تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 68 از 137 اولاول ... 185864656667686970717278118 ... آخرآخر
نمايش نتايج 671 به 680 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #671
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    هر بامداد هر آهویی که از خواب بر می خیزد
    می داندکه از تندترین شیر باید تندتر بدود
    و گرنه کشته خواهد شد .
    هر بامداد که شیر از خواب بر می خیزد
    می داند که از تندترین آهو باید تندتر بدود
    وگرنه از گرسنگی خواهد مرد
    فرقی ندارد آهو باشی یا شیر
    آفتاب که بر می آید آماده ی دویدن باش .


  2. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #672
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    به من می گفت آنقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر میمیرم .....
    باورم نمی شد ....فقط برای یک امتحان ساده گفتم : بمیر
    سالهاست در تنهایی پژمرده ام . ...کاش امتحانش نمی کردم .


  4. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #673
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    شريك عشق تو شدن
    يعني همنفس شعر و ترانه شدن
    يعني چون ابري تيره به دريا زدن وديوانه شدن
    شريك عشق تو شدن
    يعني عاشقي به سان يك مجنون
    يعني قطره باراني در دل كوير جاري شدن
    شريك عشق تو شدن
    يعني ديوانه وار عاشق شدن
    زدن به كوه و بيابان و سرمست لحظه اي ديدار تو شدن
    شريك عشق تو شدن يعني چون ماهي به دريا رها شدن
    به ديدن مهتاب شب رفتن
    و براي لحظه اي ستاره شدن
    شريك عشق تو شدن يعني چون ابري بهاري در آسمان خروشان شدن
    همسفر كبوترهاي عاشق و براي عمري مبتلا به عشق شدن ...

  6. 2 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #674
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    من و تو قصه اي داريم. قصه ما هم مثل خيلي از قصه ها دو تا عاشق دارد و يک ديو خبيث.ديو قصه ما همين جا با ما زندگي مي کند. با من و تو. بين من و تو. مدام شکل عوض مي کند، مدام رنگ عوض مي کند. سياه و سهمگين و موذي مي شود، بازيمان مي دهد و ما هم بازي مي خوريم.گاهي خودش را به شکل گذشته درمي آورد، اينطور وقتهاست که بغض راه گلويمان را مي بندد و نفس کشيدن مشکل مي شود.گاهي خودش را به شکل آدمها درمي آورد، اينطور وقتهاست که چهره هايمان در هم مي رود و مي ترسيم.گاهي خودش را به شکل سفر درمي آورد، به شکل رفتن. اينطور وقتهاست که چشمانمان را مي بنديم و سعي مي کنيم به آخرراه فکر نکنيم.گاهي شکل ندانم کاريهاي من مي شود، گاهي شکل عصبانيتهاي تو مي شود...به هر شکلي که بشود، من بين هزار ديو ديگر تشخيصش مي دهم؛ چون ديو قصه ما يک نشانه دارد. وقتي که من و تو مي خنديم، کوچک مي شود. ترسان و لرزان به گوشه اي مي خزد. جوري پناه مي گيرد که انگار از اول نبوده است.مي دانم که يک روز، يک جايي وسط خنده هايمان شيشه عمر اين ديو را پيدا مي کنيم.شيشه را به زمين مي زنيم و مي شکنيم. دود که شد و رفت به هوا، آخرقصه ديو است؛اول قصه ما.

  8. #675
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    زخمها و دردهاي آدم سرمايه است...!
    هر كسي نميتونه به اين جايي كه تو رسيدي برسه...!
    پس سرمايه ات رو با كسي قسمت نكن...!
    داد نكش...!
    آه و ناله هم نكن...!
    صبور، آرام و بي سر و صدا همه چيز و تحمل كن...!
    تو مانند تكه سنگ آهن هستي
    تازيانه روزگار خردت كرد و شكستت
    و بارها دركوره بي رحم حوادث زمانه حراراتت داد
    گداخته شدي ، ذوب شدي، سرد شدي و هر بار آب ديده تر
    تا بصورت پولاد در آمدي...!
    تو محكمتر از اوني كه حتي بشه تصورش كرد...!

  9. #676
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    آیا تا به حال صدای گریه کردن دلت را شنیده ای؟آن هنگام که مرغ دل از شوق تو عزم ملکوت می کند ولی نمی تواند از قفس در بسته بگذرد.دانی که چه حالی دارد و چگونه باید دوام را تحمل کند؟آن هنگام که هق هق گریه اش تمام چشم را فرا می گیرد و اگر کمی با دقت گوش کنی به راحتی می توانی آنرا بشنوی.آیا دانی اشک دل چیست؟اشک خونی است.خونی که همچون مرواریدی در صدف دل پرورش یافته و حالا خود را به نمایش می گذارد و آه که چقدر سخت است که انسان نمی تواند این گریه خون را از دیدگان جاری سازد و خود را آرام سازد.شاید بی قراری شرط است و باید کسی که هوای کوی تو را دارد آنرا تحمل کند و آیا این عدالت است که مرد آنقدر ضعیف است که حتی نمی تواند گریه کند و باید خون دل خود را بخورد تا وقتی که مرگ آید و گوید مرگ تنها راه است.نمی دانم شاید.

  10. 2 کاربر از eshghe eskate بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #677
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    هرگز فراموش نمی کنم سخنانی را که از چشمان تو شنیدم
    می گویند چشم ها هرگز دروغ نمی گویند
    اما من شیرینترین دروغ ها را از چشمان تو شنیدم
    آن هنگام که می گفتند: دوستت دارم .

  12. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #678
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    آغوشت اندک جایی است برای زیستن و اندک جایی برای مردن ..
    توفان ها در رقص عظیم تو به شکوهندی نی لبکی می نوازند .
    پیشانیت آیینه ی بلند و تابناکی است و بلند و ستارگان و ماه در آن می نگرند تا به زیبایی خویش دست یابند .
    من تا در آیینه پدیدار آیی عمری دراز در آن نگریستم ...من برکه ها و دریا ها را گریستم .
    حضور بهشتی ات که گریز از جهنم را توجیه می کند
    دریایی که مرا در خود غرق می کند تا از همه ی گناه و دروغ ها شسته شوم و سپیده دم با دستهایت بیدار شوم.


  14. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #679
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    هیچ گاه آخرین نگاهت را فراموش نمی کنم ....نگاهی سرشار از عشق و صیمیت و محبت ...
    امروز سال ها از آن روز می گذرد ولی تو هرگز برنگشته ای ...صدایت در گوشم زمزمه می شود و نگاهت در ذهنم مجسم
    ولی من تو را می خواهم نه خیالت ....


  16. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #680
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    من در این گوشه ی ویرانه به تنهایی خود می نگرم .مرا یاد کن که دیری است از خاطره ها رفته ام .
    مرا به سوی خود بخوان .بگذار سخن بگویم که روزگاریست مهر خاموشی بر لب زده ام و در هیاهوی بی کسی گم گشته ام .
    دستانم را به دستانم بسپار که دلم هوای تو را دارد ...مرا به حال خود رها مکن ...آخر شکسته بال پروازم
    محتاجم...محتاج همراهی تو


  18. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •