خونــــــم را به هیــــــچ بیمــــــــــاری هدیــــــــه نمی کنــــم
نــــه !!!
غیرتـــــم قبـــــول نمی کنــــــد
در رگ هــــــــــای دیگـــــری باشــــــی .../.!
خونــــــم را به هیــــــچ بیمــــــــــاری هدیــــــــه نمی کنــــم
نــــه !!!
غیرتـــــم قبـــــول نمی کنــــــد
در رگ هــــــــــای دیگـــــری باشــــــی .../.!
Last edited by Maryam j0on; 03-05-2011 at 18:36.
تو هم یک ذره دلت تنگ من بود کاشکی
تو یی که ادعا میکردی منو دوست داشتی
تو که میگفتی قلبت بی من میشه پاره
تو که میمردی واسه من بی اشاره
حالا خیلی سخته که تو روم بگی طاقته
دیدنمو نداری بی من زندگیت راحته
میدونم اینقده سرت شلوغه بعد من
که اگه الان بهت زنگ بزنم جای بله بگی شما
یعنی این یارو اینقده به درد بخوره
که باعث شده حال تو ازم بهم بخوره
از منی که همه جوره با تو بودم
منی که بدون حاشیه با تو بودم
کاشکی هیچوقت تو زندگیم این مسیر رو نداشتم
منه بد بخت که جز تو هیچکی رو نداشتم
توگذاشتی رفتی و دل من غمگینه کاشکی
واسه ادامه دوستیمون انگیزه داشتی
Last edited by Snow_Girl; 03-05-2011 at 18:38.
زندگی یعنی امید عشق من
زیستن مشغله ایست جدی
درست مثل
.
.
دوست داشتن تو
حآلآ کـ ِ هستے
کــآم مے گیـرمـ
اَز عُمق ِ " بودنت "
دود مے کنمـ
همـ ِ ے ِ فـآصلـ ِ ـهآ رآ بــآ
یکــ پُکــ ِ عمیق اَز "داشتنـ َتـــــــ ـــ ـ"
قاصـدکــــــ ــــ ــ هـا هم بویے از تـو نـدارنــد !
کجــاے ِ قصــه ـهـا بـه خواب رفتــه ایے
کـ دیگــر یادت نیستـــــــ ــــ ــ
اینجــا کســے هست کـِ
بــه هواے ِ تــو ، نفس مے کشـــــ ـــــ ــد !
فصل ِ امتحآن
من
جــز مــرور ِ
رنگــ ِ چشمآنت
و
خط کشیدن زیــر ِ دلتنگے هآیمـ
هیچ درسے نــدآرمـ
چشمان من منتظر طلوع چشمانت است
بیدار شو تا این چشمانم برای ذوقی که سالها منتظر بود جشن شادی بر پا کند
و بگوید: دوستـــــت دارد
دیوانگۓ کـ شاخ و دُم نمۓ خوا ـهـــــ ـــ ـد
یکــ روز چشم بـاز مۓ کنۓ و مۓ بینۓ
زده بـ ِ سرتــ ــــ ـ ..
« او » زده بـ سرتـــــ ـــ ـ
و تــُ تـــا آخـــر عمر
دیـوانهـ اش مـی شـوۓ ..
از شوکران مرگ پر کن استکانم را
با دست های خود بنوشان شوکرانم را
قطره به قطره هی بنوش و هی بنوشانم
بوسه به بوسه هی بچش طعم لبانم را
جرعه به جرعه مستی ام را پس بگیر از من
مزٌه به مزٌه پر کن از شهدت دهانم را
آتش بیار از گونه هایت گُر بگیرانم
با آه گرم خود بسوزان استخوانم را
با واژه هایت شاعری کن در وجود من
بنویس روزی فصل فصل داستانم را
ای ماه ! تو دیوانگی های مرا دیدی
تسخیر کن این بار هم روح و روانم را
روزی هزاران مرتبه آشوب کن در من
تا آن زمان که پس ندادم امتحانم را
من وحشی ام وحشی تر از آنچه . . . ، تصوٌر کن . . .
وقتی کسی جز تو نمی فهمد زبانم را . . .
آن روز که شد زندگی ما آغاز
آغاز شداین صحبت پرسوز و گداز
دادند به ما دلی و گفتند نسوز
دیدند که سوختیم ،گفتند بساز
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)