تبلیغات :
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 66 از 87 اولاول ... 165662636465666768697076 ... آخرآخر
نمايش نتايج 651 به 660 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #651
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    سعید جان بازم حال کردیم داداش.تضاد افکار شخصیتها رو خیلی خوب و شیرین نشون داده بودی...اینکه کدوم ذهن پیشرفت می کنه کدوم ذهن در حد موندن اسمش توی تخته سیاه ثابت می شه بعد هایی که برای داستانات انتخاب می کنی خیلی متفاوت و متنوع و جالبه ممنون...دستت درد نکنه تا بتونی بازم بنویسی و ما رو خوشحال کنی

  2. #652
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    سعد جان خیلی قشنگ بود .. معلم های این دوره فقط این شده کارشون که بیا حل کن و ...

  3. #653
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    ایول سعید جونم....جفت کارات قشنگ بودن...مثل همیشه داداش
    بیشتر بنویس و ما رو هم خوشحال کن

  4. #654
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    تهران - صادقیه
    پست ها
    253

    پيش فرض نظرخواهي: داستانم چطوره ؟ نقدش كنيد

    " این دکتر هام که فقط بلدن آدم رو نا امید کنند ..."
    لب پنجره اتاقم ایستاده بودم ، یک نیمه شب خنک بهاری .
    "بوی بهار ،چقدر دوستش دارم ، من عاشق این بو هستم "
    به خیابان نگاه میکردم ، البته بیشتر به درختی که جلوی پنجره اتاقم بود، درخت اقاقیا که تازه شکوفه زده بود.
    هر از گاهی یک ماشین یا موتور از خیابانی که تکه هایی از آن از زیر درخت معلوم بود ،رد میشد و آرامش مرا به هم میزد ...
    "خدایا ! آرامش هم که میدی ، ذره ذره میریزی تو حلق آدم که همیشه تشنش باشه ..."
    سرم گیج میرفت ، با خود گفتم : " از کسی که تا این وقت شب بیداره چه انتظاری داری ؟ "
    ولی جالب اینجا بود که اصلا احساس خواب آلودگی نمیکردم ، شاید از بی خوابی زیاد ...
    از لای برگ و شکوفه های اقاقیا ، منظره مبهمی به نظرم آمد . سعی کردم جزئیات را تشخیص دهم ...
    دختری زیبا با لباسی سفید و بلند ، طوری که پایین آن روی زمین کشیده میشد را دیدم.
    دخترکی با گیسوان و چشم های مشکی رنگ و پوستی گندم گون ولی درخشان ، نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر ، قدی متوسط که آن طرف خیابان ایستاده بود.
    "چه دختر قشنگیه ..."
    دقیق تر که شدم ، دریافتم دختر هم به من نگاه میکند ، سوال ها یکی پس از دیگری از ذهنم میگذ شت :
    "این دختر با این لباس ، این وقت شب ، چرا واستاده تو خیابون زل زده به من ؟"
    و از این مهمتر : "چرا همه جا رو تار میبینم جز اون دختر ؟ نکنه عشق که میگن همینه ..."
    در دریای سوالاتم غوطه ور بودم که دخترک گفت : "آقا ! چرا نمیای پیشم ؟"
    منگ شده بودم ! با خود گفتم "شاید دختره هرزست ... شایدم خیالاتی شدم زده به سرم از بیخوابی ..."
    دختر گفت : " من هرزه نیستم ، تو هم خیالاتی نشدی ، بیا پایین ..."
    خواستم حرف بزنم ، تمام تلاشم را کردم ولی نتوانستم حتی دهانم را بگشایم ، انگار دهانم قفل شده بود .
    در همان حین این سخن از ذهنم میگذشت : " آخه تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟ چیکارم داری ؟ "
    دخترک جواب داد : "مهم نیست من کی هستم ، هرکی که تو فکر کنی ، با تو کار دارم ، تو رو میخوام ..."
    تعجب کرده بودم ، باید اعتراف کنم خیلی هم ترسیده بودم ، آن دختر ذهن مرا میخواند !
    شاید هم خواب بودم ، شاید فکر میکردم نمیتوانم حرف بزنم ولی به زبان آمده بودم ...
    - "من رو میخوای چیه ؟ دختر این وقت شبی شر درست نکن برا من ..."
    - "خواهش میکنم ، بیا پایین تو آغوشم ... بیا "
    و با دست به من اشار کرد که نزدش بروم ...
    جاذبه قوی و بسیار عجیبی وجودم را فرا گرفت ، شهوت بود ؟ عشق بود ؟ کنجکاوی بود؟ یا یک حس غریب ؟
    نمیدانستم و نمیدانم ...
    به هر زحتمی که بود خودم را به در اتاق رسانیدم ، راه پله ها تاریک بود ، کورمال کورمال و به کمک نرده ها خودم را به در ورودی رساندم ، چندین بار نزدیک بود سقوط کنم ، سخت بود ولی بالاخره در را باز کردم ،
    پاهایم ناتوان شده بودند و دست هایم از بازو ها به پایین کملا بیحس بود ، تنها انگشتان دستم گز گز مختصری میکردند ، سرم سنگین شده بود و روی بدنم سنگینی میکرد ، کشان کشان خود را به دخترک رساندم و نزدیکش زانو زدم ...
    دخترک آرام پیش من نشست ...
    - " تو چقدر قشنگی ..."
    دخترک لبخندی زد و گفت ، "نمیخوای بیای تو بغلم ؟"
    گفتم : " چرا ،ولی دختر خیلی خستم ، چقدر چهرت آشناست ، خیلی آشنایی ، چرا اسمت یادم نمیاد ؟"
    گفت : " میدونی از کیه که تو زندگیت شادی نداشتی ؟ وقتی آدم از کسی دور میشه ، اسمش هم یادش میره ... نمیخوای بیا تو بغلم؟"
    گفتم : "چرا ... چرا .. نمیتونم ولی ، کمکم میکنی ؟"
    گفت : "باشه ، بیا بغلم ..."
    لبخندب زد و دست هایش را باز کرد ...
    من با آخرین توان باقی مانده خود را در آغوش دخترک انداختم، چشمانم بسته شد ،
    عضلاتم منقبض گردید و لرزه عجیبی دست داد، نفسم بند آمده بود
    "پسرم ندو تو خیابون ..." ، "تاب ، تاب ، عباسی ..." ،"این قدر نرو تو کوچه ..." ، "داداش بیا اینجا ..." ، "پسرم فردا روز اول مدرسته ، زود بخواب" ، "مدرسه چه طور بود ؟" ، " اسمت چیه ؟"، ... ، "پسر چرا آدم نمیشی ؟" ،
    " من تو رو ولت کردم ..."، "بیشعور اذیت نکن " ، بد ضایعش کردی ..." ، "اه! همونی که ضایع شده بود ؟" ،
    " دوستت دارم ..." ، "کثافت ، بدون تو میمیرم میفهمی ؟" ، "کوچه ها باریکن دکونا بستس ..." ، "چرا نمیفهمی عاشقتم؟"
    "تو یه عوضی هستی ،ولی من دوست دارم ..."،"باتنبلا میگردی ..."،"برا خاهرت خواستگار اومده ..." ، "قبول میکنی ؟" ،
    "آره داداشی"،"رتبت چند شد ؟" ، "تبریک میگم ..." و ...
    چشمانم را ناگهان باز کردم ، خودم را در آغوش دخترک یافتم ...گفت : "من رو از این جا ببر ... حالا ! "
    بی اختیار از جا بلند شدم و دخترک را از جا بلند کردم ... نیرویی بی پایان یافته بودم ...
    دخترک لبخند میزد و دستانش را دور گردنم حلقه زده بود ...
    راه خیابان را پیش گرفتم ، روشنایی خیره کننده ای از دور معلوم بود ، انگار پایان خیابان به نور میرسید ...
    گویی به سوی خورشید حرکت میکردم و من و دخترک وزنی نداشتیم ...
    نور چشمانم را اذیت نمیکرد ولی بر حسب عادت سرم را بر گرداندم ، خودم را دیدم که بر زمین افتاده بودم و نفس نمیکشیدم ...
    اتومبیلی که ایستاد و راننده بالای سر من آمد ، و من مرده بودم ...

  5. #655
    آخر فروم باز bewitch's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    1,533

    پيش فرض


    " این دکتر هام که فقط بلدن آدم رو نا امید کنند ...".................................
    ...

    جالب بود ولي من از اول فهميدم پسره مرده
    نميدونم چرا ولي از اين جمله خيلي خوشم اومد : لب پنجره اتاقم ایستاده بودم ، یک نیمه شب خنک بهاری

  6. #656
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    تهران - صادقیه
    پست ها
    253

    پيش فرض

    جالب بود ولي من از اول فهميدم پسره مرده
    نميدونم چرا ولي از اين جمله خيلي خوشم اومد : لب پنجره اتاقم ایستاده بودم ، یک نیمه شب خنک بهاری
    ممنونم از نظرت ولي خيلي كم و كلي بود .ادامه بده من تشنه شنيدنم ...

  7. #657
    آخر فروم باز bewitch's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    1,533

    پيش فرض

    ممنونم از نظرت ولي خيلي كم و كلي بود .ادامه بده من تشنه شنيدنم ...
    آخه ادامه نداره ، ديگه چي بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    آهان ، اين جمله اولي كه نوشته بودي تو داستان كاربرد نداشت ، داشت ؟؟؟؟؟؟؟؟
    اين پسره بالاخره مريض بود كه مرد ؟؟ يا تصادف كرد مرد ؟؟؟؟ يا مريض بود و تصادف كرد مرد ؟؟؟؟؟؟؟

  8. #658
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    تهران - صادقیه
    پست ها
    253

    پيش فرض

    آخه ادامه نداره ، ديگه چي بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    آهان ، اين جمله اولي كه نوشته بودي تو داستان كاربرد نداشت ، داشت ؟؟؟؟؟؟؟؟
    اين پسره بالاخره مريض بود كه مرد ؟؟ يا تصادف كرد مرد ؟؟؟؟ يا مريض بود و تصادف كرد مرد ؟؟؟؟؟؟؟
    شما دوست داري چطوري بميره ؟آزادي انتخاب كني ...

  9. #659
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض

    ولی خب، خدا رو چه پنهون که کسی تحویلش نمی‌گرفت،
    این جمله به لحاظ نوشتاری مشکل داره،
    فکر می‌کردم رفته اونجا و برای خودش کسی شده: نه فقط من، بقیه هم همینطور.
    این علامت در اینجا زیاد مناسب نیست جمله می تونست به شکل دیگه ای نوشته بشه و نیازی هم به علامت نقل قول نبود.

    سراغ تنها زندگی کردن و سرگرم کتاب شدن.
    در ادبیات جدید سعی بر ان شده تا کلمات جدا نوشته شوند و از افعال مصدری کمتر استفاده شود. هم چنین در جاهایی که باشد نمود و امثال ان به معنای هست و است است کاربد ان ها اشتباه است.
    بعدها که بهم گفت تو اونجا چه چیزایی خونده،
    تو در اینجا معنای خاصی نداره درسته که مت عامیانه نوشته شده که یکی از سبک های نوشتاریه اما این جمله بدون تو هم کامل بود. بعداً بهم توضیح داد که عیب مردم دهمون
    که در این جا کاربردی نداره و در جمله نمیبایست اورده شود.
    ببخشید سعید جان اگه درام زیاده روی میکنم اما اگه دلت بخواد داستانتو کامل برات ویراستاری میکنم .ولی الان نت مشکل داره. اگه دوست داشتی ادامه میدم . داستانت زیبا بود و از چاچوب و قالبندی خوبی هو برخوردار بود روند خوبی هم داشت و در کل داستان خوب و محکمی بود اما یه سری اشکالات نگارشی داره .
    به هر حال اگه دوست داشتی برات باقی نقد هم میذرام
    داستان مثلث رو هم خوندم اما هنوز نتونستم نقد کنم اونم به نوبه خودش زیباست.
    البته شاید دیر شده باشه برای نقد این دو داستان راستش من الان این تاپیک رو مطالعه کردم بنابراین اگه دیر شده بگید.

  10. این کاربر از talot بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #660
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    تهران - صادقیه
    پست ها
    253

    پيش فرض

    ولی خب، خدا رو چه پنهون که کسی تحویلش نمی‌گرفت،
    این جمله به لحاظ نوشتاری مشکل داره،
    فکر می‌کردم رفته اونجا و برای خودش کسی شده: نه فقط من، بقیه هم همینطور.
    این علامت در اینجا زیاد مناسب نیست جمله می تونست به شکل دیگه ای نوشته بشه و نیازی هم به علامت نقل قول نبود.

    سراغ تنها زندگی کردن و سرگرم کتاب شدن.
    در ادبیات جدید سعی بر ان شده تا کلمات جدا نوشته شوند و از افعال مصدری کمتر استفاده شود. هم چنین در جاهایی که باشد نمود و امثال ان به معنای هست و است است کاربد ان ها اشتباه است.
    بعدها که بهم گفت تو اونجا چه چیزایی خونده،
    تو در اینجا معنای خاصی نداره درسته که مت عامیانه نوشته شده که یکی از سبک های نوشتاریه اما این جمله بدون تو هم کامل بود. بعداً بهم توضیح داد که عیب مردم دهمون
    که در این جا کاربردی نداره و در جمله نمیبایست اورده شود.
    ببخشید سعید جان اگه درام زیاده روی میکنم اما اگه دلت بخواد داستانتو کامل برات ویراستاری میکنم .ولی الان نت مشکل داره. اگه دوست داشتی ادامه میدم . داستانت زیبا بود و از چاچوب و قالبندی خوبی هو برخوردار بود روند خوبی هم داشت و در کل داستان خوب و محکمی بود اما یه سری اشکالات نگارشی داره .
    به هر حال اگه دوست داشتی برات باقی نقد هم میذرام
    داستان مثلث رو هم خوندم اما هنوز نتونستم نقد کنم اونم به نوبه خودش زیباست.
    البته شاید دیر شده باشه برای نقد این دو داستان راستش من الان این تاپیک رو مطالعه کردم بنابراین اگه دیر شده بگید.
    دوست خوب ممنون ميشم داستان من رو هم نقد و ويراستاري كنيد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •