یا رب این اتش که در جان منست
سرد کن ان سان که کردی بر خلیل///
یا رب این اتش که در جان منست
سرد کن ان سان که کردی بر خلیل///
Last edited by Last Night; 01-10-2010 at 22:25.
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
The post reedited by NOKIA_n95
Last edited by Help118; 02-10-2010 at 23:03.
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)