تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 12 اولاول ... 34567891011 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 117

نام تاپيک: پائولوكوئليو

  1. #61
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● آواي دل





    راه يابي به روح جهان، با درك عميق روح خود امكان پذير است. بايدنداي دروني را شنيد و به سخن دل گوش فرا داد؛ كسي كه مي خواهد به روح جهان برسد، بايد به ژرفاي روح خود سفر كرده، ببيند كه چه آرزويي دارد و تصور چه چيزي او را به شور و هيجان مي آورد. در صورت سركشي به قلب و مشاهده و كشف خواست عميق دروني، در حقيقت زبان دل راگشوده و پاي سخنش نشسته ايم و با راهنمايي او مي توانيم، به روح جهان نزديك شده، روح جهان را لمس كنيم و از نيروهاي جادويي آن لبريز شويم. قلب انسان به بعد نامرئي وجود او و بخشي از روح جهان مربوط است؛ از اين رو سخن دل، الهام روح كيهاني بوده و پيگيري آن، موجب رسيدن به روح جهان مي شود.

    بسيار روشن است كه اگر مي خواهيم نيروهاي سحرآميز را به روح خودراه دهيم و روحي شاداب و پرنشاط داشته باشيم كه طعم زندگي به كام اوگوارا آيد و لحظه هاي زندگي مان جادويي شود، لازم است ببينيم كه چه مي خواهد و چه مي گويد، آنگاه براي تحقق خواسته هايش بكوشيم ومبارزه را بپذيريم.

    دل از روح جهان است (16) و آواي دل، پيام روح كيهاني يا روح خداوندرا به انسان مي رساند. به اين علت، گوش كردن به دل كه به رؤياها فرامي خواند، زندگي را به لحظه هاي ابدي الهي پيوند مي زند(17) و راه گذراز رنج ها و ضعف ها را به سوي نيروهاي جادويي و شادكامي سحرآميزمي نمايد. با پذيرش دعوت دل و آواي قلب، به روح كيهاني و خدا نزديك شده، بلكه با او يكي مي شويم و آنگاه هر چه كنيم، معنوي است. نداي روح، انسان را به روح جهان رسانده، نيروهاي ماورايي را كه تحول آفرين اند، در دسترس قرار مي دهد.

    انسان ها به حدي زندگي خود را از آداب و ملاحظات پر كرده اند كه ديگر مجالي براي شنيدن طنين دروني خود نمي يابند. ارزش هاي آموخته شده و هنجارهاي اجتماعي، مسير را براي زندگي ما مشخص كرده و جرات خروج از آن را از ما گرفته است و جايي براي شنيدن آهنگ قلب باقي نمي گذارد، چون كساني كه از چارچوب معيارهاي فراگيراجتماعي بيرون مي زنند، ديوانه و مشكل دار به شمار مي آيند.

    ادوارد در رمان ورونيكا، تصميم مي گيرد كه بميرد، بيماري اسكينزفرنيايي است كه پديد آوردن مجموعه نقاشي (رؤياي بهشت) را در سرمي پروراند؛ اما پدر و مادرش مي خواهند، او يك شخصيت سرشناس و بانفوذ سياسي شود. دست آخر ادوارد، به خاطر عشق به پدر و مادر ومشاهده نگراني و دلسوزي آنها، رؤياي خود را ترك مي كند؛ اما درحقيقت، هويت خود را رها كرد تا جايي كه با نگاهي مات و قلبي متوقف، با ابزار عشق و علاقه ورونيكا روبرو مي شود. (18) به دليل ضربه اي كه عشق خانوادگي به او زده، نه جسارت نزديك شدن به رؤياي خود را دارد؛نه جرأت قرار گرفتن در چارچوب هاي اجتماعي را پيدا مي كند.

    بيشتر مردم به دليل تسليم شدن به شرايط اجتماعي و ارزش هاي روزمره، دل خود را ميرانده و نداي آن را خفه كرده اند، چون اگر به دل توجه نكني و آهنگ آن را نشنوي و پي نگيري، واپس رانده شده (19) وديگر حرف هايش شنيده نمي شود، آنگاه ديگر راهي براي دستيابي به روح جهان و نيروهاي جهان نامرئي بازنمي شود و انگيزه و شوري درزندگي باقي نمي ماند و جريان عادي امور، انسان را مثل فسيلي بي روح، به مرده اي شبيه زنده ها مي كند. كوئيلو در كيمياگر، از زبان قلب چوپان مي نويسد: (هر انساني بر زمين گنجي دارد كه انتظارش را مي كشد. ماقلب ها چندان عادت به سخن گفتن از اين گنج ها نداريم، چون انسان هاديگر نمي خواهند، آن را بيابند. تنها با كودكان درباره آنها سخن مي گوييم. سپس مي گذاريم زندگي، هر يك از آنها را به سوي سرنوشت خويش هدايت كند؛ اما دريغ اندك افرادي، راهي را كه براي آنها تعيين شده، راه افسانه شخصي يا راه خوش بختي پي مي گيرند. بيشتر آنهاجهان را چيزي تهديد كننده مي پندارند.... و به همين دليل، جهان به چيزي تهديد كننده تبديل مي شود. آن گاه صداي قلب ها، مدام آهسته وآهسته تر مي شود؛ اما هرگز خاموش نمي شويم. مي كوشيم كه حرف هامان شنيده نشود: نمي خواهيم آدم ها به دليل پيروي نكردن ازقلب هاشان رنج بكشند). (20)

    انكار صدايي دروني از طريق عوامل هنجارپذيري به هر كس منتقل مي شود و آنكه با ضعف و سستي تسليم اين القائات شود، موهبت شنوايي قلب را از دست داده، امكان دستيابي به نيروهاي جادويي زندگي را از دست مي دهد و با پيروي از نداي درون است كه فرد به نيروهاي سحرآميز رسيده، نه تنها زندگي خود، بلكه زندگي ديگران را نيز متحول مي سازد.

    در داستان كوه پنجم، اين فراز از انديشه كوئيلو بسيار بالا مي گيرد، پيامبري به نام ايليا را معرفي مي كند كه از دوران كودكي، قدرت گفت و گوبا فرشتگان را داشته، به همين علت، از سوي كاهنان، پيامبري او تاييد وبه عنوان نبي معرفي شده است؛ اما بر اثر در خواست پدر و مادر، به اين آواها كه نمادي از فرشته دروني و نداي دل است، بي توجهي مي كند و به تدريج اين آهنگ خاموش مي شود. (21) او تا سن بيست و سه سالگي، بدون شنيدن صدايي زندگي كرده، به نجاري رو مي آورد تا اينكه آن صداها دوباره تكرار مي شود. (22) او اين بار، از آزمون پيروز برآمده و ندا رااجابت مي كند. در نهايت كارش به جايي مي رسد كه سرزمين خود را ازشر ملكه كافر كيش و پرستش بعل و ساير بت ها نجات مي دهد.

    او گاهي با عبارتي ديگر، از دل و آواي آن ياد مي كند؛ غير اينكه دروالكري ها نداي دروني و آواي دل را به عنوان فرشته دروني معرفي مي كند، در برخي آثارش آن را نيروي غريزه مي داند. نيرويي كه با آن كندي و كاستي انديشه و خرد، در كشاكش روزگار و فراز و فرود زندگي، جبران و تكميل مي شود. آنجا كه انديشه از تكاپو و تصميم گيري وفرمان دهي باز مي ماند، اين نيرو راه را به او نشان مي دهد، چنان كه درحيوانات عمل مي كند و آنها را بي اينكه از انديشه و خردي روشن و دورانديش و محاسبه گر برخوردار باشند، راهنمايي مي كند. نيرويي كه انسان را به اشراق رسانده، سخن خدا را مفهوم مي سازد.

  2. #62
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● خداي خطاكار





    البته نداي دل و درك آن، روشن و صريح نيست. قلب انسان كاملاطبيعي است و فراز و فرودهايي دارد؛ اگر چه پيام آن راهنما است؛ اماگاهي اوقات خلاف خواني هم مي كند. مي توان گفت كه نيروهاي جادويي، هميشه مثبت و معجزه كننده نيست و گاهي هم شيطاني وويران گر است؛ براي مثال به امور ساده رضايت مي دهد و از رؤياهاي خواستني خود دست مي كشد. اين نوسانات دل، در رمان كيمياگر، به خوبي توصيف شده است؛ چوپان جوان به كيمياگر مي گويد: (قلب من خيانت كار است. نمي خواهد ادامه بدهم. كيمياگر پاسخ داد: اين خوب است، ثابت مي كند كه قلبت زنده است. طبيعي است كه از مبادله هرآنچه به دست آورده ايم، با يك رويا بترسيم.

    پس چرا بايد به قلبم گوش بسپرم.

    چون هر گز نمي تواني خاموشش كني و حتي اگر وانمود كني به او گوش نمي دهي، باز هميشه در درون سينه ات به تكرار نظرش درباره زندگي وجهان ادامه مي دهد.

    حتي اگر خيانت كار باشد؟

    خيانت ضربه اي است كه انتظارش را نداري؛ اگر قلبت را خوب بشناسي، هرگز در اين كار موفق نمي شود، چون روياها و تمناهايش رامي شناسي و شيوه كنار آمدن با آن را در مي يابي). (23)

    غير از اين نوسانات ضد و نقيض، ديگر به همه گفته ها و خواسته هاي دل بايد گوش داد، زيرا لحظه هاي زندگي را سرشار از معنا و درك هستي و اراده مي سازد و نبايد آن را سركوب كرد، بلكه بايد با آن انس گرفت و باشناخت درست از نيرنگ هايش دوري گزيد. نيرنگ هايي كه با ترس وسركوب عشق و اشتياق، انسان را از دستيابي به روح جهان باز مي دارد.

    در اينجا كم كم به مسائل جالبي مي رسيم. دل همواره هدايت گرنيست، بلكه گاهي اوقات وسوسه مي كند، زيرا به گفته كيمياگر، دل يك انسان است و گاهي ترس و ترديد، و هراس و سستي در پي گيري رؤياهارا تلقين مي كند يا به تعبير چوپان، خيانت كار مي شود. اين مقدمه، دركنار مطالب پيشين كه دل را پاره اي از روح جهان مي شمرد، نشان مي دهد كه در واقع روح كيهاني، اين وسوسه ها را در دل مي افكند، چنان كه خود كوئيلو مي نويسد:

    (قلب جوان، آغاز به سخن گفتن درباره ترس كرد. داستان هايي رابراي او تعريف كرد كه از روح جهان شنيده بود؛ داستان هاي انسان هايي كه به جست وجوي گنج شان مي رفتند و هرگز آن را نمي يافتند. گاهي جوان را از اين فكر كه ممكن است به گنجش نرسد يا در صحرا بميرد، به هراس مي انداخت. گاهي نيز مي گفت، ديگر راضي شده كه تا همين جاهم يك عشق و چندين سكه زر يافته). (24)

    بنابراين، اين روح جهان بعدي شيطاني، وسوسه گر و فريبنده دارد. پائولو براين اساس، معتقد است كه بايد شيطان خويش را يافت، درزندگي با او مشورت كرد و حتي اجازه داد كه گاهي اوقات در زندگي جولان دهد، چنان كه كوئيلو در سفر زيارتي خود، از جاده سانتياگو، تمريني را ازاستاد خويش فرا مي گيرد كه به واسطه آن شيطان ظاهر شده و با او گفت و گو و مشورت مي كند و نام آن را پيام آور مي گذارد. (25) از او مي توان اشتباهات و خطاها را ياد گرفت، چنان كه از فرشته نگهدارنده مي توان راه هاي درست را آموخت.

    تا اينجا معلوم شد كه دل هم الهام فرشته گون دارد و هم وسوسه شيطاني، زيرا روح كيهاني داراي دو بعد فرشته اي و شيطاني است. با اين توضيحات، معناي دقيق كودك درون آشكار مي شود؛ عبارتي كه در كناررود پيدار، از زبان موعظه گر جوان بيان مي شود. (26) كودك ساده و بااحساس است، كارهاي خوب انجام مي دهد؛ اما شيطنت هم مي كند؛تنها به اين دليل كه دلش خواسته و ميلش او را به انجام كاري نادرست واداشته و او بدون احساس گناه، آن را مرتكب شده و در نهايت، ممكن است عذر خواهي كند؛ ولي باز هم اگر دلش بخواهد، آن كار را تكرارمي كند.

    حال اگر اين نتيجه را كه روح كيهاني دو جنبه فرشته گون و شيطاني دارد، كنار اين مطلب بگذاريم كه (روح جهان بخشي از روح خداونداست)(27)، نتيجه به دست آمده اين است كه خداوند داراي صفات شيطاني، وسوسه ها و خطاهاست؛ از صفات نيكش فرشتگان پديدمي آيند و از صفات پليدش شيطان ها. كوئيلو از اين نتيجه گيري غافل نبوده، بلكه به صراحت اذعان مي دارد و تاثيرات آن را در زندگي بررسي مي كند.

    خداي كوئيلو تمنا دارد، پس بي نياز نيست. اگر چيزي بخواهد، بايدصبر كند، چون قادر مطلق نيست. به همين دليل خطا مي كند؛ اميال نادرست در او پديد مي آيد؛ پشيمان مي شود؛ شكست در برابر شيطان راتجربه مي كند. با همين نگرش، در يادداشت آغازين شيطان و دوشيزه پريم مي نويسد. (ايزد زمان، زروان پس از خلق گيتي، هماهنگي گرداگردش را دريافت؛ اما كمبود بسيار مهمي را احساس كرد؛ يك همراه كه در اين زيبايي با او سهيم شود. يك هزار سال براي آوردن پسري نيايش كرد. داستان نمي گويد، به كدام درگاه نيايش كرد، چرا كه او قادرمتعال بود، پروردگار يگانه و اعلي؛ هر چه كرد، تا سرانجام باردار شد.

    آن گاه كه ايزد زمان، به تمناي دلش دست يافت، پشيمان شد، زيرادريافت كه تعادل جهان بسيار ناپايدار شده است؛ اما ديگر دير شده بود وپسرش در راه بود. پشيماني اش تنها به يك نتيجه انجاميده، پسرديگري نيز در زهدانش پديد آمد.

    اسطوره مي گويد: از نيايش آغازين خداي زمان، نيكي (هورمزد)پديدآمد و از پشيماني اش، بدي (اهريمن)، جفت و همزاد هورمزد شد. پدر، نگران، همه چيز را چنان نظم داد تا هور مزد، پيش از برادرش از زهدان بيرون بيايد تا اهريمن را از شر رساندن به جهان باز دارد؛ اما از آنجا كه بدي چيره دست و تواناست، اهريمن توانست، به نيرنگي پيش ازهورمزد زاده شود و پيش از او ستارگان را ببيند). (28)

    با اين مبنا، كوئيلو پيشنهاد مي كند كه زياد نگران اشتباهات خودنباشيد، زيرا خدا هم اشتباه مي كند، پس بهتر است كه آنها را فراموش كنيد. معصوميت و بي گناهي، يعني ترك احساس گناه، نه ترك خطاها. در واقع تحولي در احساس است؛ نه تغيير عملكرد. همچنين اگرمشكلات و ناملايمات و موانع و شكست شما را مي آزارد، با آرامش آنهارا بپذيريد، زيرا اينها اشتباهات خداست و شما هم اشتباه مي كنيد، پس بهتر است كه خدا را بخشيد تا او هم شما را ببخشد. پائولو در رمان شيطان و دوشيزه پريم، يكي از كارهاي آحاب، مصلح دهكده ويسكوز واطراف آن را اختراع روز آمرزش معرفي مي كند.

    در اين روز، اهالي خود را در خانه حبس كرده، دو فهرست آماده مي كردند، سپس به بلندترين كوه روي آورده، نخستين فهرست را سوي آسمان مي گرفتند. اين فهرست خطاهاي شان، از قبيل شيادي هاي شغلي، بي عفتي، بي عدالتي و اين جور چيزها بود كه مي خواندند ومي گفتند: پروردگارا، اين گناهان من است نسبت به تو. خيلي گناه كرده ام و از تو آمرزش مي خواهم كه اين طور آزرده ات كردم.

    ابتكار آحاب اين بود كه فهرست دوم را از جيب بيرون مي آورد، باز رو به همان كوه مي كردند و فهرست دوم را به طرف آسمان مي گرفتند، وچيزي شبيه به اين مي گفتند: اما پروردگارا، اين هم فهرستي از گناهان تو نسبت به من است: وادارم كردي، بيش از حد كار كنم، با وجود تمام دعاها، دخترم بيمار شد، هر چند مي كوشيم، شريف باشيم، از من دزدي كردند و بيش از حد لازم رنج بردم.

    پس از خواندن دومين فهرست، مراسم را تمام مي كردند: من نسبت به تو نامنصف بوده ام و تو نسبت به من نامنصف بوده اي، پس چون امروزروز آمرزش است، تو گناهان مرا فراموش مي كني، من گناهان تو را، ومي توانيم يك سال ديگر با هم ادامه بدهيم. (29)

    بنابراين، ارتباط با روح جهان از طريق دنبال كردن رؤياها، انسان را به خدا نزديك مي كند و با كشف جهان نامرئي، زندگي سرشار از شور و معنامي شود و حتي انسان با خطاهاي خود و خطاهاي خداوند، در حق خودش كنار آيد و زندگي را آسوده تر سپري مي كند.

  3. #63
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● رزم آور نور





    رزم آور نور كسي است كه مي كوشد، زندگي خود را جادويي كند ونيروهاي سحرآميز را كشف كند. او مي داند كه زندگي در كشاكش موانع ومشكلات و ناكامي ها پيچيده شده، تا انسان خود را دگرگون سازد وظرفيت ملاقات با رؤياي خود را بيابد. رزم آور نور به نداي دلش گوش مي دهد، با رؤيايش زندگي مي كند، رنج ها را مي پذيرد و سرانجام مي فهمد كه زندگي (ارزش رنج او را دارد)(30). او از چيزهايي كه ديگران چسبيده اند، دست مي كشد و به سوي رؤيا و افسانه شخصي خودمي رود؛ مثل سانتياگو كه در راه اهرام مصر و يافتن گنجينه اش، بامحبوب خود وداع كرد، موقعيت و جايگاه اجتماعي را كه در ميان قبايل عرب يافته بود، وا گذاشت. شغل خوب و در آمد عالي را كه با استكان فروشي به دست آورد، رها كرد و به سوي رؤيايش حركت كرد. بنابراين رزم آور نور، همه چيز را وا مي نهد، زيرا براي آنها ساخته نشده و در نهايت با آنها كامياب نخواهد بود، بلكه كاري را آغاز مي كند و تا فرجام ادامه مي دهد كه او را به رؤيايش برساند.

    البته رزم آور نور هم گاهي اوقات اشتباه مي كند؛ ايمانش را از دست مي دهد؛ افسانه اش را باور نمي كند؛ هيجان رؤياهايش فرو مي نشيند؛فرشته اش با او سخن نمي گويد؛ دلش او را فريب مي دهد؛ اما او منتظر واميدوار است و مي داند كه اين وضع به پايان خواهد رسيد، زيرا او پي گيررؤياها و افسانه شخصي است. اينها همان نداهاي شيطاني روح جهان وخطاهاي خدا در حق انسان است.

    در همه نوشته هاي پائولو، مرحله اي است كه قهرمان داستان، اين وضعيت را تجربه مي كند. پريم كه در آرزوي ثروت و زندگي در شهري بزرگ بود، ناگهان تصميم مي گيرد كه همه چيز را رها كند و در همان دهكده متروك، با آرامش به سر ببرد يا در خاطرات يك مغ، پائولو درجايي از جست و جوي شمشيرش نااميد مي شود و قصد مي كند، از سفرجادويي خود بازگردد. كوئيلو مي كوشد اين پيام را منتقل سازد كه همين فراز و فرودها و كش و قوس هاست كه به رزم و نبرد او معنا مي دهد و از اورزم آور نور و پيكارگر روشنايي مي سازد؛ در غير اين صورت، اگر رزمي دركار نباشد و راهي به سوي نور وجود نداشته باشد يا تاريكي محض است يا روشنايي خالص و به هر حال، بدون رنج، نبرد و شكست، موفقيت وفتحي در كار نيست و همه چيز پوچ مي شود. بنابراين، براي رزم آور نور، خطاها، رذايل، ترديد و ترس و شكست ضروري است تا از او رزم آوري دلاور بسازد.

    (رزم آوران نور، درخشش ديد خويش را حفظ مي كنند؛ دنيايي اند؛بخشي از زندگي ديگران اند، و سفر خويش را بي كشكول و پاپوش مي آغازند؛ بارها مي ترسند؛ همواره درست عمل نمي كنند؛ براي چيزهاي بيهوده رنج مي برند؛گاه كرداري پست از آنان سرمي زند؛ گاه خود را از باليدن ناتوان مي يابند؛ اغلب خود را سزاوار بركت يا معجزه اي نمي دانند؛ هميشه به كاري كه انجام مي دهند، ايمان ندارند؛ شب هاي بسيار در نور شمع بيدار مي مانند؛ گمان مي كنند كه زندگي شان معنايي ندارد؛ براي همين رزم آور نوراند، چون اشتباه مي كنند؛ چون ترديدمي كنند؛ چون دليلي جويند..... و بي ترديد آن را خواهند يافت). (31)

    (هر رزم آور نور، پيش از اين، از ورود به نبرد ترسيده؛ خيانت و دروغ ديده؛ ايمانش را به آينده از دست داده؛ به راهي گام گذاشته كه راه اونبوده؛ به دليل مسايل بي اهميت رنج كشيده؛ شك كرده كه رزم آور نورنيست؛ در اجراي تعهدات روح خويش شكست خورده؛ گفته آري، حال آن مقصود وي نبوده؛ رنجانده كسي را كه دوستش داشته؛ براي همين رزم آور نور است. همه اينها را تاب آورده؛ اما اميدش را به بهروزي ازدست نداده است). (32)

    با اين توضيح معلوم مي شود كه رزم آور نور، انسان در اوج يا فرد دست يافته به نيروهاي جادويي و ساحري نيست، بلكه رزم آور نور آماده ومنتظر است. از ديدگاه دانش مكتوم يا علوم غريبه و جادو، انسان ها به سه گروه تقسيم مي شوند: خفتگان (the asleep)، بيداران (the awakened) و روشنيدگان (the enlhqhtened).

    انسان خفته نمي داند كه تنها از بخش كوچكي از نيروي عظيم بالقوه خود استفاده مي كند. اين شخص، در زندگي راه خود را به گونه اي خواب آلود و در اسارت ذهن عادي و حواس پنج گانه خود مي پيمايد. ممكن است از جهات دنيوي (موفق) باشد؛ ممكن است انساني (شاد) و(راضي)، به مفهوم عادي اين واژه ها به نظر آيد؛ اما اگر نتواند ماوراي حواسش را درك كند و از ذهن عادي خود فراتر رود، به او (خفته)مي گويند.

    شخص (بيدار)، در يافته كه از ذخيره عظيم نيروهاي بالقوه خوداستفاده نمي كند و به طور غريزي مي داند كه اگر راه استفاده از آنها رابداند، نيروهاي قدرتمندي در دسترس هستند. انسان (بيدار)، در تلاش استفاده از نيروي خفته خود است و او همان رزم آور نور است.

    انسان (روشنيده)، محصول نهايي بشر است. اين انسان، قواي نهفته خود را بيدار كرده و دراختيار گرفته است. از ذهن عادي خود فراتر رفته ومي تواند خود را با ذهن كيهاني يكپارچه كند؛ بدين ترتيب، ديگر تحت تاثير هراس ها اضطراب و ضعف مردم عادي نيست كه همچنان اسيراين احساسات اند. تنها انسان (روشنيده)، سرشت حقيقي جهان وارتباط خود را با آن درك مي كند و به اين ادراك پايدار رسيده است كه ازكيهان جدا نيست و بخشي دروني از آن است. او كيهان خود را برمي افرازد و به همين دليل به آرامش ابدي دست مي يابد. (33)

  4. #64
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● احساس جانشين خرد





    كوئيلو در جاي ديگر، به جاي مفهوم (روشنيده) يا ساحر، واژه (خردمند) را به كار مي گيرد. اين هم يك كاربرد نمادين است. خرد درلفظ جانشين احساس و هيجان شده و معناي احساس و هيجان و به اين مفهوم تزريق شده است. موضوعي كه در يكي از ملاقات هاي بريدابا استاد ساحرش، يعني ويكا از ذهنش مي گذشت. بريدا به ويكا نگاه مي كرد و با خود مي انديشيد كه او يك خردمند حقيقي است: (خردمنداني كه تمام زندگي شان را به جست و جوي پاسخي مي گذراندند كه وجود نداشت و با درك اين حقيقت، توضيحاتي جعل كردند. تمام عمر خود را فروتنانه در جهاني گذراندند كه نمي توانستند، درك كنند؛ اما مي توانستند در آن مشاركت كنند و تنها روش ممكن، تعقيب آرزوها و رؤياهاي شخصي شان بود، چون از اين راه بود كه انسان مي توانست، به ابزار خداوند تبديل شود.

    پرسيد: (پس جست و جو چه ارزشي دارد؟)

    (ويكا پاسخ داد (ما جست و جو نمي كنيم و بدين ترتيب، زندگي پرشورتر و درخشان تر است چون مي فهميم هر گام ما، در تمامي لحظه هاي زندگي مان، معناي عظيم تر از خودمان دارد. درك مي كنيم كه در هر كجاي زمان و مكان، پاسخ اين پرسش داده شده. مي فهميم كه انگيزه اي براي بودن ما در اينجا وجود دارد و همين كافي است. (34)ابهام، رازآميزي و در جهل ماندن، بهتر شور و هيجان را بر مي انگيزد؛كسي كه نمي انديشد، از اتفاقات ساده شگفت زده مي شود؛ گاهي خيالش راحت تر است و مثل كودكان بي خبر و نادان، با شادي، بازي، ستيز، غصه، گريه و فراموشي زندگي مي كند. شور و معنا زندگي را به سادگي احساس مي كند.

    پرسش از معناي زندگي، پاسخي شفاهي، ذهني و زباني ندارد كه درواژگان و مفاهيم بگنجد، بلكه پاسخ آن را بايد لحظه به لحظه با زندگي كردن و بودن و درك هستي خود تجربه كرد. با زيستن روي پل ميان جهان نامرئي و دنياي مرئي، مي توان به نيروهاي جادويي رسيد و به كمك آنها، معناي زندگي را يافت. هنگامي كه جست و جوگر دست ازكنكاش مي كشد و هر لحظه پذيراي آن چيزي مي شود كه نيروي برترجهان اراده كرده و تسليم خواست او مي شود و به واسطه دلش، خواست خدا را فهميده، خود را تسليم او مي كند، معناي زندگي را مي يابد.

    اگر بخواهيم، به طور نظري معناي زندگي را بفهميم، كاري محال وبيهوده انجام داده ايم؛ مثل اشتباهي كه جوان انگليسي در جست و جوي دانش كيمياگري انجام مي داد و در رمان كيمياگر، سانتياگو كه بيش از اوتسليم رؤياهايش بود و به قلب خود و نشانه هاي پيرامون توجه مي كرد، زودتر به استاد كيمياگر رسيد؛ با اينكه در پي يافتن او نبود.

    خرد با اسرار كنار نمي آيد. با احساس مي توان جام معنا را در ثانيه هاي زندگي نوشيد و آن معنا را زندگي كرد. در رمان كوه پنجم، ايليا كه هنوزرزم آور نور نشده بود، پرسش هاي نامربوطي از راهب مي پرسيد و اوحقايقي را كه در زندگي و براي زندگي با خود شرط كرده بود و به آنهاايمان داشت، به او گفت؛ مثل اينكه خدا هست و...، پس آنها را پذيرفته وتسليم همين رؤياها بود؛ اما ايليا در تحير و اضطراب به سر مي برد وهمواره پرسش هايي از كاهن مي پرسيد كه (خدا كيست)؟(35) (اگر اوقادر متعال است، چرا مانع از رنج كشيدن آناني نمي شود كه دوستش مي دارند. چرا آنان را نجات نمي دهد، به جاي اينكه قدرت و افتخار به دشمنانش ارزاني دارد؟)(36) كاهن در پاسخ به او مي گويد: (نمي دانم؛ولي دليل دارد اميدوارم به زودي از آن آگاه شوم. تو خيلي وحشت زده اي؛اما من سرنوشت خويش را پذيرفته ام). (37)

    رزم آور نور، شرايط و پيشامدها را هر چه باشد مي پذيرد و مشكلات ورنج ها را بخشي از آهنگ زندگي خويش مي داند كه معناي زندگي راكامل مي كند و او با درك عميق خود و پديده هاي جهان معنا را دريافته، با همه ابهام و رازآميزي اش. همين راز آلودي است كه همه چيز را به يك پديده شگفت، معجزه و معناي ژرف تبديل مي كند كه درك و كشف آن زندگي را از شور و معنا لبريز مي سازد. آگاهي نظري، هيچ حقيقتي رابه انسان نشان نمي دهد؛ (ما هميشه نگران يافتن پاسخيم. گمان مي كنيم، اين پاسخ ها براي درك معناي زندگي مهم اند. مهم تر آن است كه به تمامي زندگي كنيم و بگذاريم زمان رازهاي هستي را بر ما آشكاركند). (38)

    بنابراين رزم آور، از آگاهي عادي مي گذرد و به سطحي از آگاهي شهودي و قلبي نزديك مي شود كه شايد آن را روشنايي ظلمت يا درك تاريكي يا فروغ شب ناميد. چيزي كه استاد سنت خورشيد در نخستين ملاقات با بريدا به او مي آموزد. وقتي كه او را در جنگل تنها مي گذارد و اوبه تنهايي، پس از تجربه ترس و توهم با ايماني كه به خود تلقين مي كند، آرامش يافته و آن شب تاريك را با روشنايي دروني به صبح مي رساند و صبح دم، خطاب به جنگل مي گويد: (درباره شب تاريك آموختم. فهميدم كه جست و جوي خدا، يك شب تاريك است كه ايمان يك شب تاريك است. تعجبي ندارد. هر روز انسان يك شب تاريك است. هيچ كس نمي داند، دقيقه بعد چه رخ مي دهد و با اين وجود، همه رو به جلو پيش مي روند. چون اعتماد مي كنند، چون ايمان دارند). (39)

    پذيرش تاريكي، جهل و ابهامي كه در زندگي وجود دارد، با نماد جهان نامرئي و تاريكي شب معرفي مي شود و ساحري و جادوگري، يعني نزديك شدن به اين غيب و درك نامرئي بودن آن، چنان كه جادوگر به بريدا در پاسخ به پرسش از چيستي جادو مي گويد: (جادو يك پل است؛پلي كه اجازه مي دهد، از جهاني مرئي به جهان نامرئي راه پيدا كني، و ازهر دو جهان درس بگيري).

    بريدا مي پرسد: (چه طور مي توانم گذر از اين پل را ياد بگيرم ؟)

    استاد پاسخ مي دهد: (با كشف شيوه عبورخودت. هر كس شيوه خودش را دارد). (40)

    راه هر كس در رؤياي اوست؛ زيرا رؤياها هنوز تحقق نيافته اند و به جهان نامرئي مربوط هستند و كسي كه به آنها توجه مي كند، به آن سو درحركت است و به جهان نامرئي نزديك مي شود و خواندن نشانه ها كه مرموز و نامعقول است و با احساس و دركي اسرارآميز فهميده مي شود.

    استاد كسي است كه شاگرد خود را به اين رؤياها متوجه كرده، او را براي تحقق افسانه شخصي اش ياري كند و بدينسان از او يك رزم آور نوربسازد. رزم آوري كه براي رفتن به سوي جهان نامرئي و تاريك حركت مي كند و براي درك آن و يافتن روشنايي و نور، در آن سوي تاريك وناآشكار مبارزه مي كند، هم چنان كه كشيش مي گويد در كنار رود پيدارنشستم و گريستم. به پيلار و مرد جوان كمك مي كند و آنها را راهنمايي مي كند تا به هم برسند و براي اين وصال مبارزه كنند.

    رزم آور نور، پس از اينكه براي دستيابي به افسانه شخصي اش، واردنبرد نيك مي شود، خدا شور و هيجان در زندگي را در خود برمي انگيزد واين (رستاخيز خدايي را جشن مي گيرد كه در درونش خفته است). (41)

    در نبرد نيك كه به فرماندهي احساسات و هيجانات انجام مي شود و نه خرد، خوب و بد، و خير و شر معناي ديگري دارد. شر كار و زندگي بدون اشتياق و هيجان است و كسي كه با شور و شوق افسانه اش را دنبال مي كند، خير است و در حال نبرد نيك به سر مي برد. (نبرد نيك نبردي است كه انجامش مي دهيم چرا كه قلب مان از ما چنين مي خواهد). (42)او هم ملكه كافر كيش و هم پيامبر بني اسرائيل را تحسين مي كند(43)، زيرا هر دو براي رؤياشان عشق و شهامت ورزيدند و شكست و موفقيت راتجربه كردند. بنابراين، در يافتن معناي زندگي، محاسبه هاي معمولي عقل به كار نمي آيد. (براي ايمان به راه خويش، لازم نيست ثابت كنيم كه راه ديگران نادرست است). (44) معيار هر كس خود اوست كه بايد راه خويش را براي قرار گرفتن روي پل ميان جهان مرئي و نامرئي پيدا كند.

  5. #65
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● كنار آمدن با احساسات منفي





    كوئيلو، تنها پيروي از خواست دل را پيشنهاد مي كند كه اين امرمي تواند، احساس بهتري را در زمان حال ايجاد كند؛ براي مثال در رمان زهير، پائولو هوس مي كند، رفتار عجيب و غريب از خود نشان دهد يا به كاري بي سابقه، نظير همراهي با ولگردها و گدايي اقدام كند، تا احساس رهايي و سرخوشي به او دست دهد؛ او در حالي كه از گمشدن همسرش افسرده و غمگين است و از تنهايي و يكنواختي اوضاع و بي اهميت شدن همه چيز رنج مي برد، با جواناني رو به رو مي شود كه (لباس هاي عجيب غريب پوشيده اند... لباس هاي كثيف؛ اما به شدت ابتكاري... كه از روي يونيفرم هاي نظامي يا فيلم هاي علمي تخيلي طراحي شده است؛ همه شان يك جاي شان را سوراخ و حلقه اي از آن رد كرده اند؛همه موهايشان را به شكلي متفاوت كوتاه كرده اند). (45) او به جمع اين گدانماها وارد شده، ماجرا را اين طور توصيف مي كند: (يك بطري ودكادوباره دور چرخيد... جرعه اي نوشيدم. تصور كردم كه اگر كسي مرا آنجاببيند، چه مي گويد... فكر كردم مي گويند: دارد در مورد موضوع كتاب بعدي اش تحقيق مي كند و با اين خيال آرام گرفتم... بطري ودكا يك بارديگر دست به دست گشت و من تنها كسي بودم كه اصلا احساس خوشي نداشت؛ اما من از خودم متعجب بودم: سال ها بود كه در خياباني در پاريس روي زمين ننشسته بودم و اين راضي ام مي كرد). (46)

    پائولو با كساني همراه مي شود كه خود را انگشت نما كرده، با خشونت رفتار مي كنند. او براي يافتن همسر گمشده اش كه يكي از آنها نشاني ازاو دارد، با آنها همراه شده است. نگران آبروي خود بوده، در مجموع احساس خوبي ندارد؛ اما چون كار متفاوت و عجيبي است و زندگي پوچ ويكنواخت را به تنوع و تلاطم مي آورد، به اين وضعيت رضايت دهد. اومي آموزد كه بايد به احساس بهتر كه همان شور و هيجان در زندگي است؛ رسيد و براي رهايي از احساس افسردگي و سردي و پوچي به هركاري مي توان دست زد، زيرا هيچ معياري غير از دستيابي به احساس بهتر دركار نيست. براي رسيدن به احساس بهتر، به نداي دل گوش داده و هر چه او مي خواهد انجام دهيد.

    اما قلب، هميشه به رفتار و زندگي متعادل و درستي دعوت نمي كند وقرار هم نيست كه چنين كند، (چون قلب انسان ميدان نبرد تمامي فرشتگان و شياطين است). (47) و با خدايي خطاكار و شكست پذير دراتباط بوده، حتي بخشي از آن خدا به شمار مي آيد، پس اگر انسان خود رابه خواسته هاي چنين دلي بسپارد و آنچه او مي گويد، انجام دهد، گاهي تعارض و ناكامي و پشيماني و رنج روح اش را فرا گرفته و روانش رامي آزارد. تا جايي كه سبك زندگي و كرده هاي شخصي برايش غير قابل تحمل مي شود و ناگزير بايد گذشته را از خود دور كند.

    پائولو معتقد است كه اينها واقعيات زندگي است و بايد آنها را پذيرفت وبا آنها كنار آمد؛ افسردگي، ناآرامي، عصبي بودن، پرخاشگري، نارضايتي، ترس و نگراني هم وجود دارد و بسياري آنها نتيجه عملكرد خود ماست. به اين علت مي گويد: (سعي دارم فراموش كنم كي ام، نمي توانم بار تمام گذشته ام را بر دوش بكشم). (48)

    با پيروي از نداهاي شيطاني كه در دل طنين مي اندازد، زندگي جاي زيادي براي افتخار و ماندگاري ندارد، بلكه بايد آن را به فراموشي سپرد وبه زمان حال انديشيد، (زيرا زندگي همين لحظه اي است كه در آن زندگي مي كنيم). (49) و به محض گذر از زمان، همه را دور ريخت. دراين زندگي دور ريختني، معنايي غير از هيجان و لذتي در زمان حال وجود ندارد كه رنج هاي بسياري به دنبال مي آورد و براي فراموش كردن آن بايد به مشروب و مستي پناه برد؛ از اين رو كوئيلو در سراسر آثارش، استفاده از مشروبات الكلي را مطرح كرده، سرخوشي ساعتي را كه درحال مستي مي گذرد، تجليل مي كند؛ اگر چه پس از آن فشار و رنج رواني مي آيد؛ ولي بايد آن را پذيرفت و فرياد كشيد كه اين رنج به آن خوشي مي ارزد. در اينجاست كه مشروب كاركردي جادويي مي يابد و مي تواندانسان را از رنج ها نجات دهد؛ اگر چه براي ساعتي باشد. نوشيدني هاي الكلي ساعاتي الهي ايجاد مي كنند كه از سرخوشي لبريز است، زيرا خدابه معناي سرچشمه شور و هيجان و رهايي از افسردگي و بي معنايي بود.

  6. #66
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● زبان نشانه ها





    كسي كه به دل خود گوش سپرده و افسانه شخصي اش را دنبال كرده است، زبان نشانه ها را مي فهمد، زيرا نشانه ها را با اشراق مي توان فهميدو اشراق، نه با حواس ظاهري دريافت مي شود و نه با عقل عادي درقلب ها مي تابد. نشانه ها با دل سخن مي گويند و پيام خود را به دل هامي رسانند؛ از اين رو قلب هايي كه مورد توجه بوده اند، امكان درك نشانه ها را داشته و جسارت پيروي از پيام آنها را دارند. (رزم آور مي داندكه اشراق، الفباي خداوند است و همچنان به باد گوش سپارد و با ستارگان سخن مي گويد). (50) تا او را در تحقق افسانه شخصي اش راهنمايي كنند و درك عميق زندگي را برايش ميسر سازند.

    نشانه ها زبان جهان اند و درك آنها ارتباط با روح جهان و رابطه باجهان نامرئي را ميسر مي سازد. كسي كه نشانه ها را مي فهمد و از آنهاپيروي مي كند، به جهان نامرئي نزديك شده، به نيروهاي جادويي دست مي يابد. دنبال كردن نشانه، زندگي را در ميسر تحقق افسانه شخصي پيش برده و شور و هيجان را به زندگي سرازير مي كند.

    رزم آور نور، با احساس، زندگي مي كند و كمتر به عقل و انديشه تكيه دارد. او در ظلمات ناداني هايي خويش فروغ هيجان و احساس را مي تابدو زندگي جادويي و اسرار آميزي را از سر مي گذراند. او به دنبال تحقق رؤياي خويش است و براي رفتن اين راه، آنچه لازم است بداند، ازنشانه ها و نمادها و معاني سحرآميز رويدادها مي فهمد و با توجه به آن هاپيش مي رود. اگر كسي از تعقيب رؤياي خود دست بردارد، همراه با خفه شدن نداي دروني اش، قدرت خواندن نشانه ها و فهم زبان آنها را از دست مي دهد. (51)

    خواندن نشانه ها و درك زبان جهان نمادي از قدرت سازگاري با دنيا وكاهش تنش هاي دروني است. اين هر چيز را به نوعي موافق و همراه باخود دانسته، به منزله نيرويي كه خدا براي ياري مان فرستاده است، قلمداد كنيم. كسي در برقراري اين ارتباط و يكي شدن با جهان موفق است كه شهامت دنبال كردن رؤياهايش را داشته باشد. (52) كسي كه بايستد و آماده باشد تا ناملايمات را از سربگذراند، يگانگي با جهان راتجربه مي كند.

  7. #67
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● شهامت





    رفتن به سوي جهان نامرئي، گام برداشتن در تاريكي است. بي شهامت نمي توان به طرف جهان نامرئي رفت و به كشف نيروهاي جادويي رسيد. پيروي از نشانه ها و دنبال كردن افسانه شخصي، مثل همان تجربه بريدا در نخستين ملاقات با استاد جادوگر است. استاد او رادر جنگل رها مي كند تا صبح شود. بريدا ابتدا مي ترسد و بعد انديشه واحتمالات خطر را رها كرده، مي كوشد، شب جنگلي را درك كند. (53)

    جهان و زندگي به رأي ما ساخته نشده و پيش نمي رود. ما بايد آن راچنان كه هست بپذيريم و خود را تغيير دهيم تا زندگي مان جادويي شود. بايد به خدا ايمان داشته باشيم؛ به نيروهايي كه از جهان نامرئي مي آيد وبا درك آنها و ايمان به آنها، معناي زندگي كشف مي شود.

    (خرد آدميان در برابر خداوند جهالت است)(54) و كودك درون يا نداي دل، پيام خدا را مي رساند و ما را به او پيوند مي دهد. پس نبايد آنچه ما ياديگران نمي فهميم و نادرست مي پنداريم؛ ولي دل آن را مي طلبد، ناديده بگيريم. اين كودك پژواك كلام و اراده خدا را در معصوميت خودمنعكس مي سازد و بايد تسليم آن شد و پذيرفت كه تاريكي و ابهام آن در برابر خرد كم فروغ ما، مثل تاريكي ايمانمان است كه اگر پذيراي آن باشيم، درك مي شود.

    مردم مي خواهند، همه شفاف عمل كرده، و آن طور كه آنها مي فهمند، رفتار مي كنند؛ اما اراده خدا آن قدر روشن نيست و ما بايد بكوشيم تاجريان اراده خدا باشيم. اگر بخواهيم همه چيز معقول و پيش بيني پذيرباشد، راز باقي نمي ماند و معناي زندگي با اين تلاش خام قرباني مي شود. معناي زندگي جادويي است و با پذيرش جهان نامرئي وپيشروي به سوي آن به دست مي آيد. جست و جوي وضوح و روشني مردم پسند جهان نامرئي را انكار مي كند و درهاي آن را مي بندد و پلي راكه مي توان ميان جهان مرئي و نامرئي برپا كرد، فرو ريخته، انسان را درجهان مرئي و روشن، و بي شور و هيجان و خالي از معجزه زنداني مي كند.

    كساني كه شهامت دارند اجازه دهند، كودك درون حرف بزند و زندگي كند، دگرگوني و معنويت را تجربه مي كنند شور و هيجان و ذهن ساده وخالي او، راهنماي عالم نامرئي، پل جادو، راز فرشتگان و كيمياي تحول است. واقعيت آن قدر كه مردم مي خواهند، وضوح نداشته، يگانه و روشن نيست.

    وقتي انسان شهامت خود را در باور نداهاي جهان نامرئي و دنبال كردن رؤياها از دست بدهد، احساساتش از دست مي رود، اشتياقي به آرزوها ورؤياهايش باقي نمي ماند؛ حتي نفرت و دشمني در برابر شكست وناكامي هايي كه ممكن است، او را زمين بزند، تحليل مي رود و آماده شكست مي شود. ديگر براي مبارزه و نبرد با روشنايي، نيرويي برايش نمي ماند، چون اميد و اشتياقي ندارد، نااميد هم نمي شود؛ فقط سرد و بي روح است، زيرا با مرگ رؤياها، روح هم مي ميرد. (55)

    رزم آور نور، سرشار از شعف و اشتياق است و طعم زندگي را در هر لحظه مي چشد و هر اتفاق تازه اي كه چهره و طعم ديگري را از زندگي به اومي نماياند، شگفت زده اش مي سازد. او در ناشناخته هاست و نه تنها ازچيزهايي كه ديگران تمنا مي كنند مي گذرد، بلكه از آنچه آنها مي گريزند، استقبال مي كند و به كارهايي دست مي زند كه مردم پرواي انجام آن رادارند.

    ما وقتي مي ترسيم، اجازه مي دهيم كه نيروهاي منفي مسلط شده، ميان ما و نيروي روح كيهاني فاصله اندازند و ما را طلسم كنند، تا ديگرنتوانيم، به نيروهاي جادويي زندگي دست يابيم. (56) كسي كه افسانه شخصي اش را مي زيد، با همه راز و ابهامي كه پيش روي خويش دارد، هر آنچه را كه بايد بداند، در موقع مناسب مي فهمد. تنها يك چيزمي تواند، يك رؤيا را به ناممكن تبديل كند؛ (ترس از شكست). (57) ازاين رو ترس، مانع درك نشانه ها و فهم زبان آنهاست.

  8. #68
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● عشق





    معناي زندگي به ساحت نامرئي عالم تعلق دارد، و انسان براي برقراري ارتباط ميان جهان مرئي و جهان نامرئي بايد تغيير كند و از سطح مرئي زندگي فراتر آمده، پيوند ميان ابعاد پيدا و پنهان جهان را در خود تحقق بخشد. آنگاه معناي زندگي كشف مي شود. آنچه مي تواند اين دگرگوني رادر هر كس پديد آورد، عشق است. (58) عشق، نيروست و بي ترديد تجلي خداوند(59) و رشته ارتباط با جهان نامرئي است. پي گيري افسانه شخصي به دليل شور عشقي كه در درون بر مي انگيزد، اهميتي جادويي ومعجزه آسا مي يابد. عشق و شهامت نيروها جادويي است كه هيچ طلسمي آنها را از بين نمي برد و با آنها هر طلسمي شكسته مي شود.

    حركت در پي نداي دل، عشق عظيمي را نسبت به خود و همه كائنات وانسان ها بر مي انگيزد كه پائولو آن را آگاپه (60) مي نامد. آگاپه به معناي عشق الهي، سرازير شدن نيروي روح جهان به سوي ماست، زيرا روح جهان از عشق سرشته شده است. (61) عشق بي كران و نيرومندي كه زندگي با آن معنا مي يابد. عشقي كه شخص را به روح كيهاني پيوند زده، او را با گيتي يگانه مي سازد؛ از اين رو پي گيري افسانه شخصي كيمياست و انسان را به نيروهاي سحرآميزي كه گنجينه دروني اوست مي رساند. گنجينه اي كه در چند تكه سنگ يا فلز خلاصه نشده، وحدت با همه گيتي را به واسطه پيوند با روح جهان در بر مي گيرد. كسي كه باپيروي از دنبال كردن رؤياهاي خود، به گنجينه عشق و اشتياق دست يابد، فرياد بر مي آورد كه (در خود بادها، صحراها، اقيانوس ها، اخترها وهر آنچه در كيهان آفريده شده است، دارم. ما همه توسط يك دست خلق شده ايم و يك روح داريم). (62) آري اين كيميايي است كه انسان را به كل جهان تبديل كرده و جهان كل را به درون انسان مي آورد.

    براي كسي كه رؤياهايش را باور كرده و روح جهان را يافته است، همه هستي سرشار از عشق است. (عشق يك لحظه شيفتگي نيست. عشق، تجلي نيرومند و سخاوتمندي از زندگي ماست؛ شخصيت انسان دركامل ترين مرحله نمو خود). (63) در اين مرحله از رشد و كمال است كه عملكرد فرد به تماميت رسيده، با توان و اشتياقي بالا انجام مي شود. روح او با عشق كامل با هر چيز مواجه شده و همه را مي پذيرد؛ سختي ها وشكست ها را و شادي ها و موفقيت ها را.

    اما مردم معمولا بر اساس ترس و گريز زندگي مي كنند. زندگي بعضي در حقيقت فرار از رنج ها و مشكلاتي است كه ممكن است پيش آيد. به اين علت، از خود بيگانه شده، ديگر نمي توانند خود، زندگي و ديگران راعاشقانه بپذيرند.

    معشوق پيلار، در رمان (كنار رود پيلار) اين وضعيت را در قالب حكايتي بازگو كرده، شخصيت بيگانه (ديگري) را معرفي مي كند كه دروضعيت هراس و گريز، به جاي شخصيت حقيقي فرد قرار گرفته و به جاي او زندگي مي كند.

    (ديگري كسي است كه به من آموخته اند باشم؛ اما من نيستم. (ديگري) اعتقاد دارد كه انسان مجبور است، تمام زندگي اش را به اين فكر كند كه چطور آن قدر پول جمع كند كه وقتي پير شد، از گرسنگي نميرد. آن قدر فكر مي كند و آن قدر نقشه مي كشد كه تنها وقتي مي فهمد، زنده است كه روزگارش روي زمين به پايان رسيده؛ اما ديگرخيلي دير شده.

    ... (اما)من همان كسي هستم كه هر كدام از ما هستيم، اگر به نداي قلب مان گوش بدهيم؛ كسي كه در برابر راز زندگي حيرت زده مي شود كه قلبش به روي معجزه ها باز است كه در آن چه مي كند؛ احساس شادي وشيفتگي مي كند. فقط (ديگري) از ترس نوميدي، نمي گذاشت من اين طور رفتار كنم.... از آن لحظه اي كه (ديگر) را از زندگي ام اخراج كردم، انرژي ايزدي معجزاتش را تجلي مي بخشد). (64)

    بنابراين عشق دگرگون مي كند و انسان را به حقيقت خويش مي رساند؛آنچه استعدادهاي او را شكوفا مي سازد و مي رؤياند. البته اين به تنهايي كافي نيست؛ آگاهي و درك اين تحول و پذيرش آن نيز لازم است. باآگاهي و معرفت مي توان، بعد مادي و مرئي را حفظ كرد و با عشق، به جنبه نامرئي جهان نفوذ كرد؛ به بيان ديگر، بعد پنهان هستي را پيش آورد و بدين سان زندگي را معنا بخشيده، معجزه ها را آشكار ساخت. معجزه هر لحظه زندگي است كه سرشار از عشق و هيجان زيسته شود، تجلي خداوند در آن درك شود. اين روشنايي با معرفت استحاله و پيونداين دو ممكن است. (65)

    وقتي انسان، شجاعت دگرگوني را مي يابد و استحاله عشق رامي پذيرد، با فرشتگان همگام مي شود. (فرشتگان عشق هستند؛عشقي كه دائم در جنب و جوش است. آنان هرگز آرام و قرار ندارند؛ براي رشد، مي كوشند و فراتر از خير و شر هستند. عشقي كه همه چيز رامي سوزاند؛ همه چيز را نابود مي كند؛ همه چيز را مي بخشد... هيچ عشقي در حال صلح نيست. هر كه جوياي آرامش باشد، باخته است). (66)آرامشي كه به بهاي از دست دادن رؤياها پديد مي آيد، به زودي رنجي ژرف و افسردگي بزرگي به دنبال مي آيد.

  9. #69
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    فصل دوم: نقد



    ● سراب سلوك





    بي ترديد روح انسان به اين زندگي مادي رضايت نداده، افقي فراتر وعرصه اي فراخ تر را مي جويد و محتاج سيري معنوي است كه به عالمي واقعي و البته غير مادي برسد. سيري كه او را از محدوديت، كدورت، نابودي و رنج به بي كرانگي، روشنايي، ابديت و لذت برساند. اين چنين بودن و اين گونه زيستن، به حيات بشري ارزش و معنا مي بخشد و روح اورا به هيجان و جنبش مي آورد.

    سير تحول بخشي كه انسان را از همه محدوديت هاي بشري وكدورت هاي مادي وارهانده، از صفات الهي برخوردار گرداند، تحول به سوي خدايي شدن است (67) كه انسان را به اوج رضايت، شادماني وشكوفايي مي رساند. خدا پيامبران را براي رساندن انسان ها به زندگي پاك و پر فروغي كه حيات طيبه ناميده، به سوي آنها فرستاده است؛ ازاين رو دعوت پيامبر را فراخواني به زندگي معرفي كرده است. (68)دستيابي به اين زندگي در گرو تكاپو و سفر روح به سوي خدا است. در اين سفر انسان زاير اصل خويش است و خود را در اوج شكوفايي ظرفيت هايي براي خدايي شدن و خدايي بودن مشاهده كرده، به وجد مي آيد. تو در آنجا عشق و شادماني و لذتي را تجربه مي كني كه اكنون تحمل آزمودن آن را نداري. (69)

    كوئيلو براي جان هاي تشنه معنويت و سير به سوي خداوند، دنيايي مي گشايد كه در تخيل و توهم آنها تحقق دارد. او به جاي يك سيرواقعي و ايجاد كردن حركت در انسان ها، آنها را در همان جايي كه هستند، با پردازش جهاني باشكوه و پر رمز و راز و هيجان مي آورد. جهان نامرئي و نيروهاي جادويي كه شور و اشتياق به زندگي را برانگيخته وانگيزه اي براي زيستن به او مي دهند. او سفرهاي تخيلي رمان هايش رانه به عنوان نمونه اي از يك سير معنوي، بلكه جايگزين سير حقيقي مردم مي كند. هيچ كس با خواندن آثار كوئيلو، نمي تواند گامي به سوي خدا بردارد. او با به كار گيري زبان ساده و نمادين و پر ابهامش، تخيل وقوه وهم خوانندگان را به كار مي گيرد، تا آنها نيز در آفرينش اثر شريك شده، معاني مانوس و مطلوب خويش را در كلمات و جملات چند پهلو وپر نماد او بخوانند. به همين دليل او توانسته است، مخاطباني را درفرهنگ هاي بسيار گوناگون، به پاي نوشته هاي خويش بنشاند. صد البته اين هنر بزرگي است؛ اما در بيان حقيقت و آموزش معنويت، فريبي هنرمندانه و چيره دستانه به شمار مي آيد.

    نمادهاي خدا، جهان نامرئي، عشق، يگانگي با جهان، نداي درون، درك نشانه ها، روح، جهان نامرئي و مفاهيم ديگر، براي بسياري مردم دنيا قابل توجه و با معني است و مي توان مفاهيم متعددي را درفرهنگ هاي مختلف براي آنها پيدا كرد. حتي منظومه مفاهيم وابسته به آنها متفاوت است و اگر به اندازه كافي شفاف نشود، چه نامي به آن مي توان نهاد؟ هر كس مي تواند با ذهنيات خود، در آثار كوئيلو سير كند و به جاي يك سير واقعي معنوي، سفري موهوم در نمادهاي معنوي تحقق مي يابد. البته ممكن است كسي حقايقي را با چنين بيان هنرمندانه اي ارائه دهد تا پس از اينكه خواننده سيري ذهني را طي كرد، مشتاق سفري حقيقي شود؛ اما با آنچه او مي گويد، نمي توان سفري حقيقي داشت. تمريناتي كه در خاطرات يك مغ آمده يا در بريدا معرفي شده است، شايد براي درمان كسي كه از مشكلات رواني رنج مي برد، مفيدباشد؛ اما نه براي يك فرد سالم و نه براي يك بيمار رواني، سير معنوي به سوي خدارا رقم نمي زند؛ مگر اينكه خدا را به نداشتن حال افسردگي، حالت مستي در اثر نوشيدن شراب فروبكاهيم.

    خوانندگان آثار او، حتي نمي توانند زندگي خود را تغيير دهند، زيرا اواصلا چنين پيشنهادي را طرح نمي كند. او مي گويد، عادي باشيد و درهمين عادي بودن، راز زندگي را بجوييد. او مي كوشد، از لحظات زندگي، حتي ساعات افسردگي و پريشاني، شاهدي دلربا بسازد و سرخوشي موهمي را جايگزين رنج هايي سازد كه اگر با استفاده از داروهاي مخدر وتوهم زا يا مشروبات همراه شود، بهتر نتيجه مي دهد. حد اكثر تحولي كه او براي زندگي پيشنهاد مي كند، اين است كه در برابر ديگران بايستيد وكاري را كه دوست داريد، انجام دهيد، از خطا كردن، سرزنش شدن، گناه، و آبروريزي نهراسيد. آنچه دوست داريد، تجربه كنيد و لذتش را ببريد وسرانجام هم اگر خاطره رنج آور و آزاردهنده اي از آن به يادگار ماند، فراموشش كنيد، زيرا مجبور نيستيد، بار گذشته را به دوش بكشيد. به اكنون بينديشيد كه زندگي همين لحظه اي است كه در آن هستيم.

    اين همه در حالي است كه انسان در حقيقت به سوي خدا در حركت است و طبيعي ترين و دلخواه ترين زندگي، زيستن بسان يك مسافر وزائر است؛ مانند كسي كه در انتظار يك ديدار به سر مي برد. خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (اي انسان تو به سوي پروردگارت در تكاپو و تحركي، پس با او ملاقات خواهي كرد). (70) زندگي موافق جريان هستي و آرام ولذت بخش و سرور آفرين، با سفر به سوي خدا و درك حضور او وآراستگي به صفات والا و نام هاي زيباي او امكان پذير است. اين سيري است كه زندگي، عملكرد، احساس، انديشه و آگاهي ما را تغيير داده، بهترو والاتر مي سازد. در اين صورت، لحظه لحظه گذشته، گام هاي افتخارآفريني در راه رسيدن به مقصود و سرمايه اي براي دستيابي به هدف نهايي و ديدار باشكوه و بزرگ و زيباي پروردگار مهربان است. ديداري كه روح انسان تا به آن نرسد، آرامش پيدا نمي يابد. شادماني و اطمينانش دررسيدن به او يا حركت به سوي اوست. روح انسان از خدا ست و خواهان بازگشت به سوي او و اين آواي الهي را مي شناسد و مي شنود كه (اي جان آرام به سوي پروردگارت بازگرد؛ در حالي كه از او شادماني و او از تو خشنوداست. (71) اين آهنگي است كه روح را به سوي مبداء خويش فرامي خواند؛ آنجا كه زندگي حقيقي و هستي ابدي را خواهد يافت و در غيراين صورت، در رنج، عذاب، اندوه و افسردگي خواهد بود. چنان كه آرزومي كند، اي كاش خاك بودم (72) يا براي زندگي ام كاري انجام داده بودم. (73)

    در معنويت اسلامي، روح و حقيقت انسان از خداست و بايد به سوي اوبازگردد. راه باز گشت هم درك عميق حضور خدا در خويش و سراسرهستي است. خدا هستي بي نقص و عيبي است كه همه خوبي ها وزيبايي ها و كمالات را دارد و اگر انسان بكوشد، صفات والاي الهي را درخويش ايجاد كند و مثل بلند مرتبه و كاملي از او شود، (74) سير معنويش به پيش رفته و به كاميابي رسيده است و معناي زندگي را چنان بزرگ وارزشمند مي يابد كه حيات ابدي معني دارد و خواستني مي شود.

  10. #70
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ● تضاد ايمان و انديشه





    ايمان در نظر كوئيلو، جنبه عقلاني ندارد و فقط احساسي و عاطفي است. باور به نيرويي كه كارگزار كاميابي و لذت و شادماني ماست و در غيراين صورت، محكوم به عذرخواهي و مستحق بخشش انسان مي شود. اين ايمان، هيچ توجيه منطقي و خرد پذيري ندارد. از اين رو به تاريكي شب تشبه شده و گاهي استعاره شرط بندي در باره آن به كار مي رود. شرطي كه لازمه ديدن فرشته محافظ است؛(75) شرطي كه راهب پير باايليا در ميان مي گذارد. (76) خدا را نمي توان فهميد، بايد او را احساس كرد و براي احساس او با خود شرط ببند كه هست، سپس در رزم زندگي وارد شو، تا او را در عمل دريابي.

    او توصيه مي كند كه براي آموختن، تنها يك راه وجود دارد: عمل. (77)اين عمل مكمل انديشه نيست، بلكه جايگزين آن است. بنابراين به انكار ظرفيتي بالا در وجود انسان و وانهادن قدرت انديشه مي رسد. منظور او از عمل، ورود به بحران ها و پذيرش شرايط دشوار است تا درخلال آن، حضور خدا احساس شود؛ در حالي كه اگر از انديشه و تفكر به اندازه استفاده شود و در رؤيارويي با عرصه هاي زندگي، خردورزي راهمراه سازيم، ايمان و معرفت چنان اوج مي گيرد كه آرامش و شادماني ونشاط و حضور الهي بسيار عالي، پر فروغ و نيرومند فرامي رسد، زيرا دراين صورت عمل مكمل خرد و عواطف شده است؛ از اين رو در قرآن كريم، ايمان در موارد بسيار، در كنار عمل صالح آمده (78) و بسان كلمه پاكي معرفي شده است كه با رفتار خوب بالامي رود. (79)

    پائولو مي كوشد، تا با طرح مسئله ايمان از چالش هاي منطقي كه باتصوير خداي حامي خيانت كار، مهربان شكنجه گر و تواناي شكست پذيرو داناي خطاكار پيش روي او مي آيد، پرش كند. شايد با الگو برداري ازآموزه ايمان در مسيحيت، يگانگي و سه گانگي را جمع مي كند، ايمان رابه ميان آورده، براي كمرنگ كردن ابعاد عقلاني مسئله، در رمان كنار رودپيلار، اساسا ايمان به الهه اي مونث را پيشنهاد مي كند. در اينجا نماد خدابه مرزهاي رمزگشايي نزديك شده و معلوم مي شود كه خداي كوئيلوسرچشمه و منبع عواطف و هيجانات بوده، چهره اي عقلاني ندارد؛ از اين رو مسئول شادماني و كاميابي در زندگي بشر است.

    چنين خدايي بيش از آنكه به صورت منبعي نيرو بخش عمل كند وانسان را به سوي زندگي موفق و كاميابي واقعي پيش ببرد، توقع ايجادكرده و شخص را حساس تر، اثر پذيرتر و ضعيف تر مي كند؛ ايماني كه احساس مسئوليت و تكليف ايجاد مي كند و نيرو و مقاومت فرد راافزايش مي دهد؛ اما طلبكاري و توقع از خدا و مسئول دانستن او در قبال شادماني و خوشبختي، بي احساس تكليف و برنامه عملي، موجب ركود، و ضعف و ناتواني مي شود. اگر بار مسئوليت و تكاليف عملي در كار باشد، نيروهاي دروني فعال شده، احساس توانايي و شايستگي براي دستيابي به اهداف و موفقيت ايجاد مي شود كه شادماني و كاميابي را در پي خواهدداشت. تأكيد كوئيلو بر عمل به معناي مسئوليت و برنامه عملي داشتني نيست. او مي گويد: براي اينكه ايمان به خدا را نشان دهيد و اعتماد به اورا ابراز داريد، هر كاري دلتان مي خواهد بكنيد؛ در اين صورت معلوم مي شود كه او را پذيرفته ايد و او را ضامن كاميابي خويش مي دانيد.

    جهان نامرئي و خدا و نيروهاي آن مجهول است و براي ما قابل شناختن نيست، تنها بايد آن را پذيرفت و با اين ايمان است كه مي توان به آن نزديك شد و نيروي خدا را لمس كرد. بدينسان عقل و شناخت، معرفت كنار مي رود و اين بخش مهم و ويژه از وجود انسان مهمل وبيهوده رها مي شود و شخص مامور مي شود، تا مثل حيوانات از روي غريزه زندگي كند. چون از اول آفرينش انسان بنا نبوده كه او با غريزه واحساس محض به زندگي ايده آل خود برسد و به همين جهت به او خرد ونيروي انديشه عنايت شده، با تبعيت محض از كشش هاي طبيعي ومنها كردن خرد، ايمان او ظلماني و نتيجه اش گمراهي و ناكامي خواهدبود. ايماني كه بر شالوده هاي نستوه خردورزي استوار است، مي تواند انوارالهي را در زندگي بتاباند و سهم شياطين را در غرايز انساني حذف كند وانسان را با عالم فرشتگان مرتبط سازد. ساير جانوران سهمي از براي شيطان ندارند و در دلشان جنگي ميان شياطين و فرشتگان نيست وزندگي ايده آلي كه براي حيوانات، اگرچه يك زنبور يا عنكبوت باشد، ازراه غرايز به او الهام مي شود؛ ولي بناي آفرينش آدمي اين است كه باعقل، خدا را بشناسد و آيين او را بيابد و در پرتو عقل و آيين الهي، غرايزخود را تصفيه كند و به كاميابي و كمال اختياري دست يابد.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •