تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 14 اولاول ... 34567891011 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 140

نام تاپيک: مهدی اخوان ثالث

  1. #61
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    اين شعر نيز از شعرهاي منتشر نشدة اخوان است كه در بهمن ماه 1362 سروده شده است:



    ديشب آمد پيشم و اتمام حجت كرد
    ساعتي با او،
    راه مي رفتيم.
    گفت او...، گفتم....
    هرچه گفت آخر پذيرفتم
    من نمي دانم چه صنعت كرد،
    ديشب آمد به پيشم و اتمام حجت كرد
    و مرا آخر به پايانم
    با لب پر خنده دعوت كرد.
    من نمي دانم چه ها گفتم،
    هم خوش و خندان، هم آشفتم
    بعد از آن خفتم.

    تهران – بهمن 1362

    *
    دنياي سخن، شماره 68، بهمن و اسفند 74، ص 35.
    به همراه مطلبي از مرتضي كاخي، به نام «پايانم ديشب».

  2. #62
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    کاوه یا اسکندر ؟

    موجها خوابیده اند ، آرام و رام
    طبل توفان از نو افتاده است
    چشمه های شعله ور خشکیده اند
    آبها از آسیا افتاده است
    در مزار آباد شهر بی تپش
    وای جغدی هم نمی اید به گوش
    دردمندان بی خروش و بی فغان
    خشمنکان بی فغان و بی خروش
    آهها در سینه ها گم کرده راه
    مرغکان سرشان به زیر بالها
    در سکوت جاودان مدفون شده ست
    هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
    آبها از آسیا افتاد هاست
    دارها برچیده خونها شسته اند
    جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
    پشکبنهای پلیدی رسته اند
    مشتهای آسمانکوب قوی
    وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
    یا نهان سیلی زنان یا آشکار
    کاسه ی پست گداییها شده ست
    خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
    و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
    این شب است ، آری ، شبی بس هولنک
    لیک پشت تپه هم روزی نبود
    باز ما ماندیم و شهر بی تپش
    و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
    گاه می گویم فغانی بر کشم
    باز می بیتم صدایم کوته ست
    باز می بینم که پشت میله ها
    مادرم استاده ، با چشمان تر
    ناله اش گم گشته در فریادها
    گویدم گویی که : من لالم ، تو کر
    آخر انگشتی کند چون خامه ای
    دست دیگر را بسان نامه ای
    گویدم بنویس و راحت شو به رمز
    تو عجب دیوانه و خودکامه ای
    مکن سری بالا زنم ، چون مکیان
    ازپس نوشیدن هر جرعه آب
    مادرم جنباند از افسوس سر
    هر چه از آن گوید ، این بیند جواب
    گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
    گویمش اما جوانان مانده اند
    گویدم اینها دروغند و فریب
    گویم آنها بس به گوشم خوانده اند
    گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
    من نهم دندان غفلت بر جگر
    چشم هم اینجا دم از کوری زند
    گوش کز حرف نخستین بود کر
    گاه رفتن گویدم نومیدوار
    و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
    قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
    و آخرین حرفم ستون است و فرج
    می شود چشمش پر از اشک و به خویش
    می دهد امید دیدار مرا
    من به اشکش خیره از این سوی و باز
    دزد مسکین برده سیگار مرا
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و خوان این و آن
    میهمان باده و افیون و بنگ
    از عطای دشمنان و دوستان
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و عدل ایزدی
    و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
    باز هم مست و تهی دست آمدی ؟
    آن که در خونش طلا بود و شرف
    شانه ای بالا تکاند و جام زد
    چتر پولادین ناپیدا به دست
    رو به ساحلهای دیگر گام زد
    در شگفت از این غبار بی سوار
    خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما با موج و توفان مانده ایم
    هر که آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
    زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
    باز می گویند : فردای دگر
    صبر کن تا دیگری پیدا شود
    کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
    کاشکی اسکندری پیدا شود

  3. #63
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    غزل 1

    باده ای هست و پناهی و شبی شسته و پک
    جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خک
    نم نمک زمزمه واری ، رهش اندوه و ملال
    می زنم در غزلی باده صفت آتشنک
    بوی آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم ؟
    که چو باد از همه سو می دوم و گمراهم
    همه سر چشمم و از دیدن او محرومم
    همه تن دستم و از دامن او کوتاهم
    باده کم کم دهدم شور و شراری که مپرس
    بزدم ، افتان خیزان ، به دیاری که مپرس
    گوید آهسته به گوشم سخنانی که مگوی
    پیش چشم آوردم باغ و بهاری که مپرس
    آتشین بال و پر و دوزخی و نامه سیاه
    جهد از دام دلم صد گله عفریته ی آه
    بسته بین من و آن آرزوی گمشده ام
    پل لرزنده ای از حسرت و اندوه نگاه
    گرچه تنهایی من بسته در و پنجره ها
    پیش چشمم گذرد عالمی از خاطره ها
    مست نفرین منند از همه سو هر بد و نیک
    غرق دشنام و خروشم سره ها ، ناسره ها
    گرچه دل بس گله ز او دارد و پیغام به او
    ندهد بار ، دهم باری دشنام به او
    من کشم آه ، که دشنام بر آن بزم که وی
    ندهد نقل به من، من ندهم جام به او
    روشنایی ده این تیره شبان بادا یاد
    لاله برگ تر برگشته ، لبان ، بادا یاد
    شوخ چشم آهوک من که خورد باده چو شیر
    پیر می خوارگی ، آن تازه جوان ، بادا یاد
    باده ای بود و پناهی ، که رسید از ره باد
    گفت با من : چه نشستی که سحر بال گشاد
    من و این ناله ی زار من و این باد سحر
    آه اگر ناله ی زارم نرساند به تو باد

  4. #64
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    چون سبوی تشنه ...

    از تهی سرشار
    جویبار لحظه ها جاری ست
    چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، واندر آب بیند سنگ
    دوستان و دشمنان را می شناسم من
    زندگی را دوست می دارم
    مرگ را دشمن
    وای ، اما با که باید گفت این ؟ من دوستی دارم
    که به دشمن خواهم از او التجا بردن
    جویبار لحظه ها جاری

  5. این کاربر از S.A.R.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #65
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    میراث

    پوستینی کهنه دارم من
    یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
    سالخوردی جاودان مانند
    مانده میراث از نیکانم مرا ، این روزگار آلود
    جز پدرم ایا کسی را می شناسم من
    کز نیکانم سخن گفتم ؟
    نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان
    کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
    خنده دارد از نایکانی سخن گفتن ، که من گفتم
    جز پدرم آری
    من نیای دیگری نشناختم هرگز
    نیز او چون من سخن می گفت
    همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
    کاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی کوهی
    روز و شب می گشت ، یا می خفت
    این دبیر گیج و گول و کوردل : تاریخ
    تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
    با پریشان سرگذشتی از نیکانم بیالاید
    رعشه می افتادش اندر دست
    در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید
    حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
    زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست
    هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
    ماه نو را دوش ما ، با چکران ، در نیمه شب دیدیم
    مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
    در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس
    لیک هیچت غم مباد از این
    ای عموی مهربان ، تاریخ
    پوستینی کهنه دارم من که می گوید
    از نیکانم برایم داستان ، تاریخ
    من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
    نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست
    وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
    کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست
    پوستینی کهنه دارم من
    سالخوردی جاودان مانند
    مرده ریگی دساتانگوی از نیکانم ،که شب تا روز
    گویدم چون و نگوید چند
    سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
    بس پدرم از جان و دل کوشید
    تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
    او چنین می گفت و بودش یاد
    داشت کم کم شبکلاه و جبه ی من نو ترک می شد
    کشتگاهم برگ و بر می داد
    ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
    من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
    تا گشودم چشم ، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
    پوستین کهنه ی دیرینه ام با من
    اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
    هم بدان سان کز ازل بودم
    باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
    باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
    و آن بایین حجره زارانی
    کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی
    هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
    روز رحل پوستینش را به ما بخشید
    ما پس از او پنج تن بودیم
    من بسان کاروانسالارشان بودم
    کاروانسالار ره نشناس
    اوفتان و خیزان
    تا بدین غایت که بینی ، راه پیمودیم
    سالها زین پیشتر من نیز
    خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
    با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
    این مباد ! آن باد
    ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
    پوستینی کهنه دارم من
    یادگار از روزگارانی غبار آلود
    مانده میراث از نیکانم مرا ، این روزگار آلود
    های ، فرزندم
    بشنو و هشدار
    بعد من این سالخورد جاودان مانند
    با بر و دوش تو دارد کار
    لیک هیچت غم مباد از این
    کو ،کدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو
    کز مرقع پوستین کهنه ی من پاکتر باشد ؟
    با کدامین خلعتش ایا بدل سازم
    که من نه در سودا ضرر باشد ؟
    ای دختر جان
    همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار

  7. #66
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    گل

    همان رنگ و همان روی
    همان برگ و همان بار
    همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز
    همان شرم و همان ناز
    همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار
    همان جلوه و رخسار
    نه پژمرده شود هیچ
    نه افسرده ، که افسردگی روی
    خورد آب ز پژمردگی دل
    ولی در پس این چهره دلی نیست
    گرش برگ و بری هست
    ز آب و ز گلی نیست
    هم از دور ببینش
    به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
    ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش
    مبویش
    که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
    مبر دست به سویش
    که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند

  8. #67
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    مرداب

    این نه آب است کآتش را کند خاموش
    با تو گویم ، لولی لول گریبان چک
    آبیاری می کنم اندوه زار خاطر خود را
    زلال تلخ شور انگیز
    تکزاد پاک آتشناک
    در سکوتش غرق
    چون زنی عیران میان بستر تسلیم ، اما مرده یا در خواب
    بی گشاد و بست لبخندی و اخمی ، تن رها کرده ست
    پهنه ور مرداب
    بی تپش و آرام
    مرده یا در خواب مردابی ست
    و آنچه در وی هیچ نتوان دید
    قله ی پستان موجی ، ناف گردابی ست
    من نشسته م بر سریر ساحل این رود بی رفتار
    وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
    زی خدای و جمله پیغام آورانش ، هر که وز هر جای
    بسته گوناگون پل پیغام
    هر نفس لختی ز عمر من ، بسان قطره ای زرین
    می چکد در کام این مرداب عمر اوبار
    چینه دان شوم و سیری ناپذیرش هر دم از من طعمه ای خواهد
    بازمانده ، جاودان ،‌منقار وی چون غار
    من ز عمر خویشتن هر لحظه ای را لاشه ای سازم
    همچو ماهی سویش اندازم
    سیر اما کی شود این پیر ماهیخوار ؟
    باز گوید : طعمه ای دیگر
    اینت وحشتنک تر منقار
    همچو آن صیاد ناکامی که هر شب خسته و غمگین
    تورش اندر دست
    هیچش اندر تور
    می سپارد راه خود را ، دور
    تا حصار کلبه ی در حسرتش محصور
    باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز
    تورش اندر دست و در آن هیچ
    تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
    و آزماید بخت بی بنیاد
    همچو این صیاد
    نیز من هر شب
    ساقی دیر اعتنای ارقه ترسا را
    باز گویم : ساغری دیگر
    تا دهد آن : دیگری دیگر
    ز آن زلال تلخ شورانگیز
    پاکزاد تک آتشخیز
    هر بهنگام و بناهنگام
    لولی لول گریبان چک
    آبیاری می کند اندو زار خاطر خود را
    ماهی لغزان و زرین پولک یک لحظه را شاید
    چشم ماهیخوار را غافل کند ، وز کام این مرداب برباید

  9. #68
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    غزل 2

    تا کند سرشار شهدی خوش هزاران بیشه ی کندوی یادش را
    می مکید از هر گلی نوشی
    بی خیال از آشیان سبز ، یا گلخانه ی رنگین
    کان ره آورد بهاران است ، وین پاییز را ایین
    می پرید از باغ آغوشی به آغوشی
    آه ، بینم پر طلا زنبور مست کوچکم اینک
    پیش این گلبوته ی زیبای داوودی
    کندویش را در فراموشی تکانده ست ، آه می بینم
    یاد دیگر نیست با او ، شوق دیگر نیستش در دل
    پیش این گلبوته ی ساحل
    برگکی مغرور و باد آورده را ماند
    مات مانده در درون بیشه ی انبوه
    بیشه ی انبوه خاموشی
    پرسد از خود کاین چه حیرت بارافسونی ست ؟
    و چه جادویی فراموشی ؟
    پرسد از خود آنکه هر جا می مکید از هر گلی نوشی

  10. #69
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    خزانی

    پاییز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
    آنک ، بر آن چنار جوان ، آنک
    خالی فتاده لانه ی آن لک لک
    او رفت و رفت غلغل غلیانش
    پوشیده ، پک ، پیکر عریانش
    سر زی سپهر کردن غمگینش
    تن با وقار شستن شیرینش
    پاییز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
    رفتند مرغکان طلایی بال
    از سردی و سکوت سیه خستند
    وز بید و کاج و سرو نظر بستند
    رفتند سوی نخل ، سوی گرمی
    و آن نغمه های پک و بلورین رفت
    پاییز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
    اینک ، بر این کناره ی دشت ، اینک
    این کوره راه سکوت بی رهرو
    آنک ، بر آن کمرکش کوه ، آنک
    آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
    از یاد روزگار فراموشت
    پاییز جان ! چه سرد ،‌ چه درد آلود
    چون من تو نیز تنها ماندستی
    ای فصل فصلهای نگارینم
    سرد سکوت خود را بسراییم
    پاییزم ! ای قناری غمگینم
    Last edited by S.A.R.A; 10-06-2007 at 01:49.

  11. #70
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    دریچه ها

    ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
    آگاه ز هر بگو مگوی هم
    هر روز سلام و پرسش و خنده
    هر روز قرار روز اینده
    عمر اینه ی بهشت ، اما ... آه
    بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
    کنون دل من شکسته و خسته ست
    زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
    نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
    نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •