دور از او اينجا برايم خانه نيست
مي روم اين خانه بي او گشته بر من گور من
مي روم تا هيچ كس از من نبيند جلوه اي
مي روم تا بي نشان باشم براي خاطرش
مي روم تا او نبيند چهره ي پير مرا
چشم هاي پر ز اشك و قلب مسكين مرا
مي روم تنها بميرم دور از او دور از خودم
مي روم تا هيچكس با او نگويد قصه ي ، بد مردنم
شعر جان سوز مرا بهترهمين جا دفن كرد
بعد هم چندي دگر من را كنار دفترم
گرچه نابودم ولي خرسندم از رفتار خود
عهد و دل را او شكست و من وفادرم به قول