تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 68 از 87 اولاول ... 185864656667686970717278 ... آخرآخر
نمايش نتايج 671 به 680 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #671
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض سلامی چو بوی خوش...

    من سلام عرض می کنم خدمت تمامی دوستان تازه وارد....
    باید بگم که یه مدتی اینجا حضور نداشتم و خب، اونهم به خاطر کمبود افراد، به خصوص افراد صاحب نظر و با تجربه بود، ولی خدا رو شکر می بینم که الان چند تا دوست جدید هم دارن به ما اضافه میشن و امیدوارم با ما بمونن و با همدیگه بیشتر از قبل آشنا شیم...
    شخصاً از تالوت عزیز تشکر می کنم و باید بگویم مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات ایشان در مورد تک تک کارهایم هستم؛ البته اگر حال و حوصله خواندن این اراجیف را داشته باشند!
    همگی داستانهای من در وبلاگم موجوده، ولی برای احترام به دوستان و عزیزان تازه وارد، اونها رو در پستهای بعدی براتون قرار می دم. امیدوارم بتونیم با هم آشنا شیم و دوستهای اینترنتی خوبی برای هم باشیم.
    Last edited by dr.zuwiegen; 25-07-2008 at 20:27.

  2. #672
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    13

    عقل

    روزی، شاهد گفتگوی دو استاد دانشگاه بودم که با یکدیگر بر سر مباحث علمی رقابت می کردند. هر یک از آنها سعی داشت که طرف دیگر را به زانو دربیاورد و برتری خویش را ثابت کند.
    گفتگوها و جر و بحثها و مجادله آنها ادامه یافت، تا حدی که هر دو را عصبی کرد... بالاخره یکی از آنها، به دیگری گفت:

    "این را بدان که اگر ما، هر کدام عقل خود را در ترازویی می گذاشتیم تا در مورد ما به قضاوت بپردازد، مطمئناً کفه مربوط به من، سنگینتر از مال شما می بود."

    حقیقتاً پیشنهاد جالبی بود. من تصمیم گرفتم جلو بروم و خودی نشان بدهم. رفتم نزدیک آنها و پس از تعارفات اولیه، ترازویی را به آنها نشان دادم و گفتم من حرفهای شما را شنیده ام و ترازوی سنجش عقل هم دارم، چیزی که میان هیچ کس دیگری جز من، یافت نمی شود. گفتم که حاضرم در این مسابقه، بین آنها داوری کنم. چه می دانستند که در سر من، چه چیزها می گذرد؟!

    پس از مدتی تفکر، آنها قبول کردند و قرار شد که عقل آنها را در دو کفه ترازو قرار دهیم و من قاضی و شاهدی باشم که به نفع استاد برتر و والاتر رای دهم.

    خلاصه، آنها همین کار را کردند و منتظر بودند تا ببینند، ترازو چه نتیجه ای را اعلام می دارد. اما در کمال تعجب مشاهده کردند که هر دو کفه ترازو، بالاست! چیزی که من منتظر آن بودم تا بتوانم یک دل سیر، به حماقت هر دو استاد بخندم. به قیافه های متعجب آنها نگاه کردم و زدم زیر خنده! در حالی که از شادی و هیجان یک لحظه روی پاهایم بند نمی شدم، ناگهان، هر دو استاد هم مثل من، زدند زیر خنده، آنهم خنده هایی شدید و هولناک که صدای قهقهه آنان، گوش شیطان را کر می کرد. این وضع به طوری بود که من دیگر نتوانستم در آنجا بمانم و کمی دیگر به آندو بخندم و برای همین، پا به فرار گذاشتم. بعدها فهمیدم که آن وضع، چندان دور از ذهن و عجیب نبوده؛ چرا که هر دو استاد عقلشان را از دست داده بودند!

  3. #673
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    13

    جیرجیر

    از زمانی که برق رفته بود، مدت زیادی می گذشت. از حدود ظهر، تا الان که هوا رو به تاریکی می زد و خورشید داشت غروب می کرد. شاید علت ناراحتی و بی قراری بچه، از همین مسئله ناشی می شد. مدتی بود که صدایش بلند شده بود و مادرش را که در آشپزخانه کار می کرد، به ستوه آورده بود. به غیر از زن، کس دیگری در خانه نبود که بتواند طفل معصوم را آرام کند.
    زن ریخته بود به هم. سرسام گرفته بود، البته نه از صدای فرزندش؛ از صدای ممتد جیرجیرکی که با اصوات بلند و گوشخراش خود، مزاحم سکوت و آرامش خانه شده بود و او پیش خودش فکر می کرد و حتم داشت که علت بیدار شدن ناگهانی بچه، به خاطر همین است. تا قبل از آن، بچه گوشه ای از خانه خوابیده و او هم مشغول رتق و فتق و رسیدگی به امور خانه بود.
    صداها از حیاط خانه می آمد. زن دست از شستن ظرفها کشید و از آشپزخانه آمد بیرون. به نگاههای پرالتماس بچه تازه از خواب بیدار شده، موقتاً اهمیتی نداد و رفت سروقت منبع صدا. کاری بود بیهوده که زن به آن پی برد. مانند پیدا کردن یک سوزن در انبار کاه بود. زن با حالتی مغموم از حیاط به داخل خانه آمد. صدای بچه دوباره در گوشش پیچید و دل او را به رعشه واداشت. بچه را از زمین بلند کرد و سعی نمود با نجوا نمودن لالایی در گوشش، از وحشت او بکاهد و خواب را دوباره به چشمانش هدیه دهد. زن بچه به بغل، به این سو و آن سوی خانه تاریک رفت، به گمان اینکه بچه از تاریکی می ترسد، سر او را به گونه ای روی شانه اش جا داد که تاریکی را نبیند، ولی هیچکدام از این کارها ذره ای تاثیر نداشت. حدس زد شاید بچه شیر می خواهد، با اینکه به او ساعتی پیش شیر داده و سپس او را خوابانده بود. خسته از پیاده روی با وزن سنگین بچه در محیط خانه، روی زمین نشست و به پشتی تکیه داد. از پنجره باز خانه که فعلاً، تنها راه تهویه هوای گرم خانه حساب می شد، حیاط و بام خانه، و سپس آنتن تلویزیون همسایه را دید.
    بچه را در بغل گرفت و لباسش را بالا زد، ولی بچه از شیر خوردن امتناع می کرد و مدام گریه می کرد. زن مستاصل و درمانده شده بود، نمی دانست چکار باید بکند. بچه را وادار به شیر خوردن نمود، ولی بچه وحشت زده، نوک پستان مادر را گاز گرفت و زن به زحمت، آن همه درد را تحمل کرد. این بار به جای چشمهای بچه، گوشهای او را با دو دست گرفت تا چیزی نشنود، راه حلی که فکر می کرد حتماً جواب می دهد.
    اما باز هم همان آش بود و همان کاسه. بی قراری بچه کمی کمتر شده بود، ولی این بار چشمهای او به طرز عجیبی درشت و گرد شده بود و برق می زد. بچه به جایی خیره شده بود. زن مسیر نگاه او را دنبال کرد و از پنجره، لبه ی بام را نگاه کرد. سه بچه گربه، از آن بالا به حیاط خانه خیره شده بودند. مادر لحظه ای بچه را بر زمین گذاشت و به حیاط رفت. با ایجاد سر و صدا آنها را ترساند. ولی تا به سمت بچه برود و او را در آغوش بگیرد، دوباره گربه ها به لبه ی بام بازگشته بودند.
    زن، دمپایی را از پایش درآورد و به طرف آنها پرت کرد، که اصابت کرد به پیشانی یکی از گربه ها و بعد هر سه آنها از آنجا دور شدند. زن با صورتی خشمگین و کلافه داخل آمد و پنجره و در را بست، تا چشم و او فرزندش به گربه ها نیفتد. صدای جیرجیرک همچنان ادامه داشت و بچه مدام گریه می کرد و مادر بغض در گلویش گیر کرده بود.
    یکی از بچه گربه ها، آرام و با احتیاط به لبه بام نزدیک شد. وقتی که مطمئن شد موجود مزاحمی نیست، نگاهی به پایین کرد. جیرجیرک همچنان به لبه دیوار چسبیده بود و آرام آرام بالا می آمد. گربه دست دراز کرد و با پنجه اش، او را گرفت و به دهان گذاشت. صدای جیرجیرک بیشتر از قبل شد. گربه از لبه بام دور شد و گربه های دیگر هم، به محض دیدن طعمه صید شده، به سمت او گام برداشتند. صدای جیرجیرک پس از مدت کوتاهی قطع شد.


    ...زن آمد و در و پنجره را باز کرد.

  4. این کاربر از dr.zuwiegen بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #674
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    13

    هوشنگ گلشيري از نظر كتاب غلط ننويسيم يعني كشك!!!آندره ژيد از نظر دستور زبان فرانسه يعني آفت! ماياكوفسكي يعني مايه ي آبرو ريزي زبان روسي( يه مشت بچه ي لوس كه دور و بر كلمه مي پيچن!واقعا كه!)
    اگه لحنم تند بود شديدا ببخشيد ( نمي دونم چرا تازگيا اين جوري شدم!) اما قالب نيمي از مفهوم داستانه . شما كه بيشتر از من مي دونيد اگه نويسنده سعي داشته داستانش رو به زبان عاميانه و با تمام اشكالات مصطلح در اون بنويسه ويراستار نبايد داستانو به زبان نوشتاري تبديل كنه. قاعدتا نوشته در زمينه ي يك سري عبارات به ويرايش احتياج داره( به هيچ وجه منكر نقش عظيم ويراستن تو نوشته نمي شم!) اما جاهايي كه پاي انتخاب نويسنده وسط مي ياد تغيير كار زائديه! نوشته از زبون يه پسر بچه ي روستاييه كه معلوم نيست ديپلم داره يا نه به اونجا مي گه تو اونجا و از محتويات كتاب غلط ننويسيم( شايد از وجودش!) خبر نداره. پس اين پسر خوب چرا بايد عين دكتراي ادبيات فارسي تمام اصول دستوري رو رعايت كنه؟ و چرا نويسنده كه ديدگاه اول شخص رو انتخاب كرده ( و باز شما بهتر از من به محدوديت هاي اين ديدگاه وارديد) بايد اين كارو بكنه؟ خوشحال مي شم دلايلتونو بشنوم.
    دوست عزیز سلام
    حرف شما درست و من هم قبول دارم اما شیوه نقد شما درست نبود قدم به قدم البته صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
    هر جور که دلتون میخواد نقد کنید و من هم به نقد شما ایراد نمگیرم پوزش اگه نا راحت شدید.

  6. #675
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    11

    آيا واقعا روزي هزار تا از اين داستانا نوشته نمي شه و نويسنده هاشونم به خاطر كمبود مطالعه به نوشتن اونها ادامه نمي دن و حتا كسي نيست كه جرئت بر چسب خودنما خوردن رو داشته باشه و بهشون اينو بگه؟ نه من قصدم توهين به كسي نبود و براي تفكر شخصي تا حد مرگ ارزش قائلم.
    داستان هاي مودب پور و استاندال هر دو يك موضوعو دارن. داستان هاي دانيل استيل پتانسيل اينو دارن كه در حد ماركز باشن... . منم يه منتقد بين المللي بالقوم!!!!چرا با هم رو راست نباشيم؟
    اگر هر كسي از فرو رفتن بي جاي دماغ من توي كارش ناراحته بازم،بازم،بازم معذرت. براي اثباتش ديگه سر و كله ي من تو اين تاپيك پيدا نمي شه.قول مي دم!
    p.s:كسي برام كف نمي زنه؟
    اول اینکه منم قصد نداشتم پا توی کفش کسی بذارم و ضمنا وجود شما توی انجمن خیلی به فایده است و اصلا دوست ندرام شما برید چون معلومات خوبی دارید.
    امیدورام بازم ببینمتون و اگه به عذر خواهی نیاز دارید من معذرت میخوام.

  7. #676
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض

    عقل
    روزی، شاهد گفتگوی دو استاد دانشگاه بودم که با یکدیگر بر سر مباحث علمی رقابت می کردند. هر یک از آنها سعی داشت که{ که حرفی است که باید با دقت و در جاهای خاصی استفاده شود در این قسمت هم اشتباه به کار نرفته اما اگر هم به کار نمیرفت نه تنها مشکلی نداشت بلکه جمله را زیباتر نیز میکرد} طرف دیگر را به زانو دربیاورد و برتری خویش را ثابت کند.
    گفتگوها و جر و بحثها و مجادله آنها ادامه یافت، تا حدی که هر دو را عصبی کرد... بالاخره یکی از آنها، به دیگری گفت:
    "این را بدان که اگر ما، هر کدام عقل خود را در ترازویی می گذاشتیم تا در مورد ما به قضاوت بپردازد، مطمئناً کفه مربوط به من، سنگینتر از مال شما { سنگینتر از کفه شما }می بود."
    حقیقتاً پیشنهاد جالبی بود. من تصمیم گرفتم جلو بروم و خودی نشان بدهم{ متن ادبی که با برخی کلمات مثل خودی نشان بدهم کمی قالب عامیانه گرفته است.}. رفتم نزدیک آنها و پس از تعارفات اولیه، ترازویی را به آنها نشان دادم و گفتم من حرفهای شما را شنیده ام و ترازوی سنجش عقل هم دارم، چیزی که میان هیچ کس دیگری جز من، یافت نمی شود. گفتم که { به جای این دو کلمه میتونید از حرف (و) استفاده کنید "یافت نمیشود و قاضی این مقایسه باشم. داور و مسابقه به لحاظ کاربردی شکل درستی ندارد }حاضرم در این مسابقه، بین آنها داوری کنم. چه می دانستند که در سر من، چه چیزها می گذرد؟!{ جمله ادبی است اما از نوع مدرن در حالی که بیش از این ادبیات کلاسیک گرایش بیشتر داشت }
    پس از مدتی تفکر، آنها قبول کردند و قرار شد {وقرار بر این شد }{ قسمت دوم جمله ادبی و کلاسی است برخلاف قسمت اول که البته هر دو به لحاظ جمله بندی درست می باشند اما به لحاظ کاربردی نادرست ولی در کل جملات نادرست نیستند تنها به لحاظ زیبا شناختی مشکل دارند.} عقل آنها را در دو کفه ترازو قرار دهیم و من قاضی و شاهدی باشم که به نفع استاد برتر و والاتر رای دهم.
    خلاصه،{استفاده از این کلمه به زیبای متن لطمه میزند شاید استفاده از در اخر ساده تر باشد اما بیشتر به نوع متن میخورد} آنها همین{ همان } کار را کردند و منتظر بودند{ماندند} تا ببینند، ترازو چه نتیجه ای را اعلام می دارد. اما در کمال تعجب مشاهده کردند که هر دو کفه ترازو، بالاست! چیزی که من منتظر آن بودم تا بتوانم یک دل سیر، { یک دل سیر به نوعی جز کلمات و شبه جمله های عامیانه به کار برده میشود در حالی که متن به طور کل ادبی است. " اتفاقی که منتظر ان بودم تا بتوانم به حماقت هر دو استاد بخندم"} به حماقت هر دو استاد بخندم. به قیافه های متعجب آنها نگاه کردم و زدم زیر خنده!{ زدم زیر خنده..... دقیقا همان نقطه ای است که خواننده در سردر گم پذیرش سبک نوشتار میکند} در حالی که از شادی و هیجان یک لحظه روی پاهایم بند نمی شدم، ناگهان، هر دو استاد هم مثل من، زدند زیر خنده{خندیدند)، آنهم خنده هایی شدید و هولناک که صدای قهقهه آنان، گوش شیطان را کر می کرد. این وضع به طوری بود که من دیگر نتوانستم در آنجا بمانم و کمی دیگر به آندو بخندم و برای همین، پا به فرار گذاشتم. بعدها فهمیدم که آن وضع، چندان دور از ذهن و عجیب نبوده؛ چرا که هر دو استاد عقلشان را از دست داده بودند!
    {دوست عزیز متن یکنواختی خاصی ندارد منظورم این است که متن به شیوه ادبی ساده ای نوشته شده است در حالی که در قسمتهایی متن با شتابزدگی به شکل ادبی – عامیانه قالب میشود}
    الف:" متن علاوه بر این که باید یکنواخت و هیجان انگیز باشد می بایست هماهنگی لازم را نیز داشته باشد مثلا کلمات از یک دسته انتخاب شوند و به یک شکل جمله بندی شوند البته نه به این معنا که دلزدگی ایجاد کند منظور این است که اگر متن ادبی و کلاسیک است به همان شکل ادامه پیدا کند و اگر ادبی و مدرن یا عامیانه و سنتی به همان شکل ادامه پیدا کند در متن ادبی کلاسیک استفاده از کلمات ادبی مدرن جلوه جالبی ندارن البته ادبیات در ارتباط با یکدیگر هستند و انکاری در ان نیست اما هماهنگی و یکدست بودن ان موضوع دیگری است."
    ب:" تشخیص نوع سبک نوشتا ر براساس کلمات و نوع جمله بندی و قالب مشخص میشود حال اگر در هر قسمت نوع نوشتار براساس سلیقه نویسنده تغییر کند سبک مشخصی برای ان مشخص نمیشودبنابراین بهتر است ابتدای امر نوع سبک خود را انتخاب کنیدبرای مثال
    کلاسیک
    ادبی
    مدرن
    سنتی
    عامیانه یا نوشتار تلفیقی
    به هر شکل می بایست خواننده بداند جه نوع سبکی در این داستان وجود دارد. تا میانه داستان متن کاملا ادبی است هر چند گریز های نیز میبینم اما در انتها با شتابزدگی خاصی از کلمات عامیانه ای در قالب جمله های ادبی استفاده شده است"".
    {{نکات مثبت}}
    الف:"" نوشتار تا انتهای داستان از کشش خوبی برخوردار بود و جذابیت هم داشت ""
    ب:"" داستان به نوعی از داستان های معنا گرا محسوب میشد و البته بسیار عبرت اموز""
    ج:"" داستان از پیچیدگی خاصی برای جذب خواننده اسفاده نکرده است بلکه به سادگی منظور اصلی را رسانده و بیان کرده است و خواننده سردر گم نادانسته ها و دانسته های نویسنده نمیشود البته استفاده از پیچش در داستان نیز میتواند جذابیت ایجاد کند اما نه برای عموم.}
    د:""از اغاز و پایان خوب و محکمی برخوردار بود""
    موفق باشید نظر شخصی من میگه خیلی خوب بود و تو استعداد اینو داری که نویسنده خوبی بشی البته اگه همت داشته باشی و اطلاعاتتو بیشتر کنی خداییش من خوشم اومد. جالب بود.

  8. 2 کاربر از talot بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #677
    داره خودمونی میشه l176771's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    nihility
    پست ها
    105

    پيش فرض

    عقل
    روزی، شاهد گفتگوی دو استاد دانشگاه بودم که با یکدیگر بر سر مباحث علمی رقابت می کردند. هر یک از آنها سعی داشت که{ که حرفی است که باید با دقت و در جاهای خاصی استفاده شود در این قسمت هم اشتباه به کار نرفته اما اگر هم به کار نمیرفت نه تنها مشکلی نداشت بلکه جمله را زیباتر نیز میکرد} طرف دیگر را به زانو دربیاورد و برتری خویش را ثابت کند.
    گفتگوها و جر و بحثها و مجادله آنها ادامه یافت، تا حدی که هر دو را عصبی کرد... بالاخره یکی از آنها، به دیگری گفت:
    "این را بدان که اگر ما، هر کدام عقل خود را در ترازویی می گذاشتیم تا در مورد ما به قضاوت بپردازد، مطمئناً کفه مربوط به من، سنگینتر از مال شما { سنگینتر از کفه شما }می بود."
    حقیقتاً پیشنهاد جالبی بود. من تصمیم گرفتم جلو بروم و خودی نشان بدهم{ متن ادبی که با برخی کلمات مثل خودی نشان بدهم کمی قالب عامیانه گرفته است.}. رفتم نزدیک آنها و پس از تعارفات اولیه، ترازویی را به آنها نشان دادم و گفتم من حرفهای شما را شنیده ام و ترازوی سنجش عقل هم دارم، چیزی که میان هیچ کس دیگری جز من، یافت نمی شود. گفتم که { به جای این دو کلمه میتونید از حرف (و) استفاده کنید "یافت نمیشود و قاضی این مقایسه باشم. داور و مسابقه به لحاظ کاربردی شکل درستی ندارد }حاضرم در این مسابقه، بین آنها داوری کنم. چه می دانستند که در سر من، چه چیزها می گذرد؟!{ جمله ادبی است اما از نوع مدرن در حالی که بیش از این ادبیات کلاسیک گرایش بیشتر داشت }
    پس از مدتی تفکر، آنها قبول کردند و قرار شد {وقرار بر این شد }{ قسمت دوم جمله ادبی و کلاسی است برخلاف قسمت اول که البته هر دو به لحاظ جمله بندی درست می باشند اما به لحاظ کاربردی نادرست ولی در کل جملات نادرست نیستند تنها به لحاظ زیبا شناختی مشکل دارند.} عقل آنها را در دو کفه ترازو قرار دهیم و من قاضی و شاهدی باشم که به نفع استاد برتر و والاتر رای دهم.
    خلاصه،{استفاده از این کلمه به زیبای متن لطمه میزند شاید استفاده از در اخر ساده تر باشد اما بیشتر به نوع متن میخورد} آنها همین{ همان } کار را کردند و منتظر بودند{ماندند} تا ببینند، ترازو چه نتیجه ای را اعلام می دارد. اما در کمال تعجب مشاهده کردند که هر دو کفه ترازو، بالاست! چیزی که من منتظر آن بودم تا بتوانم یک دل سیر، { یک دل سیر به نوعی جز کلمات و شبه جمله های عامیانه به کار برده میشود در حالی که متن به طور کل ادبی است. " اتفاقی که منتظر ان بودم تا بتوانم به حماقت هر دو استاد بخندم"} به حماقت هر دو استاد بخندم. به قیافه های متعجب آنها نگاه کردم و زدم زیر خنده!{ زدم زیر خنده..... دقیقا همان نقطه ای است که خواننده در سردر گم پذیرش سبک نوشتار میکند} در حالی که از شادی و هیجان یک لحظه روی پاهایم بند نمی شدم، ناگهان، هر دو استاد هم مثل من، زدند زیر خنده{خندیدند)، آنهم خنده هایی شدید و هولناک که صدای قهقهه آنان، گوش شیطان را کر می کرد. این وضع به طوری بود که من دیگر نتوانستم در آنجا بمانم و کمی دیگر به آندو بخندم و برای همین، پا به فرار گذاشتم. بعدها فهمیدم که آن وضع، چندان دور از ذهن و عجیب نبوده؛ چرا که هر دو استاد عقلشان را از دست داده بودند!
    {دوست عزیز متن یکنواختی خاصی ندارد منظورم این است که متن به شیوه ادبی ساده ای نوشته شده است در حالی که در قسمتهایی متن با شتابزدگی به شکل ادبی – عامیانه قالب میشود}
    الف:" متن علاوه بر این که باید یکنواخت و هیجان انگیز باشد می بایست هماهنگی لازم را نیز داشته باشد مثلا کلمات از یک دسته انتخاب شوند و به یک شکل جمله بندی شوند البته نه به این معنا که دلزدگی ایجاد کند منظور این است که اگر متن ادبی و کلاسیک است به همان شکل ادامه پیدا کند و اگر ادبی و مدرن یا عامیانه و سنتی به همان شکل ادامه پیدا کند در متن ادبی کلاسیک استفاده از کلمات ادبی مدرن جلوه جالبی ندارن البته ادبیات در ارتباط با یکدیگر هستند و انکاری در ان نیست اما هماهنگی و یکدست بودن ان موضوع دیگری است."
    ب:" تشخیص نوع سبک نوشتا ر براساس کلمات و نوع جمله بندی و قالب مشخص میشود حال اگر در هر قسمت نوع نوشتار براساس سلیقه نویسنده تغییر کند سبک مشخصی برای ان مشخص نمیشودبنابراین بهتر است ابتدای امر نوع سبک خود را انتخاب کنیدبرای مثال
    کلاسیک
    ادبی
    مدرن
    سنتی
    عامیانه یا نوشتار تلفیقی
    به هر شکل می بایست خواننده بداند جه نوع سبکی در این داستان وجود دارد. تا میانه داستان متن کاملا ادبی است هر چند گریز های نیز میبینم اما در انتها با شتابزدگی خاصی از کلمات عامیانه ای در قالب جمله های ادبی استفاده شده است"".
    {{نکات مثبت}}
    الف:"" نوشتار تا انتهای داستان از کشش خوبی برخوردار بود و جذابیت هم داشت ""
    ب:"" داستان به نوعی از داستان های معنا گرا محسوب میشد و البته بسیار عبرت اموز""
    ج:"" داستان از پیچیدگی خاصی برای جذب خواننده اسفاده نکرده است بلکه به سادگی منظور اصلی را رسانده و بیان کرده است و خواننده سردر گم نادانسته ها و دانسته های نویسنده نمیشود البته استفاده از پیچش در داستان نیز میتواند جذابیت ایجاد کند اما نه برای عموم.}
    د:""از اغاز و پایان خوب و محکمی برخوردار بود""
    موفق باشید نظر شخصی من میگه خیلی خوب بود و تو استعداد اینو داری که نویسنده خوبی بشی البته اگه همت داشته باشی و اطلاعاتتو بیشتر کنی خداییش من خوشم اومد. جالب بود.
    اين اون ويرايشيه كه به نظر منم واقعا براي نوشته لازمه اما گذشته از جنبه هاي خودشيفته وار جمله ي قبلي،اين اون ويرايشيه كه واقعا براي نوشته لازمه! اما معني يه جمله يكم براي من ثقيله ( نكته: اطلاعات ادبي من در حد مگسه!) :
    روزی، شاهد گفتگوی دو استاد دانشگاه بودم که با یکدیگر بر سر مباحث علمی رقابت می کردند؟؟؟؟؟؟
    بر سر مباحث علمي رقابت مي كردند ؟ يعني معني رو مي رسونه ها. ولي يكم عجيب غريبه؟نيست؟
    p.s:به خدا من جنون ابداع ايراد ندارم. مي خواستم نظر ندم!فقط يكم عجيب غريبه ديگه؟!نيست؟؟؟

  10. #678
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    10

    اين اون ويرايشيه كه به نظر منم واقعا براي نوشته لازمه اما گذشته از جنبه هاي خودشيفته وار جمله ي قبلي،اين اون ويرايشيه كه واقعا براي نوشته لازمه! اما معني يه جمله يكم براي من ثقيله ( نكته: اطلاعات ادبي من در حد مگسه!) :
    روزی، شاهد گفتگوی دو استاد دانشگاه بودم که با یکدیگر بر سر مباحث علمی رقابت می کردند؟؟؟؟؟؟
    بر سر مباحث علمي رقابت مي كردند ؟ يعني معني رو مي رسونه ها. ولي يكم عجيب غريبه؟نيست؟
    p.s:به خدا من جنون ابداع ايراد ندارم. مي خواستم نظر ندم!فقط يكم عجيب غريبه ديگه؟!نيست؟؟؟
    دوست عزیز تو جنون نداری یعنی فکر کنم شاید نمیدونم خدا کنه که نداشته باشی
    ضمنا ممنون که تایی کردی ویراستاریمو استاد
    خوبه که دوباره اینطرفا پیدات میشه.
    اما در مورد ایرادت
    اول اینکه منظور میرسونه تنها مشکلش اینه که همخوانی با نوع متن ندراه که البته من به طور کلی اشاره کردم مثلا مباحثه بهتر بود یا امثال این کلمه.

  11. این کاربر از talot بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #679
    داره خودمونی میشه l176771's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    nihility
    پست ها
    105

    پيش فرض

    دوست عزیز تو جنون نداری یعنی فکر کنم شاید نمیدونم خدا کنه که نداشته باشی
    ضمنا ممنون که تایی کردی ویراستاریمو استاد
    خوبه که دوباره اینطرفا پیدات میشه.
    اما در مورد ایرادت
    اول اینکه منظور میرسونه تنها مشکلش اینه که همخوانی با نوع متن ندراه که البته من به طور کلی اشاره کردم مثلا مباحثه بهتر بود یا امثال این کلمه.
    كلا منظورم اين بود كه رقابت كردن بر سر يه چيزي يعني مبارزه كردن(!!!!!!) براي به دست آوردنش. ولي كسي مباحث علميو به دست نمي ياره. منم فكر مي كنم مباحثه كردن بهتر باشه.

  13. این کاربر از l176771 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #680
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    7

    پيش فرض

    درود **تنها چند میسرایم و تقدیم میکنم *** میگریم از بخت سیاه و چشم خونین *** اهی کشم از دست فقرو و شاه رنگین *** بغم ندار تاب در این جور بی حد *** بر جسم مسکینان مکن رختی ننگین

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •