به هر قطره باران که می بارید گفتم
دوستت ميدارم
بر آن نسیمی که هر لحظه گذر می کرد گفتم
دوستت ميدارم
بر شقایقی که رفت و دگر باز نیامدگفتم
دوستت ميدارم ...![]()
به هر قطره باران که می بارید گفتم
دوستت ميدارم
بر آن نسیمی که هر لحظه گذر می کرد گفتم
دوستت ميدارم
بر شقایقی که رفت و دگر باز نیامدگفتم
دوستت ميدارم ...![]()
بازوانت را به مستی حلقه کن بر گردنم
تا بلرزد زير بازوان سيمينت تنم
چهره زيبای خود را از رخ من وا مگيرجز به اغوش چمن يا دامن من جا مگيرراز عشق خويش را اهسته خوان در گوش منجستجو کن عشق را در گرمی آغوش من
Last edited by water_lily_2012; 25-04-2011 at 14:30.
به صدای آرام پرواز قاصدک گوش ده
که او دورترین پرواز ها را از میان دیدگان در نوردیده است
و تنها قوت لایزالش در کعبه هستیش
طواف عشق است
که هراز چند گاهی به قدرت نسیم محبت جان می گیرد
محبت به بودنی در قلبی
به بودنی در یک و تنها یک نگاهی
و نگاه قاصدک این پرنده ایمان
همهمه ی اشتیاق وصالیست که از آن جان سبزی می گیرد
وزمین ،
پرنده ایمان را با نگاهی عاشقانه و اشتیاقی به وسعت آسمان خدا برای وصالی به رنگ خدا که در ذره ذره وجود خود سرود کن فیکن را باعشق و محبت می خواند به آغوش می گیرد
... بجوش ای آّب روان بجوش
که همدم زمینت خدا را می خواند تا پاک ترین زمزمه عشق ریشه در جانش کند و پرده نمایش زیبای خلقت را رخ نماید و آهنگ قدرت لایزال معبود را بر ناقوس دل های زمینیان خفته بیفکند
اینگونه است که خدا را می بینی
او در جوارت به قدرت قاصدک تو را می خواند
برخیز وبوسه بر جبین عشق بگذارکه پرواز قاصدک پایانی ندارد.
در باغ رویا ها سفر کردم
گلهای جور واجور دیدم
هر یک بویی هریک رنگی
تک در ختی زیبا نظرم را گرفت
از میان این همه رنگ
هیچ رنگی را به خود نگرفته بود
پای اون ایستادم شاخه هایش کشیده تا آغوش آسمان
برگ هایش پهن تر از پهنای نگاه
ساقه اش سترگ
سایه ای داشت به سبک بالی ابر
داستانی داشت پر از دغدغه ای نا جوانمردانه از این باغ خیال
لحظه ای تسلیم شکوهش شدم اما بی اختیار
صدایش کردم
نمیدانم چرا در باغ رویاهایم این تک درخت
جایی که نمی پنداشتمش جایی گرفت
باغبان از کنارم گذشت رو به من کرد و گفت
میدانی چرا این تک درخت وسط باغ رویایت
قامتی انداخته
بی رنگ و خاموش و اما سترگ جای پا انداخته
هیچ نمی دانستم چرا
گفت گلی بود
همرنگ گلای باغ لیک زیباترین گل
از غرور رویید و شد تنها درخت
رنگهایش را باخت
گلهایش ریخت
لیک می پنداشت باز زیباست
باغبان رفت و خیالی از خود گذاشت
ناگهان ابر سیاهی جهید
آمد و سایه اش شد طاق کبود
برسر این تک رخت بی رنگ وبو
شد فروزان چهره اش از خشم وکین
ابرغران سیه در این کمین
ناگه از خود اتشی جهید
شد فروزان بر سر این درخت ناامید
هر چه بر خود تافته بود بر باد داد
هر چه برخود ریانده بود در جا داد
دامن وهم وغرورش دودشد
هر چه بود دیگر نبود اون تک درخت
عاقبت از بس به خود می بالید
رخت بر بست وبرفت از باغ پر زرق و برق
با الماس چشمان تو مرا به درخشش ستاره ها نیاز نیست . . .
به آسمان بگو . . .
تک یاور عشقم تویی
مستانه میخانه عشقم تویی
هم چو پروانه به گرد شمعت گردم
خواهم سوخت اما نیاید آهی
چون تک شمع فروزان من تویی ...![]()
در پهن دشت حیات زندگی وعشق ،زندگی وتنفر همه یک رنگند
و در خرابستان عدم بی رنگند
و تو خود خواهی دانست که بی رنگی ، جلوه زیبای رنگینی است
وزندگی زیباست اگر یک رنگ است
عشق و تنفر زشتیست اگر بی رنگ است
وزشت وزیبا همه بی رنگند
و در خرابستان عدم یک رنگند
که چشم در پی دیدن رنگ است
در زیبایی هر رنگی همان یک رنگ
ودر زشتی هر یک رنگ چندین رنگ.
تو شب خیس مژه هام یه شب بیا قدم بزن
با رقص تلخ اشک من ساز دوست دارم بزن
اتاق آرزوهامو خیلی مرتب چیدمش
بیا و با یه چشمکت اتاقمو بهم بزن
سخته برات تنهاییاتو کوک کنی
با عشق من چشای نازتو ببند ٬ برای من یه کم بزن
می خواستم از نگات بگم ٬ دوباره لغزید قلمم
قصه نویس رویاها بیا واسم قلم بزن
بگو دوسم داری یا نه ؟ یه جور بهم نشون بده
بقیه زندگیمو با این جواب رقم بزن
من کویر خسته ام تویی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .
روز و شب میسوزم . . . آتش میگیرم . . . و خاکسترم به جا می ماند . . . !
نمی فهمی . . . نمی فهمی . . .
که
جه " ا " نم بی تو " الف " ندارد . . . !!
Last edited by Unique 2626; 26-04-2011 at 08:57.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)