تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 69 از 638 اولاول ... 195965666768697071727379119169569 ... آخرآخر
نمايش نتايج 681 به 690 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #681
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    تا شهاب باران را تماشا کنی ، پرده ها را کشیده ایی

    ابروان پیوندی ات معماران را شگفت زده کرده

    خرمن موهایت محصول کشاورزان را به باد داده

    چشم هایت شاعران را به کوچه کشانده

    شهر در وضعیت رنگ لبان توست !

    *

    هوا ابری ست و بی حوصله ،زیر لب ترانه خوانده ایی .

    گوش ها پر از صدات شده

    پای پنجره

    تظاهرات شده .

  2. #682
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    شب را به نوشتن از تو سحر مي‌کنم
    و روز را به پاک کردن يک يک واژه‌ها.!..
    چرا که چشمان تو
    به دو قطب‌نما مي‌مانند!!!
    .. که هماره سمت درياهاي جدايي را نشان مي‌دهند.!..

  3. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #683
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    تازگی ها نه نگاهت به ما می رسد نه نوازشت

    از بس که لی لی

    به لالایت گذاشته ام

    بوی رفتن گرفته ای

    هر چند

    در کتاب ها ی روانشناسی خوانده ام

    تو را همین جوری که هستی آفریده اند !

  5. #684
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    نمی توانم فراموشت کنم
    غمت اجازه ی فراموشی نمی دهد!

    چه کنم با دلتنگیت؟
    چه کنم با فراموشیت؟

    به زندانِ دل
    به ملاقاتِ نیا
    دوست دارم تنها بمانم
    تا ازادیم.

  6. #685
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دلم دیگر طاقت غم ندارد
    دستانم تاب نوشتن ندارد


    چه کنم با غم تنهایی
    که دیگر دل توان غم ندارد

  7. #686
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    باز فردا جو شبح از خانه بیرون میروم

    باز هم گم میشوم در غربت پیراهنم
    از تکاپو خسته همراه عصائی
    بی رمق شب به منزل میبرم نقش تنم
    شب نشسته همچو آواری بروی شانه ام
    رنگ گیسوی تو دارد روز های روشنم
    گر زمن ای بی نشان
    روزی نشانی خواستی
    هر کجا یک مرد یک دل تنگ را دیدی آن منم.....

  8. #687
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خوشبختي را
    ديروز به حراج گذاشتند.

    حيف...
    من زاده ي امروزم.

    خدايا!
    جهنمت فرداست،
    پس چرا امروز مي سوزم؟

  9. #688
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    فردا که شب شود

    حتما ستاره ها

    چشمک زنند و باز

    یاد دو چشم تو

    اید به یاد من

    اما کجا و کی

    چشم ستاره ها

    چون چشم ناز تو

    جان می دهد به من ؟

  10. #689
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    قلب ها تپيد
    اشك ها چكيد

    چه سنگ ها كه آب نشد
    چه دلها كه از فشار هجرت نسوخت
    و چه پيوندهاي گرم
    كه محبت به هم ندوخت

    چه لب ها كه نشكفت
    تا بنالد، بگريد
    از رقص بد سيماي فراق

    چه لب ها كه نسوخت
    از هرم خواهش

    و باران آغاز كار شد
    تا برويد گل اطمينان و باران آغاز كار شد
    تا برويد گل اطمينان, گل خواهش, گل عشق
    و سرانجام گل پيوند
    و چه پيوند هاي گرم كه به هم ندوخت اين گلزار

    آسمان ابري شد
    بوي رعد پيچيد
    اما بازهم گل شكفت

    ديوها همچنان بودند
    و تو نمي داني آنچه با گلزار شد
    پيكار نا برابري بود
    آتش افكار بود كه مي باريد
    اما هنوز هم مي رقصيد گلزار
    و همچنان قصه ديو و گل باقي است

  11. #690
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خورشيد در افق روئيد
    بوي نور وجودم را پر كرد
    و مرداب چشمانم لرزيد.

    چه تيرگي ها بر من گذشته بود.
    چه بيداري ها ديدم
    در دل تيرگي.
    تار و پود وجودم
    پر بود از بوي آن بيداري ها.

    زميرم آلوده بود به تاريكي
    دريغ از قطره اي نور

    ريشه در رگهايم داشت
    نيلوفر وجودم را
    آويزگاهي نبود
    مگر گلبرگ دستانش.
    ريشه ام را بستري نبود
    مگر باغ وجودش
    تا مرا چنين آويزگاهي بود و بستري
    روئيدم.

    خورشيد وجودش
    مرا فرا مي خواند
    و من رودي شدم جاري
    در بستر خورشيد
    رود را پاياني نبود
    مگر درياي گرم آغوشش.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •