سلام....آقا...اين يه كم طولاني هست...ولي ارزش خوندن رو داره.!!
(پيشاپيش از تمام خانومهايي كه اين سوتي رو ميخونن عذر ميخواهم و خواهش ميكنم بعدش نگين كه حالا بهم خورد و از اين حرفها...به عبارتي حال بقيه رو نگيريد!)
سال اول دبيرستان بوديم.....يكي از دوستامون بود...سال اول رو 2 بار رد شده بود!!!!!(اسمش پيام هست)
حالا اين بابا...واسه ودش تو شهران(محل ما ) اسم و رسمي داشت و داره...روزي 2-3 تا دعوا نكنه...روزش روز نميشه...ساقي و پنير فروش هم هست(البته الان حكم اعدامش اومده!).
يكي ديگه هم بود...بهش ميگفتيم..مصطفي كراس...چون مثل موتور كراس كه از كوه ميره بالا..اينم....
سابقه تكرار سال اول هم داشتن ايشون....1 بار.
خلاصه....مدير ما هم ممنوع كرده بود كه سر كلاس ...معلم به شاگرد اجازه خروج بده.
آقا...از غذا...بچه كوچك مديرمون...هم كلاسيمون بود...بچه بزرگشم كه شرحشو تو پست قبلي دادم.
اين رفيق ما...يه چند بار از اين معلممون پرسيد كه برم بيرون يا نه؟اين معلم هم همش ميگفت نه!!!!
هيچي....اين يهو برگشت به من گفت كسيه داري؟گفتم آره واسه چي؟گفت بده!...
منم كسيه رو دام بهش....يهو ديدم....انگار شيلنگ آب رو گرفته باشي روي سنگ....داره يه همچين صدايي مياد.
برگشتم ديدم.....بله...آقاي عزيز...مايتعلق به رو در كسيه فرو كرده...مشغول كار خير ميباشند(البته توي جا ميز)

.
به شخصه ايشون رو به خاطر گاز پيكنيكي كه در ميان پاهاي خود داشتند تحسين ميكردم(ببخشيد..اينجاش يه كم نافرم بودا!!!!!!

).
اين مصطفي ديد..داره كم مياره....اونم از من كسيه خواست...منم بهش دادم....اونم شروع كرد...ولي.....
كيسه سوراخ بود.....و همه اش ريخت توي جا ميز.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
يه حدود 10 دقيقه بعدش ...همه كلاس
از اين بوي عطرآگين كه در فضلي روح نواز كلاس رياضي پيچيده بود.!!!!
خلاصه معلم يه كم نق و نوق كرد كه اين چه بويي و اين حرفا....ما هم اتحاد و هماهنگي خدا....گفتيم از ييرون و ما نميدونمي و ....
آقا...زنگ خورد....اين پيام..كيسه رو از پنجره پرت كرد بيرون.
داشتيم منخنديديم و پيام رو تحسين ميكرديم......ديديميكي اومد تو كلاس...با يه كت و شلوار سفيد مايل به زرد..
در حالي كه يه مايع زرد رنگ ازش ميچكيد.....
درست حدس زدين...پسر بزرگ مديرمون بود....اونم فقط ديده بود كه اين كسيه از پنجره اين كلاس پرت شده بيرون.
شخص پرتاب كننده رو كه ميدونست...دهنس رو باز كزد و حانه و خانواده هر كسي تو اون كلاس بود رو چسبوند تنگ هم ديگه.......(داداش خودشم بود!!!!)
خلاصه..بعد از 1 ماه اين پيام و مصطفي رو از كلاس انداختن بيرون....ولي هنوز كه هنوز...
هروقت با بچه ها..ياد پسر مديرمون ميافتيم...از خنده ميميريم.
اميدوارم كه حال بكنين با اين حركت.!!!شرمنده اگه يه كمي طولاني بود...ولي حقيقت محض هست اين.!!!!
آقايون..خانومها.....من به علت اينكه امتحانهام شروع شده....ممكن خيلي خيلي دير بيام...
خواهش ميكنم...گريه نكنين .......و به جاش واسه موفقيتم دعا كنين.
در ضمن..نزارين اين تاپيك خاك بخوره....نزارين زحمتهاي من و داداش علي و دامبد و سينا خان ضايع بشه.
خوش باشين و حق بارتون.
يا حق
