تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 14 اولاول ... 34567891011 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 135

نام تاپيک: قیصر امین پور

  1. #61
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    دوست عزیز برای قرار دادن مطالبی مربوط به قیصر امین پور به تاپیک زیر مراجعه کنید

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  2. #62
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض شعر زمان ما

    شاخه ها تن به تقاضای شکستن دادند

    برگ ها یک به یک از شاخه به خاک افتادند

    باز موسیقی تار شب و قانون سکوت

    بادها بازهم آواز عزا سردادند

    بس که خمیازه فریاد کشیدیم، دیری است


    خوابهایم همه کابوس، همه فریادند


    لب به آواز گشودم به لبم مهر زدند

    چشمم آمد به سخن، سرمه به خوردش دادند


    گرچه ياران همه از شادی ما غمگينند

    باز شاديم كه ياران ز غم ما شادند

  3. #63
    در آغاز فعالیت 2day4you's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    *تهران*
    پست ها
    17

    12 شعری واقعا زیبا از قیصر امین پور.....

    صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک ادینه دارد
    بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
    بی تو می گویند: تعطیل است کار عشق بازی
    عشق اما کی خبر از شنبه و ادینه دارد ؟
    جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما
    خاک این ویرانه ها بویی از ان گنجینه دارد
    خواستم از رنجشه دوری بگویم"یادم امد
    عشق با ازار خویشاوندیه دیرینه دارد
    روی انم نیست تا در ارزو دستی برارم
    ای خوش ان دستی که رنگ ابرو از پینه دارد
    در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری
    ان کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
    ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
    انکه در دستش کلید شهر پر ایینه دارد

    اللهم عجل لولیک الفرج

    شاعر : زنده یاد قیصر امین پور

  4. #64
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض آخرین مصاحبه قیصر امین پور


    وقتي پرسيدم چرا مصاحبه نمي‌کنيد، خنديد و گفت: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! و حرف‌هايش را در شعرهايش مي زند..." و بعد هم درباره شعر جوان اينگونه گفت: قرار نيست ما از جوان‌ها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي تمرين كنند، بايد قواعد را ياد بگيرند. محتوا، خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد.مراسم يازدهمين كنگره شعر جوان است؛ خانه هنرمندان. در سالن نشسته ايم و مراسم شروع شده است. محمد رضا عبد الملكيان، دبير كنگره در حال سخنراني است. مردي با موهاي جو گندمي وارد مي شود، مردي كه ديگر اين روز ها تعداد مو‌هاي سفيدش را نمي داند. آرام بدون آنكه كسي متوجه حضورش شود، در رديف اول مي‌نشيند. قيصر امين پور مثل هميشه ساده و خسته و بي پيرايه! البته خستگي را از چشم‌هايش مي‌شود فهميد...

    او را كه مي بينم ياد سلمان هراتي مي‌افتم، ياد سيدحسن حسيني، ياد آن عكسي كه هر سه نفرشان در قايق نشسته اند و با خنده به دوربين نگاه مي‌كنند. ياد اينكه سلمان چه ناگهاني رفت و سيد هم که تنهايش گذاشت و او هم كه داشت مثل سلمان ناگهاني مي رفت اما خدا حفظش كرد. براي خانواده اش، براي شعر اين آب و خاك يا براي دل هاي كوچك بچه هاي نسل من كه قيصر شاعر نوجواني و جواني‌مان است؛ يا اصلا براي هر سه مان! نمي‌دانم. ياد سيد حسن كه از ازل ايل و تبارش همه عاشق بودند. و اينكه از آدم هاي دوست داشتني آن عكس تنها قيصر مانده.
    برنامه در دو بخش اجرا مي شود. در فرصتي كه براي پذيرايي بين دو بخش برنامه گذاشته اند به سراغش مي روم. مي دانم مصاحبه نمي كند، بچه ها كه از دور و برش پراكنده مي شوند روي صندلي تنها، رو به روي جمع شاعراني كه در حدود چهار قدمي‌اش نشسته اند، مي نشيند و چاي مي‌نوشد. باشگاه جواني خبرگزاري برنا يعني گزارش نو؛ اين را دبير سرويس‌مان مي‌گويد و ادامه‌مي‌دهد که گزارش صرف از يک مراسم به درد ما نمي‌خورد! براي همين هم که شده و با اينکه مي‌دانم قيصر امين‌پور مصاحبه ‌نمي‌کند، مي‌روم تا شايد چند دقيقه هم که شده با او گپي بزنم...
    " دستور زبان عشق " را در دستم مي گيرم و بعد از سلام و احوالپرسي مي‌دهم تا برايم امضا كند. صفحه اول كه تصوير خودش است را ورق مي‌زند تا در صفحه بعدي امضا كند، مي گويم پايين عكس خودتان لطفا! شروع مي كند به نوشتن.
    كنار صندلي اش زانو مي زنم و مي نشينم، مي گويم: قيصر امين پور چرا اينقدر كم مصاحبه مي كند؟
    مي‌گويد: " من اصلا مصاحبه نمي كنم! "
    مي‌گويم: مي‌دانم. گفتم شايد يكبار كرده باشيد و من نخوانده باشم. حالا چرا؟
    مي خندد و مي گويد: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! "
    مي گويم: ولي در شعرهايش حرف‌هاي زياد براي گفتن دارد.
    و باز هم مي‌خندد و مي‌گويد: "خب حرف‌هايش را در شعرهايش مي زند." (ديگر نمي گويم پس حرف براي گفتن دارد آنهم زيادش، ولي زبان شعر را بيشتر مي پسندد...)
    مي‌گويم يك سوال در مورد شعرهايتان بپرسم؟ مهربان است، خيلي. فكر مي كردم اگر بروم و با او در مورد شعرهايش حرف بزنم و بداند كه خبرنگارم چيزي نمي‌گويد. اما گفت: بپرسيد.
    گفتم: شايد به ضعف هوش شعري من بر مي‌گردد(!) و شايد تعبيري كه مي كنم درست نباشد؛ اما نه گندم و نه سيب/ آدم فريب نام تو را خورد...
    آدم در شعرنه گندم ونه سيب فريب چه چيزي را خورد؟ منظورتان جلوه جمال خداوندي است؟
    مي‌خندد و مي‌گويد: "اتفاقا دست روي چيز خوبي گذاشتي! چيزي كه گفتي جزئي از آن كلي است كه من منظورم بود."
    مي‌پرسم: و منظور شما؟
    "من به اسماي‌ حسناي خداوند اشاره كردم."
    كتاب را كه حالا امضا شده از او مي گيرم و تشكر مي‌كنم. دارم مي‌روم كه مي‌گويد: "به هوش‌ات شك نكن(!) دست روي خوب چيزي گذاشتي."
    مراسم كه تمام مي شود ميان ازدحام وشلوغي خروج آدم ها از سالن، تك تك چهرها را نگاه مي‌كنم تا او را پيدا كنم و سوالي كه دارم را بپرسم.
    با علي معلم در فرهنگ سراي رسانه صحبت كرده بودم. از او پرسيده بودم چشم انداز شعر ايران را در افق 1404 چگونه مي بينيد و او با صراحت گفت: "بچه هاي اين نسل از لحاظ فرم و وزن و رديف و قافيه خوب شعر مي گويند و قوي هستند، اما شعر اين نسل محتوا ندارد. اين نسل معنايي براي شعر سرودن ننيافته است(!) اگر به همين منوال پيش برويم به جايي نخواهيم رسيد."
    در كل اصلا خوش بين نبود. خيلي برايم مهم بود تا نظر باقي آدم‌هايي را كه در عرصه شعر سالهاست فعاليت مي كنند، بدانم و قيصر به عنوان كسي كه با شعر جوان زياد سر و كار داشته، براي اين سوال عالي بود.
    از سالن بيرون مي آيد با او همقدم مي شوم و مي گويم: مي توانم سوال ديگري بپرسم؟سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد.
    سوالم را مي پرسم، مي گويد:" هزار اما و اگر دارد!"
    نظر آقاي معلم را مي گويم. مي گويد: "نه، من اينجور فكر نمي كنم. البته ايشان نظرشان خوب است، صائب است، محترم است. خودشان هم همينطور. اما قرار نيست ما از جوان ها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي شروع کنند و تمرين كنند. بايد قواعد را ياد بگيرند. چاره اي نيست. محتوا خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد."
    آقايي مي‌آيد قيصر را براي گرفتن عكس با بچه هاي كنگره دعوت مي كند. به من نگاه مي كند يعني بايد بروم. مي گويم: تا سالن همراهتان مي آيم.
    ادامه مي دهد: "بنا بر اين محتوا را نمي شود يك روزه به كسي تزريق كرد."

    دختر چهارده، پانزده ساله اي مي آيد دستش را مي گيرد، مي گويم: اين آيه شماست؟
    سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد و مي گويد: " اين آيه ماست." و دنباله حرفش را مي گيرد، " اگر مي بينيد در كنگره شعر جوان بحث بر سر فرم است، به خاطر اين است كه ما فرصت نمي كنيم به جوان بگوييم تو برو سير و سلوكي را آغاز كن بعد برنامه تربيتي برايش داشته باشيم. شايسته است هر كس خودش يك راه و روشي، مرادي و استادي براي خودش انتخاب كند و بر روي محتواي شعرش كار كند."
    حالا با اين پاسخ سوالهاي ديگري برايم ايجاد مي شود، اينكه اگر كسي اصلا دغدغه محتوا نداشته باشد، چه؟ اگر بچه هاي نسل من تنها در همين "فرم" درجا بزنند و هيچكس هم براي حركت رو به جلو در زمينه محتوا كاري نكند، چه؟ اما ديگر به سالن رسيده ايم و مجالي براي گفتگو نيست، سريع مي پرسم: و بچه هاي امسال كنگره چطور بودند؟
    مي گويد: " بد نبودند. حس مي‌کنم در حال رشدند."
    با او خدا حافظي مي كنم. مي رود روي صحنه و در كنار جمع مي‌ايستد و عكس يادگاري كنگره يازدهم هم انداخته مي شود.
    از خانه هنرمندان خارج مي شوم، هوا تاريك شده و نسيم پاييزي خنكي پچ پچ برگ درختان باغ هنر را در فضا پخش مي كند. در راه به شاعر جواني فكر مي كنم كه وقتي رفت روي سن تا شعرش را بخواند، نگاهش را از قيصر دزديد و گفت: "حس عجيبي دارم. پيش از اين خيلي دلم مي‌خواست در محضر استاد امين پور باشم، اما حالا... كاش براي من همانقدر دست نيافتني مي‌ماندند..." و به قيصر فكر مي كنم كه مي‌گويد حرفي براي گفتن ندارد.
    حالا كه دارم آن لحظه ها را ثبت مي كنم شعري از " آينه‌هاي ناگهان " قيصر را با خودم زمزمه مي كنم و مي خواهم اينجا بياورم.
    اولين قلم
    حرف حرف درد را
    در دلم نوشته است.
    دست سرنوشت خون درد را
    با گلم سرشته است.
    پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم؟
    پس چگونه من
    رنگ و بوي غنچه را ز برگهاي تو به توي آن جدا كنم؟
    دفتر مرا
    دست درد مي زند ورق
    شعر تازه مرا درد گفته است.
    درد هم شنفته است.
    پس در اين ميانه من
    از چه حرف مي زنم؟
    درد، حرف من نيست.
    درد، نام ديگر من است.
    من چگونه خويش را صدا كنم؟!

    منبع:
    http://pj-m.blogfa.com/post-309.aspx

  5. #65
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض با قيصر امين‌پور از بيمارستان تا خانه‌ي شاعران

    سه‌شنبه؛
    چرا تلخ و بي‌حوصله‌؟
    سه‌شنبه؛
    چرا اين همه فاصله؟
    سه‌شنبه؛
    چه سنگين! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
    سه‌شنبه
    خدا كوه را آفريد!
    قيصر امين‌پور (اسفند 79)


    «مرگ، مرگ است اگر درباره‌ي تو نباشد...»

    از سخت‌ترين لحظات وقتي است كه نواي ملكوتي قرآن، فقدان قيصر امين‌پور را حكايت مي‌كند.

    «ديروز با تو بودم، ديروز ناگهان رفت
    در يك كلام كوتاه: قيصر به آسمان رفت»

    خانه‌ي اشك‌الود شاعران ايران امروز سوگوار شاعري است كه قرن معاصر حسرت‌كش هميشگي مانند او خواهد ماند.
    صبح امروز خبر پركشيدن قيصر امين‌پور، جمعي از شاعران اين سرزمين را به بيمارستان دي تهران كشاند، تا سوگوار رفتن شاعر «آينه‌هاي ناگهان» باشند و تسلي‌بخش خانواده.
    صبح امروز سه‌شنبه هشتم آبان‌ماه خبر چه تلخ رسيد كه قيصر امين‌پور رفت. شاعر در پي وخامت حالش شامگاه گذشته به بيمارستان منتقل ‌شد و صبح امروز...
    جمعي از شاعران به‌همراه محمدرضا شفيعي كدكني - استاد و همكار امين‌پور در دانشگاه تهران - مقابل بيمارستان رفتند و تصميم نهايي بر اين ‌شد تا در خانه‌ي شاعران ايران، كه امين‌پور هم از بنيان‌گذارانش بود، گرد هم آيند.
    محمدرضا عبدالملكيان، ساعد باقري، سهيل محمودي، فاطمه راكعي، غزل تاجبخش، پرويز بيگي حبيب‌آبادي، هادي خانيكي، احمد مسجدجامعي ، مشفق كاشاني، فريدون عموزاده خليلي، ناصر فيض، اسماعيل اميني و قربان وليئي از حاضران در اين جمع سوگوار بودند، كه به‌ياد قيصر امين‌پور گرد هم آمدند .

    منبع : ایسنا

  6. #66
    آخر فروم باز alireza fatemi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    بوشهر
    پست ها
    1,389

    پيش فرض پیش از این ها

    پیش از اینها فکر می کردم خدا؛خانه ایی دارد میان ابرها


    مثل قصرپادشاه قصه ها ؛ خشتی ازالماس وخشتی ازطلا


    پایه های برجش ازعاج وبلوربرسرتختی نشسته باغرور


    ماه برق کوچکی ازتاج اوهرستاره پولکی ازتاج او


    اطلس پیراهن اوآسمان؛نقش روی دامن او کهکشان


    رعدوبرق شب طنین خنده اش؛ سیل وطوفان نعره ی توفنده اش


    دکمه ی پیراهن او آفتاب؛برق تیغ و خنجراوماهتاب


    هیچ کس از جای او آگاه نیست؛هیچ کس رادرحضورش راه نیست


    پیش ازاینها خاطرم دلگیر بود؛از خدادر ذهنم این تصویربود:


    آن خدابیرحم بودوخشمگین خانه اش درآسمان دور از زمین


    بود امادرمیان مانبود؛مهربان وساده وزیبانبود


    دردل اودوستی جایی نداشت؛مهربانی هیچ معنایی نداشت


    هرچه می پرسیدم ازخود ازخدا؛اززمین ازآسمان از ابزها


    زودمی گفتند این کار خداست پرس وجو ازکاراوکاری خطاست


    هرچه می پرسی جوابش آتش است آب اگر خوردی جوابش آتش است


    تاببندی چشم کورت می کنند تاشدی نزدیک دورت میکنند


    تا خطاکردی عذابت میکنند,درمیان شعله آبت میکنند


    باهمین قصه دلم مشغول بود؛خوابهایم خواب دیووغول بود


    خواب میدیدم که غرق آتشم درمیان شعله های سرکشم


    دردهان اژدهای خشمگین بسرم باران گرز آتشین


    محو می شد نعره هایم بیصدا ؛ترس بودو وحشت از خشم خدا


    نسبت من درنماز ودر دعا,ترس بودووحشت از خشم خدا


    هرچه می کردم همه از ترس بود,مثل ازبر کردن یک درس بود


    مثل تکلیف حساب وهندسه,مثل تنبیه مدیر مدرسه


    تلخ مثل خنده ای بی حوصله,سخت مثل حل صدها مسئله


    مثل تکلیف ریاضی سخت بود, مثل صرف فعل ماضی سخت بود.


    تاکه یک شب دست بردست پدر راه افتادم به قصدیک صفر


    در میان راه دریک روستا؛خانه ای دیدم خوب وآشنا


    زودپرسیدم پدر اینجا کجاست؟


    گفت: اینجا خانه ی خوب خداست


    گفت:اینجا میشود یک لحظه ماند ؛گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند


    باوضویی دست ورویی تازه کرد؛بادل خود گفت وگویی تازه کرد


    گفتمش پس آن خدای خشمگین؛خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین.


    گفت آری خانه ی اوبی ریاست,فرشهایش از گلیم وبوریاست


    مهربان وساده وبی کینه است مثل نوری در دل آئینه است


    عادت اونیست خشم ودشمنی؛نام اونورونشانش روشنیست


    خشم نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانیهای اوست


    تازه فهمیدم خدایم این خداست؛این خدای مهربان وآشناست


    دوستی از من به من نزدیک تر,ازرگ گردن به من نزدیکتر


    آن خدای پیش از این را باد برد؛نام اوراهم دلم از یاد برد .


    آن خدا مثل خیال و خواب بود ؛چون حبابی نقش روی آب بود.


    می توان بااین خدا پرواز کرد,سفره ی دل را برایش باز کرد.










    می توان با اوصمیمی حرف زد؛مثل یاران قدیمی حرف زد


    میتوان تصنیفی از پرواز خواند؛باالفبای سکوت آواز خواند


    می توان در وصف او هر چیز گفت؛میتوان شعری خیال انگیز خواند


    مثل این شعر روان وآشنا:


    پیش از اینها فکر می کردم خدا....

  7. #67
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض

    احواپرسی

    اینجا همه هر لحظه میپرسند:
    -حالت چطور است؟
    اما کسی یک بار
    ازمن نپرسید
    -بالت...

    =============
    قاف

    و قاف
    حرف آخرعشق است
    آنجا که نام کوچک من
    آغاز میشود!

    =============
    انکار

    از تمام راز و رمز های عشق
    جز همین سه حرف
    جز همین سه حرف ساده میان تهی
    چیز دیگری سرم نمی شود
    من سرم نمی شود
    ولی...
    راستی
    دلم
    که می شود!

    =============
    شعر بی دروغ

    ما که اين همه براي عشق
    آه و ناله ي دروغ مي کنيم


    راستي چرا
    در رثاي بي شمار عاشقان
    -که بي دريغ-
    خون خويش را نثار عشق مي کنند


    از نثار يک دريغ هم
    دريغ مي کنيم؟

  8. #68
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض




    عكس اختصاصي سايت از 12 سالگي قيصر امين پور


    اين عكس متعلق است به مسابقات هنري كلوپ نقاشي شهرستان انديمشك كه در سال 1350 ثبت شده است.

    عكاسي اين عكس توسط استوديو خيام انديمشك انجام گرفته است.

    حاضرين در عكس :
    قيصر امين پور ، رحمان پوسي ( بخش سياه قلم ) ، سيروس سلطاني ( رنگ و روغن ) و جمعي ديگر از دخترها و پسرهايي كه در مسابقان نقاشي شركت كرده بودند.

  9. #69
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض گلها همه آفتابگردانند

    چون مرگ ناگزیری و تدبیر تو محال


    تو قله ي خیالی و تسخیر تو محال
    بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

    ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
    شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال

    عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
    تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

    بیچاره ي دچار تو را چاره جز تو چیست
    چون مرگ ناگزیری و تدبیر تو محال

    ای عشق، ای سرشت من، ای سر نوشت من
    تقدیر من غم تو و تغییر تو محال

  10. #70
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض دستورزبان شعر

    -باز
    ای الهه ناز...



    صدای تو مرا دوباره برد
    به کوچه های تنگ پابرهنگی
    بع عصمت گناه کودکانگی
    به عطر خیس کاهگل
    به پشت بام های صبح زود
    در هوای بی قراری بهار
    به خواب های خوب دور
    به غربت غریب کوچه های خاکی صبور
    به کرک های خط سبزه
    بر لب کبود رود
    به بوی لحظه های هر چه بود یا نبود

    به نوجوانی نجیب جوشش غرور
    روی گونه های بی گناهی بلوغ
    به لحظه نگاه ناگهانگی
    به آن نگاه ناتمام
    به آن سلام خیس ترس خورده
    زیر د انه های ریزریز ابتدای دی
    به بوی لحظه های هر کجای کی!

    به سایه های ساکت خنک
    به صخره های سبز در شکاف آفتابگیر کوه
    به هرم آفتاب تفته ای
    که بی گدار
    با تمام تشنگی
    به آب می زنیم
    به عصرهای جمعه ای
    که با دوچرخه های لاغر بلند
    تمام اضطراب شنبه های جبر را
    رکاب می زنیم
    به بوی لحظه های بی بهانگی
    که دل به گریه ها و خنده های بی حساب می زنیم

    به "آی روزگار..." های حسرت دروغکی
    غم فراق دلبر به خواب هم ندیده همیشه بی وفا!
    به جورکردن سه چار بیت سوزناک زورکی

    به رفت و آمد مدام بادها و یادها
    سوار قایقی رها
    به موج موج انتهای بی کرانگی
    دوار گردش نوار...
    مرور صفحه سفید خاطرات خیس...

    صدا تمام شد!
    سرم به صخره سکوت خورد...
    - آه بی ترانگی!

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •