من ظاهر نیستی و هستی دانــم***من باطن هر فراز وپستی دانـم
با این همه از دانش خود شرمم باد***گر مرتبه ای ورای مستی دانم
من ظاهر نیستی و هستی دانــم***من باطن هر فراز وپستی دانـم
با این همه از دانش خود شرمم باد***گر مرتبه ای ورای مستی دانم
من مظهر نطق و نطق حق ذات من است
در هر دو جهان صدای اصوات من است
از صبح ازل هر آنچه تا شام ابد
آید به وجود و هست ذرات من است
نسیمی
تشویر بتان از رخ رخشان تو خاســت***تسکین روان از لب خندان تو خاست
هرچند دوای جان ز مرجان تو خاست***درد دل من ز درد دندان تو خاســـــت
ترکیب طبایع چون به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
خیام
تا یار عنان به باد و کشتی داده است***چشمم ز غمش هـــزار دریا زاده است
او را و مرا چه طرفه حال افتاده است***من باد به دست و او به دست باد است
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
خیام
تا در لب تو شهد سخنور باشـــد*** نشگفت اگر شهد تب آور باشد
شاید که تب تو حسن پرور باشد*** خورشید به تب لرزه نکوتر باشد
در کار غم عشق تو،دانی که کند سر؟
آن عاشق سرگشته که از کار نترسد
اندیشه ندارم ز رقیبان بد اندیش
پروانه ی دلسوخته از نار نترسد
نسیمی
دست و دل ما هر چه تهی تر خوش تر***و آزادی دل ز هر چه خوش تر خوش تر
عیش خوش مفلسانه یک چشـم زدن***از حشمـــــت صد هزار قیصر خوش تر
رخ مپوشان زمن ای سوخته صد بار چو شمع
شوق روی تو ،به یک شعله چو پروانه مرا
نسیمی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)