تو چه میپرسی:
جان پاکی که مرا زاد و پرورد کجاست؟
دل و دستی که مرا زیستن آموخته کو؟
به گناه چه ز دست و دل فرزند جداست؟
تو چه می گویی:
بوسه و خنده آن چشمه زاینده مهر
از چه رو خاک شدو خاکش بر باد هواست؟
تو چه میپرسی:
جان پاکی که مرا زاد و پرورد کجاست؟
دل و دستی که مرا زیستن آموخته کو؟
به گناه چه ز دست و دل فرزند جداست؟
تو چه می گویی:
بوسه و خنده آن چشمه زاینده مهر
از چه رو خاک شدو خاکش بر باد هواست؟
Last edited by magmagf; 18-02-2007 at 00:09.
تنم از واسطۀ دوری دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهر رخِ جانانه بسوخت
سوزِ دل بین که ز بس آتشِ اشکم چون شمع
دوش بر من ز سرِ مهر چو پروانه بسوخت
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من
Last edited by magmagf; 18-02-2007 at 00:08.
نرسد دستِ تماشا چون به دامان شما
می توان چشمِ دلی دوخت به ایوانِ شما
از دلم تا لبی ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی ست درین فاصله، قربانِ شما!
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو هم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی كه شوید جسم خاك
هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گر كه در خود داشتم
هر كسی را تو نمی انگاشتم
Last edited by magmagf; 18-02-2007 at 00:07.
من یقین دارم که برگ،
کاین چنین خود را رها کرده ست، در آغوش باد؛
فارغ است از یاد مرگ!
لاجرم چندان که در تشویش ازین بیداد نیست؛
پای تا سر،
زندگی ست!
تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
یک آسمان پرنده، رها، روی شاخه ها،
در باغِ بامداد،
یک آسمان پرنده،
سرگرم شستشو،
در چشمه سارِ باد
یک آسمان پرنده،
در بستر چمن،
آزاد، مست، شاد؛
از پشتِ میله ها،
بغضی به های های شکستم:
قفس مباد!
در زمستانی که می اید ز راه
یک نفر از شهرتان خواهد گذشت
آسمان دیده اش ابری شده
خسته پا،دامن کشان ،خواهد گذشت
تو کجایی که ببینی زندگیم چه سوت و کوره
قربون چشای نازت"چشم تو از من چه دوره
نمی بخشم خودم و روزی که چشمات و بستی
اگه بودم پیش چشمات"من و تنها نمی زاشتی
کاش منم با تو می مردم"دیگه تنها نمی موندم
دستاتم از من گرفتی"مگه عاشقت نبودم
نمی دونی چه غریبم"میون این همه ادم
زنده موندن خیلی سخته"خودم و دارم می بازم
...
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)