یا تو زیـباتر شــدی ! ....
یا چشـام بارونــیه ! ..
این قــفس بازه ولــی....
قـلبــ ِ من زندونــیه..![]()
یا تو زیـباتر شــدی ! ....
یا چشـام بارونــیه ! ..
این قــفس بازه ولــی....
قـلبــ ِ من زندونــیه..![]()
از مهتابی خانه من
تا آفتابی خانه تو
یک دست فاصله است .
دستت را
دراز کن
تا
مهتابی
آفتابی شود ......
" شهریار قنبری "
غزل رویایی
امشب از قصه دل با تو، سخن ها دارم
حرف ها با تو ازین عاشق تنها دارم
قصه ها دارم از آن فرصت بی سامانی
از همان وقت که گفتی به دلم می مانی
مانده در خاطرت ان شعر در آن روز نخست ؟
(نشود فاش کسی آنچه میان من و توست ؟))
یاد داری که شدم خاطره در هر محفل ؟
(نقش کردم رخ زیبای تو در خانه دل؟)
کاش میشد تو هم از خاطره حرفی بزنی
وقت تنگ است << به قد مژه بر هم زدنی>>
امشب ای رمز نگاهت ،غزل رویایی
ای تمنای دل شب زده سودایی
باز می خوانم از آن غم که به جان من و توست
<< پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست >>
ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی زتوم بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشسته ام تا در رسد
از پی جان خواستن پیغام تو
خُمس عشقم یک بغل شوریدگی است
واژه اش امـّا به نـــام زنـــدگی است
از زمـین هــم تا خـــدا پرواز کـــرد
تا که نام عــشق پاکــم بندگـــی است
اگـــَـــــر تمـــــام دَردهای دُنیــــ ـــ ـا را نردبان کنـــــی
دستَتــــ به سَقفـــــ ـــ ــِ دلــتنگی مَـن نمیــــرسَد..
گیسووهات را که میتکانی در باد
منْ جایِ خود،
پرندهها را هم میگیرند
به جُرمِ بَدمستی!
نام " تو " را خال کنم در بدنم
تا محفوظ ماند یاد " تو " در کفنم . . .
سكوتت چه قشنگه ... نگاهت چه عزيزه
نداري اگه حرفي ... پس بگو تو آري
راز موندنم هستي ... مهربون من باش
همسايه ي ديرينم ... همخونه ي من باش
اي همدل و همرازم... دلداده ي من باش
عاشق اگه ديواره ... قاب خاتمم باش
عاشق اگه بيماره ... مرهم دلم باش
حالا منتظرم من ... نداري اگه حرفي ... پس بگو تو آري ... آري ... آري
غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.
خار خنديد و به گل گفت : سلام و جوابي نشنيد
خار رنجيد ولي هيچ نگفت...
ساعتي چند گذشت گل چه زيبا شده بود،
دست بي رحمي آمد نزديک،
گل سراسيمه ز وحشت افسرد...
ليک آن خار در آن دست خزيد
و گل از مرگ رهيد ...
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت : سلام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)