من به بي ساماني
باد را مي مانم
من به
سرگرداني
ابر را مي مانم
من به آراستگي خنديدم
من ژوليده به آراستگي خنديدم
سنگ طفلي ، اما
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت
از حمید مصدق
من به بي ساماني
باد را مي مانم
من به
سرگرداني
ابر را مي مانم
من به آراستگي خنديدم
من ژوليده به آراستگي خنديدم
سنگ طفلي ، اما
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت
از حمید مصدق
تو در شب تولدت ، به شعله فوت میکنی
به چشم من که میرسی ، فقط سکوت میکنی
اگر کسی در دل توست ، بگو کنار میروم
گناه کن ، بجای تو بر سر دار میروم
امضای میثم![]()
ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود
خيره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق
تيره آن دل که در او شمع محبت نبود
![]()
دست او آيا نخواهد چيد
سيب را از شاخه اميد
نونهال مهر را پر بار
چشم او آيا نخواهد ديد؟
- نه نخواهد ديد
- دست او از شاخه اميد
- ميوه شيرين نخواهد چيد
از حمید مصدق
در گذرگاه تو این گریه من زیبا نیست
حالت چشم تو هنگام تماشا زیباست
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود
آن کشيدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبير نبود
--------------------
احسنتم خواهر ، پست 7000 رو به اسم خودت زدی .... حالا به سایه بگو تو پست شماره 1 بنویسه ...![]()
در پيش چشم دنيا
دوران عمر ما
يك قطره دربرابر اقيانوس
در چشمهاي آنهمه خورشيد كهكشان
عمر جهانيان
كم سوتراز حقارت يك فانوس
افسوس !
باز هم از حمید مصدق
سخت وسنگين است اين همه گمراهي
و ازارنده است اين سفر.
گرانبهاست اين همه تشنگي براي عشق
همان عشقي كه كورتاسا درباره اش اينچنين مي گويد
عشق ضيافي است كه دران احساس مي كني
تو به حق اينده هستي
وهزارتوهاي ناشماري در تو گل مي فشانند
هنگام كه به درگاهشان نزديك مي شوي.
Last edited by magmagf; 26-02-2007 at 20:38.
یک چند به گیرودار بگذشت مرا.
یک چند به انتظار بگذشت مرا.
باقی همه صرفِ حسرتِ روی تو شد.
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا.
هم اکنون 7 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 7 مهمان)