چه آرزوی محالی ست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوهِ قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
تو را به هرچه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راهی درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدیو پای من خسته ست.
همۀ وجود تو مهر است و جانِ من محروم
چراغِ چشمِ تو سبز ست و راهِ من بسته ست.