ای همه مردم، درین جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گزارید؟
هر چه به عالم بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید.
ای همه مردم، درین جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گزارید؟
هر چه به عالم بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید.
در گذر ساليان و باران
ديگر عاقل شده ام.
با دستكشي به دست
پيانو مي نوازم،
شعرهايم را
به زبان هاي بيگانه مي نويسم
و معشوقه ام را از پشت شيشه اي مات مي بوسم
مرغکان، بر سرِ دریا، آرام
بال بگشوده به راهِ سفرند
(نقشی افتاده بر آن پردۀ لرزانِ حریر.)
گویی از پنجرۀ ابر به ناگه دستی
کاغذی چند سپید،
پاره کرده ست و فرو ریخته زانجای به زیر.
روز با ابر آغاز مي شود
مي تواند زمهرير باشد
اما هر چه روز پيش مي رود
خورشيد نمايان تر مي شود
و بعد از ظهر گرم و آفتابي خواهد بود
شبانگاه ماه خواهد تابيد
و بسيار درخشان خواهد بود
گفتني است كه خواهد وزيد
نسيمي دلچسب
اما نيمه شب از وزيدن خواهد ايستاد
و بعد هيچ روي نخواهد داد
اين آخرين پيش بيني هواست
Last edited by magmagf; 21-02-2007 at 16:39.
تنها تر از همیشه، در ایوان نشسته ام
ماه درشت
-یاس هزار پر-
ماه درست
-باغ کبوتر-
ماه تمام
تازه و تر
بر آب های نیلی شب، بال می زند
من نیز، پا به پایش
با بال بسته ام!
مادر بزرگ گالیا
به من بگو هنوز چشم براه کاروان صبح
پشت پنجره نادیده می گیری رقص سرانگشتهایت را؟
که هنوز برای یاران در بند
و برای کودکان کارگاه
افطار اشکهایت را نذر می کنی ؟
مادربزرگ گالیا
پشت کدام صلیب
به خاک سپردی بهمن را؟
و سیاه پوشیدی خرداد را ؟
پشت کدام میله زندان عاشق شدی؟
که اینچنین هنوز شمع تولدت را بر مزار تبعیدگاه خارک روشن می کنی؟
پرده را بکش مادربزرگ
سلامت را کسی پاسخ نخواهد گفت
که بانگی به گوش نمی رسد در این گرگ و میش بازار مکاره این بازماندگان دروغین بهمنی
طفلان سکس و موزیک و لنین
جاودانه بانو، گالیا
شب تاریک است
خاموش کن چراغ را که ما هردو
در بهمن سالها پیش مرده ایم
و این الف های سایه ماست که راه می رود در شهر مرده آرمانهای سرخ
مادربزرگ گالیا
ما هردو عقیم افتاده ایم
ومن شاکی ام از تو که هنوز پشت پنجره باور داری طلوع را
مادربزرگ گالیا
ما هردو به شب باختیم
دیگر در گوش من فسانه دلدادگی هایت را مخوان
پرده را بکش مادربزرگ
که دروغ طفل حرامزاده اش را با داس و چکش به دو نیم می کند
در میهمانی دیکتاتور
و سیزده ستاره از کلاه سردار آویزان است
!!!!!
ما هردو عقیم افتاده ایم مادر بزرگ
پرده را بکش
جنگل های گیلان سالهاست در بهمن ماه در آتش می سوزد
مادربزرگ گالیا
ما هردو معشوق داده ایم
پاکترین مردان سرزمین مادری مان را
پرده را بکش
بگذار به رویایی دیگر گلیم سرنوشتمان را ببافیم
باز هم دیر است مادر بزرگ... پرده را بکش
همیشه دیر می رسی مادر بزرگ بورژوای من
همیشه دیر می رسی برای بوسه ای از لبان سرباز سرخ وطنت
مادر بزرگ بورژوای من
نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
ما مرده ايم ،مرده ي در خون تپيده ايم
ما كودكان زود به پيري رسيده ايم
ما سايه هاي كهنه و پوسيده ي شبيم
ما صبح كاذبيم دروغين سپيده ايم
ناپختگان كوره ي آشوب و آتشيم
قربانيان حادثه هاي نديده ايم
بس شب درين خيال ، رسانده ايم به روز
بس روز ازين ملال ، بدل كرده ایم به شام
آيا شود كه روزي از آن روزهاي سرد
دريا چو جام ژرف برآيد ز جاي خويش؟
در موج هاي وحشي او غوطه ور شويم
وز سينه بركشيم سرود فناي خويش
شعلۀ اتشِ عشقم منگر بر رخِ زردم
همه اشکم، همه آهم، همه سوزم، همه دردم
چون سبویی که شکسته ست و رخی چشمه نبیند
کو امیدی که دگر باره هماغوش تو گردم
لالۀ صبحِ بهارم که درین دامنِ صحرا
آتشِ داغِ گلی شعله کشد از دمِ سردم
کس ندانست که چون زخمِ جگر سوزِ نهانی
سوختم سوختم از حسرت و لب باز نکردم
جلوۀ صبحِ جوانی به همه عمر ندیدم
با خزان زاده ام اری گل زردم، گل زردم.
ملامتی در کار نيست!
تو که نامم را فراموش نکردهای
تنها در شلوغی ِمشابه کلمههای سخت
گماش کردهای، همين!...
حالا همانجا که مینشينی
گاهی شانهای بردار
ترانهای برای تصويرت زمزمه کن
و آهسته، زير چشمت حدس بزن
من کجای آينهام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)