خال به کنج لب يکي، طره مشک فام دو
واي به حال مرغ دل، دانه يکي و دام دو
محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
از چه کنم مجابشان، پخته يکي و خام دو
از رخ و زلفت اي صنم، روز من است همچو شب
واي به روزگار من، روز يکي و شام دو
ساقي ماهروي من، از چه نشسته غافلي
باده بيار مي بده، نقد يکي و وام دو
مست دو چشم دلربا، همچو قرابه پر ز مي
در کف ترک مست بين، باده يکي و جام دو
کشته تيغ ابرويت، گشته هزار همچو من
بسته چشم جادويت، ميم يکي و لام دو
وعده وصل مي دهي، ليک وفا نمي کني
من به جهان نديده ام، مرد يکي کلام دو