در بستر بی رحمی و خون زاده شدم / از اول عمر با جنون زاده شدم
خاکستریم ، دست خودم نیست عزیز / ققنوسم از آتش درون زاده شدم . . .
در بستر بی رحمی و خون زاده شدم / از اول عمر با جنون زاده شدم
خاکستریم ، دست خودم نیست عزیز / ققنوسم از آتش درون زاده شدم . . .
گفت استاد ره عشق پر از درد و بلاست
گفت این ره زهر فلسفه و گفته جداست
گفت اگر لب به دهن باز کنی کفر و خطاست
گر خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
دل از بند نگاه تو رها نیست
کسی مثل تو با من آشنا نیست
یگانه ناجی بی ادعایی
تو که با غصه من هم صدایی
غزلها می شود از تو سرودن
تویی تنها دلیل زنده بودن
بیا از بی کسی هایم رها کن
دلم را با محبت آشنا کن
بیا آواز کن شعری دوباره
بمان با من بمان ای هم ستاره
بلور اشک به چشمم نشست وقت وداع
که اولین غم من آخرین نگاه تو بود
قولـــــ داده اﮮ همینــــ روزــــها
نگاهت را به دیدارِ ِ نگاهمـــــــ بفرستـے ؛
امیدوارﮮ جنسِ غریبـے * دارد
براﮮ من که عادت کرده امــــ به نبودنت
به نداشتنت
و گهگاهـے از دور داشتنت...
امید این روزها هـے سرکــــــ مـے کشد توﮮ خانه دلمــــــ
باورش سخت است
اما من هنوز همــــــ
به وعده هاﮮ رنگ پریده ات دلخوشمـــــ...
پشـــتـــم را میــلـــرزاند ..!!!!
این خنده هایِ غریـــب و بیــررنگت...
اگرمی توانستم تو را در آغوش بگیرم
اگرمی توانستم تنها لحظه ای تو را داشته باشم
از همه ی دنیا بی نیاز می شدم
به رویا می بینم تورا اگر می توانستی تنها صدای قلب مرا بشنوی .
اگر بروی تا لحظه ی دیدارت دستهای سرد مرگ مرا نوازش می دهد .
............
و اما تو رفتی .
از وقتی که رفتی من با دلم به سوی تو پرواز می کنم .
عشق ورزی بی تو چه مفهومی دارد ؟
بی عشق تو من به کجا می روم ؟
آخر با زندگی بدون عشق به کدامین راه باید رفت ؟
من همیشه به تو وفادار می مانم پس مرا در رویایت جا بده
تا زمانی ... که دوباره در کنارت باشم .
هر کجا که تو باشی عشق نیز هست پس مرا در قلبت جا بده
دلم برای تو گاهی عجیب میسوزد
شبیه شمع که خیلی نجیب میسوزد
دلم برای تو گاهی عجیب میسوزد
دلم برای دل ساده ام که خواهد خورد
دوباره مثل همیشه فریب میسوزد
نشسته ای به امید که؟ گـُر بگیر ای عشق
همیشه آتش تو بی لهیب میسوزد
تو اشتباه نکردی گناه آدم بود
اگر هنوز بشر پای سیب میسوزد
من آشنای تو بودم ولی ندانستم
غریبه ها دلشان هم مثل خود غریب میسوزد
برای من فقط این دل ز عشق جا مانده است
که با نگاه شما عن قریب میسوزد
من تو را چون عشق در سر کرده ام
من تو را چون شعر از بر کرده ام
من گل یاد تو را همچون خزان
در خیال خویش پر پر کرده ام
بی وفایی کردی و عاقل شدی !
من به عشق شومت عادت کرده ام
عشق ورزیدن به تو درد است درد!
من ز درد خویش هجرت کرده ام
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)