میان جان دو انسان، چنین به هم نزدیک
چقدر فاصله؟
آخر چقدر فاصله؟ آه
چقدر ماندن در هالۀ تبسم و شرم؟
چقدر بودن در پردۀ سکوت و نگاه؟
*
چقدر دوری از آفتاب آن لبخند
چقدر محروم از سایه سار آن گیسو
چقدر باید سر کرد بی نوازش او
چقدر؟
*
چقدر...؟چقدر؟
به اصطکاک دل و سنگ گوش دادن ها
به حکم مبهم تقدیر سر نهادن ها
*
بشر چقدر به درمان عشق درمانده ست؟
مگر چقدر ازین عمر بی ثمر مانده ست؟
مگر چه کاری خوش تر ز دوست داشتن است؟
مگر که عشق گناهی برای مرد و زن است؟
چقدر باید بر این گناه تاوان داد؟
چقدر باید خاوش ماند تا جان داد؟
چقدر پرسه زدن در خیال، با اندوه؟
چقدر صبر، چه صبری به سهمگینیِ کوه؟
چقدر سرخ شدن زیر تازیانۀ شوق؟
چقدر بی تو نشستن درین سکوت و ستوه؟
*
چقدر بی تو به دنبال خویش گردیدن؟
کویر حوصله را با تو در نوردیدن؟
*
میان جان دو عاشق چنین به هم نزدیک
چقدر باید مشتاق ماند و صبور
چقدر باید نزدیک بود و از هم دور
چقدر؟
چقدر؟