نيش نيش جان تو همش داري منو شرمنده مي كني...نوشته شده توسط nishnish
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است!!!
نيش نيش جان تو همش داري منو شرمنده مي كني...نوشته شده توسط nishnish
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است!!!
(دشمنت شرمنده)
تو زندگيم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
اي روزگار لعنتي، تلخه بهت هر چي بگم
من به زمين و آسمون دست رفاقت نمي دم
جيگر شما از مصراع دوم شروع مي كني قبول نيستاااااااااااا !!!
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است!!!
سلام
من فكر ميكنم كه يه بار تذكر دادن بايد كافي بوده باشه
من دليل شما رو براي تكرار اين شعر نميدونم
و فكر ميكنم كه تا حالا 5 و يا 6 بار اين شعر رو تكرار كرديد
فكر ميكنم كه همين تعداد كافي بوده باشه
لطفا رعايت كنيد كاربر neyrizboys
ــــــــــــ
توی دوستی شاپرک ذره ای کم نميزاشت
تا يه روز يه باد سرد ميونه قفس وزيد
آسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسيد
شاپرک يخ زد و يخ
مرد و موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت، ديگه اون بيدار نشد
مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد
نگاهش به آسون تا که دق کردشو مرد...!
...
از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را
نه راحت از فلك جويم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسي چه مي خواهي ؟ ترا خواهم ترا خواهم
نمي خواهم كه با سردي چو گل خندم ز بي دردي
دلي چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب
سلام
اقايBamshad ممنون از شعرهايي كه گفتين
ولي اينو به ياد داشته باشيد كه اينجا تاپیک مشاعره هستش
ممنون میشم اگه رعایت کنید ...
ــــــــــــ
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید دور از رخت این خسته رنجور نماندست
تو کدام زاویه از دانایی هلالِ نازک ماه را رویت کرده ای
که حالا هی با کنایه به خواب باغچه و سکوت کوچه می گویی :
ترس از صدایِ رعد و برق ، پشت کردن به نگاه خیس باران است .
که دل گرفته گی از غروب خورشيد ، غفلت از آینده یِ طلوع صبحِ فرداست .
بگویم : من یکی مردودِ امتحان ِ دشوار ِ ابر ِ دل گرفته و
سوادِ آسمان ِ بی ستاره ام .
من کودن ِ شمارش ِ یک تا هزارِ از بی خوابی برای ِ عبورِ ترانه ام .
که من فقط رازِ گشودن پیراهن ِ علاقه را به یاد دارم ، همین .
....
نسازم خنجري نيشش ز فولاد
نزنم بر ديده تا دل گرده آزاد
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)