حال من دست خودم نيست / ديگه آروم نميگيرم
دلم از کسي گرفته / که ميخوام براش بميرم . . .
حال من دست خودم نيست / ديگه آروم نميگيرم
دلم از کسي گرفته / که ميخوام براش بميرم . . .
مرامجنون همی دانی وپرسی ازچه حیرانم
بدام افتاده عشقم توی صیاد این جانم
مرادیوانه پندارندو گویند برکه دل بستی
جنون عشق رابانی توی کالای د کانم
چه شبها تاسحررندان بخواب وچشم من بردر
که چون یعغوب بینا گرددازروی توچشمانم
به رویت گل نمی گویم که گل لایق نمی دانم
چو بینم پرتو حسنت به روی گل که میدانم
بپروردم گلستانها زخون دیده درراهت
که گاه آمدن گیرد زعطرت باغ وبستانم
زوصفت ناقه صالح فرو میماند اندر گل
بگوید دمبدم داود توی آرامش جانم
دیدی ای غمگین تر از من
بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی كه دادی
در سكوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
اكنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یك دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی كه دادی
در سكوت خانه پژمرد
دوستی ها رنگ باخته اند رفیق .
دلت را بردار و برو به جایی که هنوز ماهی های قرمز حرمت دارند
و کسی تنک دل کسی را نمی شکند
من که سال هاست تنک دلم ترک بر داشته
و دیگر این ماهی قرمز بی قرار، نفس های آخر را می زند
حالا سنگ بر داشتی که چه ؟ ...تو هم بزن ...اگر هنوز جایی برای شکستن میابی بزن
اما آنچنان بزن که این ماهی قرمز هم جان دهد .
دیگر تاب تماشای جان دادنش را ندارم ...در این خشکسالی محبت و عشق
امیدی به جان دوباره اش نیست .نه دستی که به آبی برساندش و نه راهی که به دریایش ...وقتی که تقدیر حکم شکستن می دهد که راه گریزی نیست .
بزن رفیق
سنگ آخر را تو بزن ... بشکن ...که به دست دوست جان دادن هم عالمی دارد .
آنچنان بشکن ...که این ماهی قرمز بی تاب ، رویای دریا را هم از سر بیرون کند
بشکن و بنشین به تماشای آخرین نفس های دلم ... حیف که این دست ها سنگی بود نه پلی به دریا
اگر هنوز جایی برای شکستن در تنک دلم یافته ای ارزانی دستان تو ...بشکن
سنگ آخر را تو بزن ...
Last edited by SamirH; 09-12-2010 at 16:52.
ســــــرم درد می كنـــــــد
تلفن را بر می دارم،
زنگ میزنم به تو...
كه مُسكنــــی بی عوارض تر
و آرام بخـــــــش تر از صدایـــــــ تو
پیدا نمی شود
برای درد ِ مــــــن
نميخوام در به در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم
به شهر و دياري ببر تو مرا
كه نور خدا باشه و من و تو
نباشه به دلها نشونه غم
اميد و صفا باشه و من و تو
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا![]()
چشام بسته است ...
جهانم
شکل خوابه ...
عذابه ...
اضطرابه ...
اضطرابه ...
روبروم...
دیواری از مه...
دیواری از سنگ ...
بگو بیهوده نیست
فاصله ی آب و سراب
بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست
بگو از کوچ پراکنده
فقط کابوس و تنهایی
بگو خواب بود هرچی که دیدم
افسانه بود هرچی شنیدم
نگاه کن شوق دل زدن به دریا
برام شد مرگ تدریجی رویا
بیا تا مه توی چشام بمیره
بیا تا قصمون پایان نگیره
بذار یادم بیاد خورشید ...
منو کم کن از این تردید ...
تو باشی شب نیست...
تو باشی آزادم ...
Last edited by Alireza_SA; 09-12-2010 at 23:55.
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی های من
بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم
بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم
Last edited by SamirH; 10-12-2010 at 00:18.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)