مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتاب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
---------------------------------
هرچی بدبختیه زیر سر این بنده کم عقل بیده... نرو تو فکرش وگرنه دپرس میشیا ...
![]()
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتاب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
---------------------------------
هرچی بدبختیه زیر سر این بنده کم عقل بیده... نرو تو فکرش وگرنه دپرس میشیا ...
![]()
آنچه در نبرد زندگی برنده را از بازنده جدا می کند ...
برنده يا بازنده بودن نيست ؛
بلکه چگونگی برخورد با مشکلات و مسائل زندگی است ؛
يک درخت هر چقدر هم که بزرگ باشد ؛
با يک دانه آغاز می شود ؛
طولانی ترين سفرها با اولين قدم .
-------------
آره می دونم ... باشه![]()
من از زبان آب، پرنده، نسیم، ماه
بامردم زمانه سخن ها سروده ام
من، از زبانِ برگ
دردِ درخت را
در زیرِ تازیانۀ بیدادِ برق و باد
در پیش چشمِ مردمِ عالم گشوده ام
من از زبان باران،
غمنامۀ بلند،
بسیار خوانده ام
تا از زبان صبح
نور امید را به شما ارمغان کنم،
شب های بی ستاره
بیدار مانده ام!
...
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
نگارين گلشنش رويست و مشکين سايه بان ابرو
تو کافر دل نمي بندي نقاب زلف و مي ترسم
که محرابم بگرداند غم آن دلستان ابرو
اگرچه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
نگارين گلشنش رويست و مشکين سايه بان ابرو
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
***
راستش رو بخاید من فقط این شکلی بلدم همدردی کنم(زیاد حرف زدن بلد نیستم)
وای از این افسردگان، فریادِ اهلِ درد کو؟
نالۀ مستانۀ دلهای پرورد کو؟
ماه مهرآیین که میرد باده با رندان کجاست
بادِ مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟
در بیابان جنون سرگشته ام چون گردباد
همرهی باید مرا، مجنون صحرا گرد کو؟
بعد مرگم، می کشان گویند در میخانه ها:
آن سیه مستی که خم ها را تهی می کرد کو؟
پیش امواج حوادث، پایداری سهل نیست
مرد باید تا نیندیشد ز طوفان، مرد کو؟
دردمندان را دلی چون شمع می باید، رهی
گرنه ای بی درد، اشک گرم و آه سرد کو؟
---------
محمد آقا ممنون منم خیلی حالم گرفته بود.
کلی حال کردم.![]()
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
مولوی
آن لاله نامِ لاله فروش، از دو زلف خود
بر ماه و زهره غالیه پوشی کند همی
بی زر چو پا نهی به دکانش کند خروش
ور زر دهی چو غنچه خموشی کند همی
گر خویشتن به سیم فروشند عجب مدار
کان سیم چهره ( لاله) فروشی کند همی
يک شب آتش در نيستاني فتاد
سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
ني به آتش گفت:
کين آشوب چيست؟
مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم
زانکه مي گفتي نيم با صد نمود
همچنان در بند خود بودي که بود
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
درد بي دردي علاجشآتش است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تنهایی و تاریکی آغاز کدورتهاست
خوش وقت سحر خیزان وان صبح و صفا دریا
بردار و ببر دریا این پیکر بی جان را
در سینه گردابی بسپار و بیا دریا
تورا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند
-------------------------------------------
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)