یک عالم از آب و گل بپرداختهاند............. خود را به میان ما در انداختهاند
خود گویند راز و خود میشنوند ............زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند
یک عالم از آب و گل بپرداختهاند............. خود را به میان ما در انداختهاند
خود گویند راز و خود میشنوند ............زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند
مي نوش كه عمر جاوداني اين است
خود حاصلت از دور جواني اين است
هنگام گل و بل است و ياران سرمست
حوش باش دمي كه زندگاني اين است
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند ................. پنهان خورید باده که تعذیر می کنند
دل و جـــان را در این حضرت بپالا ............. چو صافی شد رود صافی به بالا
اگر خواهی که ز آب صاف نوشی ............. لـــــب خود را به هر دردی میالا
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت .............. یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت
قـــربان وفاتم به وفاتم گذری کن ............... تابوت مگر بشنوم از روزن تابوت
تا خاک مرا به قالب آمیخته اند
بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند
من بهتر از اين نمی توانم بودن
کز بوته مرا چنين برون ريخته اند
تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید
بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
زين به که فروشند چه خواهند خرید
دل از آلودگي ها گر بود پاك
زبن شد پاك از هر عيب و هر آك
و گر اين آينه بگرفت زنگار
زبان گردد بسان مار جرار
رحم کن بر ما سیه بختان، که با آن سرکشی............ شمع در شبها به دست آرد دل پروانه را
حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست .......پیش مردم شمع در بر میکشد پروانه را
ای گرم گداز ای دل کارم ز تو مشکل شد
ویزانه سرای غم این خانه کجا دل شد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)