مرا از تو است هردم تازه عشقی ........... تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به جان مشتاق روی تواست حافظ .......... تو را در حال مشتاقان نظر باد
مرا از تو است هردم تازه عشقی ........... تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به جان مشتاق روی تواست حافظ .......... تو را در حال مشتاقان نظر باد
در زمستانی که می اید ز راه
یک نفر از شهرتان خواهد گذشت
آسمان دیده اش ابری شده
خسته پا،دامن کشان ،خواهد گذشت
توانا بود هركه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
......................................
توانا بود هركه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
......................................
ديده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسيمی ز عنايت که کند بيدارم
چون تو را در گذر ای يار نمیيارم ديد
با که گويم که بگويد سخنی با يارم
------------------------
بهروز این شعرات خداییش منو کشته !![]()
مرغ آبي اينجاست
در خود آن گمشده را دريابم
ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن
باز كن پنجره را
تو اگر بازكني پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زيبايي را
از پشت میله های قفس، امروز
با مرغکی به گفت و شنو بودم
من، یک غزل به زمزمه می خواندم
او یک غزل به چهچهه سر می داد
در اوج همدلی و هم آهنگی.
او گوشه ای ز پردۀ غم می خواند
من پرده ای ز گوشۀ دلتنگی.
یارب به کمند عشق پابستم کن
از دامن غیر خود تهی دستم کن
یکباره ز اندیشه ی عقلم برهان
وز باده ی صاف عشق سرمستم کن
نميشه باور من، کنار من نشستي
کسي که مي پرستم، تو بودي و تو هستي
نميشه باور من، هنوز به پام نشستي
چشاتو رو بديهام، تو عاشقونه بستي
یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح
دل من پر خون بود
در من اینک کوهی
سر برافراشته از ایمان است
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
باز برمی گردم
و صدا می زنم :
” ای
باز کن پنجره را
باز کن پنجره را
در بگشا
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد
باز کنپنجره را
که پرستو می شوید در چشمه ی نور
که قناری می خواند
می خواند آواز سرور
که : بهاران آمد
که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “
Last edited by amir 110; 17-02-2007 at 08:03.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)