم. قلب انسان به بعد نامرئي وجود او و بخشي از روح جهان مربوط است؛ از اين رو سخن دل، الهام روح كيهاني بوده و پيگيري آن، موجب رسيدن به روح جهان مي شود.
بسيار روشن است كه اگر مي خواهيم نيروهاي سحرآميز را به روح خودراه دهيم و روحي شاداب و پرنشاط داشته باشيم كه طعم زندگي به كام اوگوارا آيد و لحظه هاي زندگي مان جادويي شود، لازم است ببينيم كه چه مي خواهد و چه مي گويد، آنگاه براي تحقق خواسته هايش بكوشيم ومبارزه را بپذيريم.
دل از روح جهان است (16) و آواي دل، پيام روح كيهاني يا روح خداوندرا به انسان مي رساند. به اين علت، گوش كردن به دل كه به رؤياها فرامي خواند، زندگي را به لحظه هاي ابدي الهي پيوند مي زند(17) و راه گذراز رنج ها و ضعف ها را به سوي نيروهاي جادويي و شادكامي سحرآميزمي نمايد. با پذيرش دعوت دل و آواي قلب، به روح كيهاني و خدا نزديك شده، بلكه با او يكي مي شويم و آنگاه هر چه كنيم، معنوي است. نداي روح، انسان را به روح جهان رسانده، نيروهاي ماورايي را كه تحول آفرين اند، در دسترس قرار مي دهد.
انسان ها به حدي زندگي خود را از آداب و ملاحظات پر كرده اند كه ديگر مجالي براي شنيدن طنين دروني خود نمي يابند. ارزش هاي آموخته شده و هنجارهاي اجتماعي، مسير را براي زندگي ما مشخص كرده و جرات خروج از آن را از ما گرفته است و جايي براي شنيدن آهنگ قلب باقي نمي گذارد، چون كساني كه از چارچوب معيارهاي فراگيراجتماعي بيرون مي زنند، ديوانه و مشكل دار به شمار مي آيند.
ادوارد در رمان ورونيكا، تصميم مي گيرد كه بميرد، بيماري اسكينزفرنيايي است كه پديد آوردن مجموعه نقاشي (رؤياي بهشت) را در سرمي پروراند؛ اما پدر و مادرش مي خواهند، او يك شخصيت سرشناس و بانفوذ سياسي شود. دست آخر ادوارد، به خاطر عشق به پدر و مادر ومشاهده نگراني و دلسوزي آنها، رؤياي خود را ترك مي كند؛ اما درحقيقت، هويت خود را رها كرد تا جايي كه با نگاهي مات و قلبي متوقف، با ابزار عشق و علاقه ورونيكا روبرو مي شود. (18) به دليل ضربه اي كه عشق خانوادگي به او زده، نه جسارت نزديك شدن به رؤياي خود را دارد؛نه جرأت قرار گرفتن در چارچوب هاي اجتماعي را پيدا مي كند.
بيشتر مردم به دليل تسليم شدن به شرايط اجتماعي و ارزش هاي روزمره، دل خود را ميرانده و نداي آن را خفه كرده اند، چون اگر به دل توجه نكني و آهنگ آن را نشنوي و پي نگيري، واپس رانده شده (19) وديگر حرف هايش شنيده نمي شود، آنگاه ديگر راهي براي دستيابي به روح جهان و نيروهاي جهان نامرئي بازنمي شود و انگيزه و شوري درزندگي باقي نمي ماند و جريان عادي امور، انسان را مثل فسيلي بي روح، به مرده اي شبيه زنده ها مي كند. كوئيلو در كيمياگر، از زبان قلب چوپان مي نويسد: (هر انساني بر زمين گنجي دارد كه انتظارش را مي كشد. ماقلب ها چندان عادت به سخن گفتن از اين گنج ها نداريم، چون انسان هاديگر نمي خواهند، آن را بيابند. تنها با كودكان درباره آنها سخن مي گوييم. سپس مي گذاريم زندگي، هر يك از آنها را به سوي سرنوشت خويش هدايت كند؛ اما دريغ اندك افرادي، راهي را كه براي آنها تعيين شده، راه افسانه شخصي يا راه خوش بختي پي مي گيرند. بيشتر آنهاجهان را چيزي تهديد كننده مي پندارند.... و به همين دليل، جهان به چيزي تهديد كننده تبديل مي شود. آن گاه صداي قلب ها، مدام آهسته وآهسته تر مي شود؛ اما هرگز خاموش نمي شويم. مي كوشيم كه حرف هامان شنيده نشود: نمي خواهيم آدم ها به دليل پيروي نكردن ازقلب هاشان رنج بكشند). (20)
انكار صدايي دروني از طريق عوامل هنجارپذيري به هر كس منتقل مي شود و آنكه با ضعف و سستي تسليم اين القائات شود، موهبت شنوايي قلب را از دست داده، امكان دستيابي به نيروهاي جادويي زندگي را از دست مي دهد و با پيروي از نداي درون است كه فرد به نيروهاي سحرآميز رسيده، نه تنها زندگي خود، بلكه زندگي ديگران را نيز متحول مي سازد.
در داستان كوه پنجم، اين فراز از انديشه كوئيلو بسيار بالا مي گيرد، پيامبري به نام ايليا را معرفي مي كند كه از دوران كودكي، قدرت گفت و گوبا فرشتگان را داشته، به همين علت، از سوي كاهنان، پيامبري او تاييد وبه عنوان نبي معرفي شده است؛ اما بر اثر در خواست پدر و مادر، به اين آواها كه نمادي از فرشته دروني و نداي دل است، بي توجهي مي كند و به تدريج اين آهنگ خاموش مي شود. (21) او تا سن بيست و سه سالگي، بدون شنيدن صدايي زندگي كرده، به نجاري رو مي آورد تا اينكه آن صداها دوباره تكرار مي شود. (22) او اين بار، از آزمون پيروز برآمده و ندا رااجابت مي كند. در نهايت كارش به جايي مي رسد كه سرزمين خود را ازشر ملكه كافر كيش و پرستش بعل و ساير بت ها نجات مي دهد.
او گاهي با عبارتي ديگر، از دل و آواي آن ياد مي كند؛ غير اينكه دروالكري ها نداي دروني و آواي دل را به عنوان فرشته دروني معرفي مي كند، در برخي آثارش آن را نيروي غريزه مي داند. نيرويي كه با آن كندي و كاستي انديشه و خرد، در كشاكش روزگار و فراز و فرود زندگي، جبران و تكميل مي شود. آنجا كه انديشه از تكاپو و تصميم گيري وفرمان دهي باز مي ماند، اين نيرو راه را به او نشان مي دهد، چنان كه درحيوانات عمل مي كند و آنها را بي اينكه از انديشه و خردي روشن و دورانديش و محاسبه گر برخوردار باشند، راهنمايي مي كند. نيرويي كه انسان را به اشراق رسانده، سخن خدا را مفهوم مي سازد.