مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام می بردم
این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد
هوش من پشت چشمان او آب میشد
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت