در پهنۀ دشت رهنوردی پیداست
وندر پیِ ان قافله، گردی پیداست
فریاد زدم - " دوباره دیداری هست؟ "
در چشم ستاره اشک سردی پیداست.
در پهنۀ دشت رهنوردی پیداست
وندر پیِ ان قافله، گردی پیداست
فریاد زدم - " دوباره دیداری هست؟ "
در چشم ستاره اشک سردی پیداست.
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ايزدى هميشه رهنماى ماست
مهر تو چون شد پيشهام
دور از تو نيست انديشهام
در راه تو كى ارزشى دارد اين جان ما
پاينده باد خاك ايران ما
ای مرغ به سوی آشیانت برگرد!
ای دوست به سوی دوستانت برگرد
جان تو در آنجاست کجا می گردی
آه ای همه تن به سوی جانت برگرد!
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش فرو می خواندم در گوش:
میان این همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست!
شب از وحشت گرانبار است.
جهان ألوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار:
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟
سلام
.........
چشم مستش باز بازی با دل من می کند
گاه صیاد از شکار خویش دیدن می کند
غنچه می گردد پر و بال دلم کنج قفس
هر زمان یاد گرفتاران گلشن می کند
شوکت آزادگی می یابد از ما، دام ما
حلقه ی پای مرا قمری به گردن می کند
از خود آرایی گریزانند زیبا باطنان
لاله در گلشن قبای پاره بر تن می کند
تنگ چشمی پرده ي خواب فراغت می شود
آسمان تیغ ادب در چشم سوزن می کند
درد هجران را معلم چاره ای جز گریه نیست
جام چون افتد تهی از باده شیون می کن
...
نجوایی از سوی تو
نگاهی کوتاه از تو
لبخندی بر لبان زیبایت
و من خود را غرق در عشق یافتم
Last edited by magmagf; 15-02-2007 at 06:27.
بعد از مدتها سر زدن به اين تاپيك واسم جالبه :
ما ، نان بهنرخ خون جگر خوردیم
زیرا که نرخ روز ندانستیم
شعر از شعور رو به شعار آورد
ما فهم این سخن نتوانستیم
ما خفتگان بی خبر دوشین
امروز را ندیده رها کردیم
در انتظار دیدن فرداییم
Last edited by amir 110; 14-02-2007 at 18:45.
ما ، جان و تن به خدمت شیطان گماشتیم
ما در بهشت آدمو حوا
ماه برهنه را که شکافی به سینه داشت
پیش از نزول باران ، در چشمه ی بلوغ
شلاق می زدیم
پروانگان شوخ جوان را
در دفتری سپید تر از بستر زفاف
سنجاق می زدیم
ما عطر عشق را
در لابلای حافظه و جامه داشتیم
قاب طریف عکس من و تو
ایینه های کیف زنان بود
اما هنوز ، اینه های بزرگ شهر
تصویر فقر و فاجعه را باز می نمود
Last edited by amir 110; 14-02-2007 at 18:47.
در روز جنگ ، دشمن او جز پدر نبود
هنگام مرگ ، نوجه بر او جز پدر نخواند
ما هم به سهم خویش
افسانه ای بر این همه افزدویم
ما ، بردگان فقر و اسیران آفتاب
از فخر شعر ، سر به فلک سویدم
ما ، بازماندگان مشاهیر باستان
از نسل ابلهان
از نسل شاعران
یا نسل عاشقان کهن بودیم
کنون چراغ عشق درین خانه مرده است
بابت خرابكاري من رو ببخشيد اين همون اصرات غيبتمه
Last edited by amir 110; 14-02-2007 at 18:49.
تو بازنده ای زندگی!
و من آن فسیل هزار ساله که دیگر فریب نمی خورد!
نه به آسمانهای آبی ت
نه به هوای تازه ت
نه به صبح
و شادی های تو خالی ت
و غمهات
هه!
دیگر حنایشان رنگی ندارد
من آن فسیل هزار ساله ام که دیگر فریب نمی خورد
و تو!
بازنده ای زندگی
دیگر مرا به هر چه می خواهی بفریب
مرا به هر چه می خواهی بفریب
الا به عشق!
که برای چنین فریبی
هنوز با دست لرزان آغوش باز می کنم...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)