تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 42 اولاول ... 3456789101117 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 418

نام تاپيک: اشعار مادر

  1. #61
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    مادر چه گفت؟

    وقتى مى گويم خسته شده ام / وقتى مى گويم ازت نفرت دارم / وقتى مى گويم فرار مى كنم / وقتى مى گويم پول مى خواهم / وقتى مى گويم دوستم اين را دارد، آن را دارد / وقتى مى گويم عرضه اش را ندارى، پس من چه كاره ام؟ / وقتى مى گويم خوب نيستى.
    وقتى گفتم بدى / وقتى گفتم خوب نيستى / وقتى گفتم دوستم ندارى / وقتى گفتم اين را مى خواهم / وقتى گفتم آن يكى خوب است / وقتى گفتم نمى آيم / وقتى گفتم آبرويت را مى برم.
    وقتى دلش را شكستم / وقتى بغضش را تركاندم / وقتى نگاهش كردم/ وقتى فكر كردم: ابرويم را بالا بردم. فقط گفت: باشد.


    تقدیم به همه ی مادرهای مهربون

  2. #62
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سعدی شاعر غزلسرای فارسی، سلطان بوستان وگلستان اشعاری چند درباره ی زن قلم زده است. لیکن در باب "مادر" تنهاشعر موجود در کتاب بوستان این شاعر گرانقدر، در باب هشتم،حکایت دوم آمده است. واژه زن ومادر نه فقط در اشعار سعدی،بلکه در اشعار تمامی شعرا مورد توجه قرارگرفته ومقام ومنزلت زن بویژه در نقش مادر مورد ستایش و قدردانی قرارگرفته است.
    در قطعه شعر فوق الذکر،این شاعر شیرین سخن در باب مقام مادر و آزردن دل مادر حکایتی در قالب شعر آورده که شنیدنی وبسی عبرت انگیز می باشد.

    متن شعر از قرار زیر میباشد:

    "جوانى سر از رأى مادر بتافت
    دل دردمندش به آذر بتافت
    چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
    كه اى سست مهر فراموش عهد
    نه در مهد نیروى حالت نبود
    مگس راندن از خود مجالت نبود؟
    تو آنى كزان یك مگس رنجه اى
    كه امروز سالار و سرپنجه اى
    به حالى شوى باز در قعر گور
    كه نتوانى از خویشتن دفع مور
    دگر دیده چون برفروزد چراغ
    چو كرم لحد خورد پیه دماغ؟
    چه پوشیده چشمى ببینى كه راه
    نداند همى وقت رفتن ز چاه
    تو گر شكر كردى كه با دیده اى
    وگرنه تو هم چشم پوشیده اى"

    دراین شعر جوانی به تصویر کشیده شده که طفولیت و کودکی خویش فراموش نموده و باد غرور در دماغ وی دمیدن آغاز نموده و ازاینرو سر به نافرمانی برداشته و دل مادر خویش شکسته و به آذر خشم،هیزم عذاب خویش رادر دیگر جهان مهیا نموده است.مادر با دلی آزرده زبان به پندجوان گشوده ودر ابتداجوان را از ماهیت وحقیقت خویش دراوان زندگى یادآوری می نماید واینکه تا چه حد ناتوان بوده که حتی قادربهدورکردن مگسی ازخود نبوده و گذار زمان او را این چنین به خود غره نموده است. درادامه جوان را از روزی هشدار می دهد که در گور قرار گرفته و توانایی دفع موری را نیزاز خود نخواهد داشت و زمانیکه اعضای وی درون گور خوراک کرمها گردند هیچ گونه قدرتی در دفع آنها نخواهدداشت.
    در حقیقت هدف شاعر مقام ومنزلت مادر و تقدیس جایگاه وی می باشد و پیری و سالخوردگی وی هرگز نبایستی به معنی کاهش عزت و عظمت وی تلقی گردد،بر عکس با گذار روزها و ماهها بر مقام ومنزلت مادر نیز اضافه می گردد، چرا که خطوط چهرهو گرد پیری حاصل خون جگر خوردن برای رشد و پرورش طفل تا رساندن وی به منزلگاه امن است و چنین پاسخی بس ناجوانمردانه و عاری از هر گونه ویژگی انسانی است.
    Last edited by دل تنگم; 31-03-2008 at 01:50.

  3. 2 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #63
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    عصاره ی همه ی مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر ساختند

  5. #64
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    مادري بود و دختر و پسري
    پسرك از مي محبت مست
    دختر از غصه پدر مسلول
    پدرش تازه رفته بود زدست
    يك آهسته با كنايه ،طبيب
    گفت با مادر اين نخواهد رست
    ماه ديگر كه از سموم خزان
    برگ ها را بود به خاك نشست
    صبري اي باغبان كه برگ اميد
    خواهد از شاخه حيات گسست
    پسر اين حال را مگر دريافت
    بنگر اينجا چه مايه رقت هست
    صبح فردا دو دست كوچك طفل
    برگ ها را به شاخه ها مي بست

    "شهریار"

  6. #65
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پيغام‌
    كه‌ كند مادر تو با من‌ جنگ‌
    هركجا بيندم‌ از دور كند
    چهره‌ پرچين‌ و جبين‌ پر آژنگ‌
    با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
    بر دل‌ نازك‌ من‌ تيري‌ خدنگ‌
    مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
    شهد در كام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌
    نشوم‌ يكدل‌ و يكرنگ‌ ترا
    تا نسازي‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌
    گر تو خواهي‌ به‌ وصالم‌ برسي‌
    بايد اين‌ ساعت‌ بي‌ خوف‌ و درنگ‌
    روي‌ و سينه‌ تنگش‌ بدري‌
    دل‌ برون‌ آري‌ از آن‌ سينه‌ تنگ‌
    گرم‌ و خونين‌ به‌ منش‌ باز آري‌
    تا برد زاينه‌ قلبم‌ زنگ‌
    عاشق‌ بي‌ خرد ناهنجار
    نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بي‌ عصمت‌ و ننگ‌
    حرمت‌ مادري‌ از ياد ببرد
    خيره‌ از باده‌ و ديوانه‌ زبنگ‌
    رفت‌ و مادر را افكند به‌ خاك‌
    سينه‌ بدريد و دل‌ آورد به‌ چنگ‌
    قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود
    دل‌ مادر به‌ كفش‌ چون‌ نارنگ‌
    از قضا خورد دم‌ در به‌ زمين‌
    و اندكي‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌
    وان‌ دل‌ گرم‌ كه‌ جان‌ داشت‌ هنوز
    اوفتاد از كف‌ آن‌ بي‌ فرهنگ‌
    از زمين‌ باز چو برخاست‌ نمود
    پي‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌
    ديد كز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
    آيد آهسته‌ برون‌ اين‌ آهنگ‌:
    آه‌ دست‌ پسرم‌ يافت‌ خراش‌
    آه‌ پاي‌ پسرم‌ خورد به سنگ


    "ایرج میرزا"

  7. 2 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #66
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    مادرم پنجره را دوست نداشت / مادرم پنجره را دوست نداشت

    با وجودی که بهار از همین پنجره می آمد و مهمان دل ما می شد
    با وجودی که همین پنجره بود که بر ما مژده باز آمدن چلچله ها را می داد
    مادرم پنجره را دوست نداشت ...
    مادرم می ترسید که لحاف نیمه شب از روی خواهر کوچک من پس برود
    یا که وقتی باران می بارد قالی کهنه ما تر بشود
    هر زمستان سرما خطی از غم روی چهره مادر می کاشت
    پنجره شیشه نداشت ...

  9. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #67
    آخر فروم باز Sharim's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    A Stairway To Heaven
    پست ها
    2,352

    پيش فرض

    مهربان تر ز دل عاشق مادر دل نیست
    به دو گیتی چو دل صادق مادر دل نیست
    دل پاکی طلبیدیم که کنیم هدیه به او
    هرچه گشتیم بخدا لایق مادر دل نیست

  11. #68
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    امروز متن آهنگ مادر با صدای سامی یوسف را گذاشتم... و با پاکترین احساسات تقدیم می کنم به همه ی مادران دنیا.. و به ارواح همه ی مادران درگذشته که جایشان خالی و یادشان باقیست...


    Mother

    Blessed is your face
    مبارك و خجسته باد چهره ات

    Blessed is your name
    مبارک باد نامت

    My beloved
    ای عشق من

    Blessed is your smile
    گرامی باد خنده هایت

    Which makes my soul want to fly
    که روح مرا به پرواز در می آوری

    My beloved
    ای عشق من

    All the nights
    در تمام شبها

    And all the times
    و در همه زمان

    That you cared for me
    تو همیشه مراقب من بودی

    But I never realised it
    اما من هیچ گاه اینرا درک نمی کردم

    And now it's too late
    اما حالا خیلی دیر است
    Forgive me
    منرا ببخش

    Now I'm alone filled with so much shame
    حالا من تنها هستم مملو از شرمندگی و خجالت بسیار

    For all the years I caused you pain
    در تمام این سالها من باعث این درد و ناراحتی شدم

    If only I could sleep in your arms again
    اگر تنها یکبار دیگر بشه من روی شانه های تو بخوابم

    Mother I'm lost without you
    مادر من بدون تو از بین می روم

    You were the sun that brightened my day
    تو مانند خورشیدی هستی که به زندگانی من روشنایی می دهی

    Now who's going to wipe my tears away
    حالا چه کسی است که اشکهای من را پاک کند

    If only I knew what I know today
    ای کاش می فهمیدم چیزی که باید امروز بفهمم

    Mother I'm lost without you
    مادر من بدون تو از بین می روم


    Ummahu, ummahu, ya ummi
    مادر ، مادر ، ای مادر

    wa shawqahu ila luqyaki ya ummi
    چگونه می توانم به تو نگاه کنم ، ای مادر

    Ummuka, ummuka, ummuka ummuka
    مادر تو ، مادر تو ، مادر تو ، مادر تو

    Qawlu rasulika
    این را پیامبر تو فرمود

    Fi qalbi, fi hulumi
    در قلب من ، در رویاهای من

    Anti mai ya ummi
    تو همیشه با من هستی مادر

    Ruhti wa taraktini
    تو رفتی و من را ترک کردی

    Ya nura aynayya
    ای روشنایی چشمان من

    Ya unsa layli
    ای تسلی ده شبهای من

    Ruhti wa taraktini
    تو رفتی و من را تنها گذاشتی

    Man siwaki yahdhununi
    چه کسی به جز تو � مرا در آغوش می گیرد

    Man siwaki yasturuni
    چه کسی به جز تو � مرا می پوشاند

    Man siwaki yahrusuni
    چه کسی به جز تو از من محافظت می کند

    Afwaki ummi
    مادر من را ببخش

    Samihini...
    به خاطر بی توجهی هایم
    Last edited by دل تنگم; 01-04-2008 at 02:01.

  12. #69
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    زیبا ترین شعری که از مادر می شناسم
    سروده ی "استاد محمد حسین شهریار"

    آهسته باز از بغل پله ها گذشت
    در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
    اما گرفته دور و برش هاله ای سياه
    او مرده است و باز پرستار حال ماست
    در زندگي ما همه جا وول مي خورد
    هر كنج خانه صحنه اي از داستان اوست
    در ختم خويش هم به سر كار خويش بود
    بيچاره مادرم
    هر روز مي گذشت از اين زير پله ها
    آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
    امروز هم گذشت
    در باز و بسته شد
    با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود
    چادر نماز فلفلي انداخته به سر
    كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
    او فكر بچه هاست
    هرجا شده هويج هم امروز مي خرد
    بيچاره پيرزن، همه برف است كوچه ها
    او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
    آمد به جستجوي من و سرنوشت من
    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
    آمد كه پيت نفت گرفته به زير بال
    هر شب در آيد از در يك خانه فقير
    روشن كند چراغ يكي عشق نيمه جان
    او را گذشته اي است، سزاوار احترام:
    تبريز ما ! به دور نماي قديم شهر
    در (باغ بيشه) خانه مردي است باخدا
    هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري است
    اينجا به داد ناله مظلوم مي رسند
    اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
    در باز و سفره پهن
    بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند
    يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
    او مادر من است
    انصاف مي دهم كه پدر رادمرد بود
    با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
    روزي كه مرد، روزي يكسال خود نداشت
    اما قطارهاي پر از زاد آخرت
    وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
    اين مادر از چنان پدري يادگار بود
    تنها نه مادر من و درماندگان خيل
    او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
    خاموش شد دريغ
    نه، او نمرده، ميشنوم من صداي او
    با بچه ها هنوز سر و كله مي زند
    ناهيد، لال شو
    بيژن، برو كنار
    كفگير بي صدا
    دارد براي ناخوش خود آش مي پزد
    او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
    اقوامش آمدند پي سر سلامتي
    يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
    بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند
    لطف شما زياد
    اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت:
    اين حرف ها براي تو مادر نمي شود.
    پس اين كه بود؟
    ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
    ليوان آب از بغل من كنار زد،
    در نصفه هاي شب.
    يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب
    نزديك هاي صبح
    او زير پاي من اينجا نشسته بود
    آهسته با خدا،‌
    راز و نياز داشت
    نه ، او نمرده است.
    نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
    او زنده است در غم و شعر و خيال من
    ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
    كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش
    آن شيرزن بميرد؟ او شهريار زاد
    هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
    او با ترانه هاي محلي كه مي سرود
    با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
    از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
    اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود
    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
    وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد
    لرزيد و برق زد به من آن اهتزاز روح
    وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
    تا ساختم براي خود از عشق عالمي
    او پنج سال كرد پرستاري مريض
    در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
    اما پسر چه كرد براي تو؟ هيچ، هيچ
    تنها مريض خانه ، به اميد ديگران
    يك روز هم خبر : كه بيا او تمام كرد.
    در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
    پيچيد كوه و فحش به من داد و دور شد
    صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
    طومار سرنوشت و خبرهاي سهمگين
    درياچه هم به حال من از دور مي گريست
    تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
    يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد
    مادر به خاك رفت.
    آنشب پدر به خواب من آمد، صداش كرد
    او هم جواب داد
    يك دود هم گرفت به دور چراغ ماه
    معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
    اما پدر به غرفه باغي نشسته بود
    شايد كه جان او به جهان بلند برد
    آنجا كه زندگي،‌ ستم و درد و رنج نيست
    اين هم پسر، كه بدرقه اش مي كند به گور
    يك قطره اشك، مزد همه زخم هاي او
    اما خلاص مي شود از سرنوشت من
    مادر بخواب، خوش
    منزل مباركت.
    آينده بود و قصه بي مادري من
    ناگاه ضجه اي كه بهم زد سكوت مرگ
    من مي دويدم از وسط قبرها برون
    او بود و سر به ناله برآورده از مغاك
    خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
    ديوانه و رميده، دويدم به ايستگاه
    خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
    ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
    باز آن سفيدپوش و همان كوشش و تلاش
    چشمان نيمه باز:
    از من جدا مشو
    مي آمديم و كله من گيج و منگ بود
    انگار جيوه در دل من آب مي كنند
    پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
    خاموش و خوفناك همه مي گريختند
    مي گشت آسمان كه بكوبد به مغز من
    دنيا به پيش چشم گنه كار من سياه
    وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
    يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
    مي آمد و به مغز من آهسته مي خليد:
    تنها شدي پسر.
    باز آمدم به خانه چه حالي! نگفتني
    ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
    پيراهن پليد مرا باز شسته بود
    انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود:
    بردي مرا بخاك كردي و آمدي؟
    تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر
    مي خواستم به خنده درآيم ز اشتباه
    اما خيال بود
    اي واي مادرم
    Last edited by دل تنگم; 01-04-2008 at 02:09.

  13. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #70
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    Last edited by دل تنگم; 03-04-2008 at 21:10.

  15. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •