دَریــــــــــــا نیستَـــم ...
امـــــــا
دل که می زنــــــــی بــِ مَــن
بیکـــــــــــرانه میشـَــوم .. !
دَریــــــــــــا نیستَـــم ...
امـــــــا
دل که می زنــــــــی بــِ مَــن
بیکـــــــــــرانه میشـَــوم .. !
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!
کاش قلـــ ـــبــ ـ ـــم چون
آن برگ پائیزی خود را به اغوش نسیم مسپرد و خود را بر دامن تو مینشاند......![]()
انگشتـــــــانم ..
برای شـمـردن تعداد دوست داشتنت کافی نیست !..
انگشتــــــــــان ظریفت را لحظه ای قرض می دهی؟
نه ...
انگــــــــــار باز هم کافی نیست !
باید بروم ســـراغ تــار مـوهــــــــــایـت ..
نه ... باز هم کافــــــــــی نیست .. !!
هیّ..
صدای غروب دلت نیست که بی نجوا میمیرد ؟
من دوستت دارم ای سادهٔ صبور، ای من بی رویا ...
ببین ؟ هنوز هم طعم چای تلخ عصر را میتوان با قند یادی از عاشقانها صبوری کرد
من با توام تو در معنی ... همین خوب است
همین ........ هیّ
<<رضا صادقی>>
به ابتدام رسيدی . . . تو را خدا بنويس !
مرا شبيه غم خود در ابتدا بنويس
مرا که ابرِ کويرم ، سياه و بی باران
ببار ، آه ، بباران ، به ابرها بنويس
مرا که ساخته ی جبر روزگار توام
مرا که جبری جبرم - مرا - مرا بنويس
شروع کن به همان شيوه ای که مرسوم است
برای حذف من از متن ماجرا بنويس
گره بزن به کلافی که بافتی از من
وَ تار و پود مرا هم جدا جدا بنويس
تو نفی مطلق ترديدهای روحِ منی
به نفی خويش رسيدم ، تو هم بيا بنويس
غزل بخوان ، بنوش ، مست کن شرابت را
بدون فلسفه شو ، از خودِ خدا بنويس
حکيم باش ، حکيمی که عاشقم بکنی
طبيب باش وَ بر مرگ من دوا بنويس !
مرا که جن زده ی رو به مُوت می دانند
برای ماندن ، درويش من ! دعا بنويس
تويی که شعر منی ، شاعر منی ، پس از اين . . .
به جای شعر ، خودم را در انتها بنويس . . .
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
آسمانی دلبر من
عشق من نیلوفر من
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
آسمانی دلبر من
عشق من نیلوفر من
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
نيم نگاهت را به تمامی دنيا نخواهم فروخت . . .
بی آنکه ذره ای به يادم باشی . . . !
ز ته جاده اومدم ، پای پیاده اومدم !
برای دزدیدن تو ، ساده ی ساده اومدم !
عاشقت و آواره کن !فقط بهم اشاره کن !
غم دل دیوونه ی اسیر ما رو چاره کن !
بیا تا شهر دل من ، فقط خودم ، فقط خودت!
بگو : غریبه ها برن ، فقط خودت ، فقط خودم!
کسی سراغمون نیاد ، فقط خودم ، فقط خودت!
هیشکی جدایی رو نخواد ، فقط خودم ، فقط خودت !
یه سر به خواب من بزن ! فقط تویی به فکر من !
بگو برام ! بگو برام ، چه رنگیه عاشق شدن ؟
بگو : ستاره نباشه ، که برق چشمات و دارم !
برای سر رسیدنت ، ثانیه ها رو می شمارم !
بیا بریم یه جای دور ، فقط خودم ، فقط خودت !
یه جای پرت و سوت و کور، فقط خودم ، فقط خودت !
روی زمین و آسمون ، فقط خودم ، فقط خودت !
هیشکی نباشه بینمون ، فقط خودم فقط خودت !
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی
همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی
در دیر میزدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)