دیروز تمام خاطرات با تو بودن را دور ریختم . . .
امروز هر چه می گردم خودم را پیدا نمی کنم . . .
دیروز تمام خاطرات با تو بودن را دور ریختم . . .
امروز هر چه می گردم خودم را پیدا نمی کنم . . .
فکر تو، عایق سرمای من است...
فکر کردم به صمیمیت تو،
گرم شدم
خنده کن!
خنده!!که با خنده ی تو،
آفتاب از ته دل می خندد...
شرم در چهره ی من داشت شقایق می کاشت
سفره انداخته بودیم و کنارش،
با هم دوستی می خوردیم
حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت
...
باز هم حرف بزن!
می خواهم شعری بگویم برای تو
شعری که تاکنون نشنیده باشی
شعری با قافیه اشک ها و ردیف نفس هایم
شعری با وزن نگاهم
و آهنگ تسلی بخش دستهایم...
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگو
قمري جان صفتي در ره دل پيدا شددر ره دل چه لطيف است سفر هيچ مگو
گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شدگفت ميباش چنين زير و زبر هيچ مگوگفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر استگفت اين غير فرشته است و بشر هيچ مگو
گفتم اي جان پدري كن نه كه اين وصف خداستگفت اين هست ولي جان پدر هيچ مگو
مثه خوابی...مثه رویا
مثه آرامش دریا
مثه آسمون آبی
آرومی وقتی که خوابی
مثه پروانه نجیبی
تو یه رویای عجیبی
مثه یاسای تو باغچه
مثه آینه روی طاقچه
مثه چشمه ی زلالی
انگاری خواب و خیالی.
را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
Last edited by man nabodam; 06-05-2011 at 12:57.
حالا میفهممتو یه قصه بودی تو شبای تاریک دلمیکی بودی یکی نبودی...
"خودم"
قلبم را زیر سایه ات پنهان کردم
تا همیشه جاودانه بتپد
اما تو یکروز
بی خبر از اینجا رفتی
و قلب من
به نشان تو
در این پهناور زمین
گمشده است ...![]()
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن
![]()
دنیا هر چقدر هم کش بیاید...
قد آغــــوش تو و
خـلـسه میان بــازوانــت
...
نـــمیشـــود...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)