هیچ گاه چشمانت را برای کسی که مفهموم نگاهت را نمی فهمد گریان نکن...
هیچ گاه چشمانت را برای کسی که مفهموم نگاهت را نمی فهمد گریان نکن...
پائولو میگه
بزرگترین دروغ دنیا چیست؟ این است که ما در لحظه ای خاص تسلط بر آنچه برایمان پیش می آید را از دست می دهیم و سرنوشت بر زندگیمان مسلط می شود. این بزرگترین دروغ دنیاست.
سخنی دارم چند
سخنی دارم چند گوش کن با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاری است
و
تو با قامت چون نیلوفر شاخه ی پر گل این گلزاری.
من در اندام تو یک گل می بینم .
گل گیسو گل لبها گل لب خند شباب.
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم.
گل عفت گل تقوا گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ گل دنیای سپید.
می خرامی و تو را می نگرم تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی
راست چون شاخه ی سر سبز و برومندی شدی.
همچو پر غنچه درختی همه لبخند شدی.
اما دیده بگشای و در اندیشه ی گلچینان باش.
همه گل چین گل امروزندوهمه هستی سوزند.
کس به فردای باغ نمی اندیشد.
انکه گرد همه گلها به هوس می چرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گل چین سیه کرداری است
که
دود در پی گلهای لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد وریزد در خاک.
دست او دشمن باغ است
و
نگاهش نا پاک.
اما تو گل شادابی به ره باد نرو
غافل از باد مشو.
ای گل صد پربا تو در پرده سخن می گویم
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ گل
پژمرده نخندد
بر شاخ کس نگیرد ز گل مرده سراغ.
عشق دیدار تو بر گردن من زنجیری است
و
تو چون قطعه ی الماس درشتی کم یاب گردن آویزی بر این زنجیری.
تا نگهبان تو باشم زهراسی همه شب خواب بر دیده ی من هست حرام.
تو
که تک گوهر دنیای منی
دل
به لبخند حرامی مسپار
دزد را دوست مخوان
چشم امید بر ابلیس مدار
دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند
همه گوهر شکنند.
دیو کی ارزش گوهر داند
نه خردمند بود
هر که اهریمن را از سر جهل سلیمان داند
تو
چراغ همه شبهای منی
به ره باد مرو
تو
گلی
تو گل صد رنگی
پیش گل چین مشین.
تو
یکی گوهر تابنده ی بی مانندی
خویش را خوار مبین .
ای سرا پا
الماس
ز حرامی به هراس.
قیمت خود مشکن
قدر
خود دان
وخویش را خوار مبین
قدر خود را تو بدان.
پرسیدم : هنگام غروب ، خورشید چرا زرد رنگ است؟
گفت: از بیم جدایی.
خورشید،با همه ی درخشندگی در پایان هر روز، ناپدید میشود و جای خود را به تاریکی میدهد. ولی آفتاب عشق، جاودانه در آسمان دل میدرخشد و جان میبخشد و این روزی است که شبی به دنبال ندارد.
پرسیدم : عشق چیست؟
گفت : آتشی است .
گفتم: مگر آن را دیده ای؟
گفت: نه در آن سوخته ام.
عشق را با تمام وجود فریاد بزن تا به جهانیان ثابت کنی که تمام مسیرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمی باشد.
به کوه گفتم: عشق چیست؟
لرزید.
به ابر گفتم: عشق چیست؟
بارید.
به باد گفتم: عشق چیست؟
وزید.
به پروانه گفتم: عشق چیست؟
نالید.
به گل گفتم: عشق چیست؟
پر پر شد.
به انسان گفتم: عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: دیوانگیست!!!!
اينک در دل اين کهکشان نور
اين منظومه هاي مهر
اين خورشيد هاي بوسه و لبخند
اين رخسار هاي شاد
شکوه لطفتان را با کدامين عمر صدها ساله
پاسخ ميتوانم داد؟
......... .......... ..........
صفاي مهرتان را با سرا پاي وجودم
با تمام تار و پودم
مي پذيرم ميبرم با خويش
مرا تا جاودان سرمست خواهد کرد
بيش از پيش
صفاي مهرتان همواره بر من ميفشاند نور
اگر از جان من يک ذره ماند در جهان
در کهکشاني دور........
دنيا را بد ساخته اند... کسي را که دوست داري، تورادوست نمي دارد. کسي که تورا دوست دارد، تو دوستش نمي داري اما کسي که تو دوستش داري واو هم تو را دوست دارد به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است زندگي يعني اين.... دکتر شريعتي
تو اي نيلوفر پيچده در تنهايي و غربت
شنيدم آن صداي نازنينت را
كه فريادش نهادي نام
شنيدم ضجه هاي پر طنينت را
كه پيوسته در گوشم
صدا مي كرد
مرا شرمنده در وجدان خاموشم
رها مي كرد
كوير خشك و بي تاب تنت را
باز خواهم كاشت
پر از عشق و پر از احساس
پر از نيلوفر زيبا
هم اكنون با تو خواهم بست پيماني
كه تا دنياست اين دنيا
دگر تركت نخواهم كرد
تو را مي خواهم اي
نيلوفر زيبا
اولين باري که عاشقت شدم يادته ؟ من يه کرم سيب بودم و تو يه کرم ابريشم . من به تو قول دادم ديگه هيچوقت سيب نخورم و تو هم قول دادي دور خودت پيله نزني . ولي نمي دونم چي شد که من طاقت نياوردم و فقط يه خورده سيب خوردم . تو هم از غصه دور خودت پيله بستي . ... حالا دومين باره که عاشقت شدم ولي حالا من هنوز يه کرم سيبم و تو يه پروانه خوشگل تو پر زدي و رفتي و من موندم و سيبايي که جايي براي خورده شدنشون نمونده
زندگي زيباست حتي اگر کور باشي ? خوش آهنگ است حتي اگر کر باشي
مسحور کننده است حتي اگر فلج باشي? اما بي ارزش است اگرثانيه اي
عاشق نباشي...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)